✴️ part:36 ✴️

460 95 20
                                    


پ.ن: تمام موضوعاتِ تخیلیِ توی داستان برگرفته از ذهن تخیلی خودمه و اعتقادات خودم راجب همزادهاست، هیچ دلیل علمی هم پشتش نیست و کاملا ساخته ذهنه.

*جوجه ها، فلش بک ها ممکنه تایم های مختلفی داشته باشن و پرش تو زمان های متفاوتی باشه پس پشت هم تصورشون نکنین و فقط سعی کنین اتفاقات افتاده رو با هم مچ کنین، من تمام سعی خودم رو کردم که واضح تعریف کنم داستان رو اما با این حال بازم ممکنه یکم درک اتفاقات براتون سخت باشه.

امیدوارم درست با داستان پیش برین و این قسمت ها که داستان بین کاپل ها کمه رو سر سری رد نکنین...

لیبوم همتون رو دوست داره بی ریختای کرک و پری...

          **************************

*فلش بک / قبل از آشنایی لوهان با سهون*

مشغول بازی با سگ‌ها بود که متوجه ی خروج جان از عمارت و اومدن سمتش شد، اما خودش رو به بی توجهی زد و تا وقتی که مرد بزرگ‌تر کنارش قرار گرفت و صداش زد سعی کرد بهش نگاهی نندازه.

اون مرد همیشه کنار پارک مین‌فو بود و توی تمام کثافت کاری‌هاش دست داشت و لوهان اصلا دلش نمی‌خواست با این مردِ عجیب که گاهی به طرز خیلی مزحکی پیش پارک پیر، احمق به نظر می‌رسید برخورد داشته باشه.

_لوهان؟ بلند شو دنبالم بیا باهات کار دارم...

پسر لاغر با ترس از جلوی سگ‌هایی که با علاقه ی شدید براش دُم تکون می دادن بلند شد و رو به روی مرد بزرگ‌تر قرار گرفت و با وحشتی که ته چشم‌هاش بود به جان نگاه کرد.

+چ...چیکارم داری؟!

_دنبالم بیا...

+نه...ن...نمیام...

با ترس گفت و وقتی جان سمتش برگشت و با اخمی نگاهش کرد فورا از حرفش پشیمون شد.

_اگه می خوای مادرت زنده بمونه دنبالم بیا...زود...

گفت و فورا جلو افتاد و لوهان وحشت زده که با شنیدن اسم مادرش تمام ذهنش خالی شده بود فوری دنبالش دوید و خودش رو بهش رسوند.

+حق ندارین به مادرم کاری داشته باشین...

_فقط خفه شو و دنبالم بیا...

جان بدون هیچ ری‌اکشنِ اضافی‌ای به راهش ادامه داد و هر دو زمانی متوقف شدن که وارد راهروهای زیر زمینی که به زندان مادرش منتهی می‌شد رسیدن.

+گفتم...گفتم با مادرم کاری نداشته باشین...

لوهان با گریه و داد گفت و در یک آن جان سمتش برگشت و با عصبانیت از یقه‌اش گرفت و محکم بالا کشیدش و تو صورتش غرید.

_خفه شو...با مادرت کاری ندارم فقط در صورتی که کارایی که می‌گم رو برام انجام بدی...

+می‌کنم...هر کاری که بگی می‌کنم...فقط تو رو خدا با مادرم کاری نداشته باش...

✴️wake up and save me✴️[کامل شده]Where stories live. Discover now