✴️ part:10 ✴️

621 168 77
                                    

این سری ترکوندم واقعا🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️نزدیک دوازده هزار کلمه نوشتم
خیلی ناموسا
نظر و فالو فراموش نشه☺️🔪♥️

             **************************

بوی عجیبی تو بینیش پیچید...

بوی تازگی ؟!

سر درد عجیبی داشت و گیج میزد   .

آروم لای پلک های خسته اش رو باز کرد و نگاه تارش رو به اطراف داد  .

درد لبش اونو یاد اتفاقی که دیشب بین خودش و جونگین افتاده بود مینداخت .

بعدش رفت پیش لوهان و از اونجا هم رفتن خونه ی دوست لوهان ، دیگه از اینجا به بعدش رو یادش

نمیومد  .

با کرختی ای که داشت ، تو جاش نشست و دستش رو به سرش گرفت  .

چند لحظه اخم کرد و چشم هاش رو بست تا یکم دیدش واضح تر بشه  .

بویی که اطراف پیچیده بود ، بوی شیرین و خوبی بود و بکهیون رو یاد غذا های مادرش مینداخت  .

صدای پرنده ها هم خیلی زیاد بود و انگار وسط جنگل بود  .

بالاخره تونست چشم هاش رو باز کنه و درست اطراف رو ببینه  .

با گیجی چند بار پلک زد و دهنش رو تکون داد  .

این جا بهشت بود ؟!

تصویر سیاهی از شب قبل یادش اومد ، تصویری که کاملا با اون چیزی که الان داشت میدید متفاوت بود .

یعنی جونگین آورده بودتش اینجا ؟!

با گیجی پلک زد و همون طور که تلو تلو میخورد از جاش بلند شد  .

به لباساش نگاه گیجی انداخت  .

کِی لباس هاش رو عوض کرده بود ؟!

یه بلوز و شلوارِ ست سرمه ای رنگ که به شدت نرم بود و معلوم بود از برند خاص و مرغوبیه  .

سمت تراس که با در بزرگ و سلطنتی سفید رنگ از اتاق جدا شده بود رفت و آروم درش رو باز کرد و واردش شد  .

با دیدن فضای بیرون دهنش و چشم هاش همزمان باز شد و با گیجی نگاه فضای سبز و بزرگ بیرون کرد  .

+خدای بزرگ  !

مطمئن بود که تو کره نبود...

ازش مطمئن بود...

آب دهنش رو گیج قورت داد و جلو تر رفت و به نرده های سنگی تکیه داد  .

هوا ترکیبی از سرما و گرما بود و بوی دیوونه کننده ای که همه جا پیچیده بود داشت روانیش میکرد  .

+بیون بکهیون...بهتره زود تر از خواب بیدار شی

به خودش گفت و خیلی آروم لپش رو نیشگون گرفت  .

✴️wake up and save me✴️[کامل شده]Where stories live. Discover now