✴️ part:8 ✴️

590 166 73
                                    


ووت و فالو یادتون نره🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

           **************************

بکهیون ، بعدِ پیاده شدنِ لوهان رفت جلو نشست و با تکراری شدن مسیر ، متعجب سمت جونگین برگشت .

+شرکت میریم ؟!

_اره ، یه قرار داشتم امروز ، طرف راضی نشد کنسلش کنیم ، زود تموم میشه...

+آها...باشه...

_اگه خسته ای از شرکت یکیو میگم ببرتت خونه...

+نه نه میخوام بیام باهات

_هرجور راحتی

بینشون دوباره سکوت شد و بکهیون خیره ی مسیرِ بیرون بود که جونگین به حرف اومد .

_دوست جدیدم که پیدا کردی

با صدای جونگین سمتش برگشت و برای چند ثانیه نگاه هاشون رو هم موند ، ولی جونگین زود تر نگاهش رو برداشت و خیره ی روبرو شد .

+چطور ؟!

_شماره اشو بهت داد دیگه...انگار ازت خوشش اومده بود

+چرا این فکرو می‌کنی ؟!

_ضایع بود گیه...میخوای بگی نفهمیدی ؟! تو هم که جاذب آدمای شبیه خودت

+مگه من چمه ؟!

بکهیون با تخسی ابرو بالا انداخت و شاکی پرسید .

_هیچی...یکم فکر کنی متوجه میشی

+تیکه ننداز ، مردی صاف و پوست کنده حرفتو بزن

_دارم میگم دیگه

+نمیگی ، فقط داری تیکه میندازی

_اخه این تنها کاریه که خوب بلدم

بکهیون بیخیال خندید و سرش رو تکیه داد به صندلی و خیره ی جونگین موند .

_چیه ؟! از بس جذابم نمیتونی نگاهتو برداری ؟!

+شاید

با حرف بکهیون جونگین شوکه یه نگاهِ کوتاه بهش انداخت و دوباره خیره ی جلو شد .

_باید یه چیزیو بهت بگم

جونگین متفکر گفت و بکهیون با جدی شدن لحنش تو جاش صاف شد .

+چی ؟!

_فعلا رسیدیم...بعدا میگم بهت

+باشه

بکهیون گیج پلک زد و زمزمه کرد .

قبل پیاده شدنشون همون‌طور که هنوزم به جونگین خیره بود ، اونم برگشت سمتش و چند لحظه ی طولانی نگاهش کرد ، که باعث شد نفس بکهیون بریده بشه و با پلک زدن های آروم بهش خیره بمونه و در نهایت با صدای جونگین که گفت "بهتره زود تر بریم " و پیاده شدنش ، نفسش رو با ضرب داد بیرون و شوکه تو جاش تکون خورد .

✴️wake up and save me✴️[کامل شده]Where stories live. Discover now