پ.ن: تمام موضوعاتِ تخیلیِ توی داستان برگرفته از ذهن تخیلی خودمه و اعتقادات خودم راجب همزادهاست، هیچ دلیل علمی هم پشتش نیست و کاملا ساخته ذهنه.
ووت و نظر و فالو یادتون نره ❤️*************************
چانیول روی تخت سرگرم خوندن کتابش بود که بکهیون وارد اتاق شد.
_کجا بودی؟!
با لبخند گفت و صورت بی حس بکهیون اصلا چیزی نبود که انتظارش رو داشته باشه.
_بک؟!
+تو باغ بودم دیگه...مگه جای دیگهای رو دارم که برم؟!
بکهیون با تخسی گفت و چانیول، شوکه کتابش رو کنار گذاشت و به پسری که وارد روشویی شد و درش رو به هم کوبید خیره شد.
چند دقیقه با نگرانی به در خیره موند و وقتی بالاخره بکهیون ازش زد بیرون نگاه نگرانش رو روش ثابت نگه داشت.
بکهیون به محض خروج سمت چانیول چرخید و با چشمهای به خون افتاده خیرهی چانیول شد.
_بک...
چانیول شوکه و با صدای لرزونی گفت و درد وحشتناکی رو توی قلبش احساس کرد.
دیدن این جوری شکسته بودن بکهیون بهش حس مرگ میداد.
بکهیون بدون حرفی با لبهایی که می لرزیدن سمت چانیول اومد و سریع خودش رو توی بغلش جا داد و پسر بزرگتر بدون حرفی فقط محکم بغلش کرد.
چانیول ترسیده بود...
نمیدونست چرا، ولی ترسیده بود...
دیدن تزلزل بکهیون براش وحشتناک بود و اینکه علتش رو نمیدونست هم روی ترسش تاثیر می گذاشت.
بکهیون هقی زد و محکم تر خودش رو توی بغل چانیول فشرد.
چان تو جاش دراز کشید تا راحتتر پسر توی بغلش رو بین بازوهاش بگیره.
بوسهای به فرق سَر بکهیون زد و همون جا نفس عمیقی کشید.
+چان؟!
بکهیون با صدایی گرفته و لرزون گفت.
_جانم...
چان با استرس جوابش رو داد.
+تو که چیزی رو ازم قایم نمیکنی نه؟!
با حرف بکهیون تَهِ دلش خالی شد، اما جواب محکمی داد.
_بعضی چیزا رو لازمه که الان ندونی، اما مطمئن باش به نفع جفتمونه...
با جواب چانیول، نگاه بکهیون بالا اومد و با چشمهای سرخ و خیس نگاهش کرد.
+پس کی تموم میشه؟!
_تموم میشه...یه کوچولو دیگه طاقت بیار...
+دیگه نمیتونم...طاقتم تموم شده...به من نگاه کن؟! شدم باعثِ کشته شدن یه آدم...نمیدونم سر خانوادهام چه بلایی اومده و هر کسی که اطرافمِ رو با خودم میکشم پایین...دیگه خستم یول...اگه تو رو هم از دست بدم دیگه دلیلی برای ادامه ندارم...
YOU ARE READING
✴️wake up and save me✴️[کامل شده]
Fanfiction✴️Wake up and save me✴️ "بیدارشو و نجاتم بده" نویسند : boom✨ ژانر : رومنس، درام، اسمات، انگست، رازآلود، جنائی... کاپل ها : چانبک(اصلی)، کایبک، کایسو، هونهان و کریسبک،... 🔥 خلاصه 🔥 تلاقی دو زندگی متفاوت... از دست دادن عزیزان... تنهایی... جدایی از ع...