𝑷𝒂𝒓𝒕⟆ 17

2.2K 449 39
                                    

مرد خیره به نگاه نگرانش با عجز سر تکون داد که فشار تفنگ روی پیشونیش بیشتر شد و صدای آشفته دختر تو گوشش پیچید: "برای بار آخره که میپرسم کاپیتان، دوستِ من کجاست؟"

"..."

فریاد کشید: "حرف بزن عوضی! چرا سه روز تمام بهم قرص خوروندین و تو بی خبری نگهم داشتین... چرا؟"

"چون می‌دونست تو مانع میشی دارو رو به خدمه داد، من خیلی باهاش حرف زدم و گفتم اینکار دیوونگیه اما قبول نکرد."

با گریه  داد زد: "یونگی من، بهترین دوست من و برادرم... بهم بگو چیو ازم پنهون کرده؟"

"به نزدیکی اون مختصات عجیب که رسیدیم تو غذای تو قرص ریخت و بعد گفت یه قایق توی آب بندازیم، هیچی جز یه بطری آب و کمی غذا با خودش نبرد و بهم گفت که برگردیم سمت آمریکا و به جئون بگیم غرق شده و مرده."

"لعنتی تو چرا به حرفش گوش کردی؟!"

کاپیتان درحالی که سرشو پایین گرفته بود فریاد زد: "چون خسته شدم! ماه‌هاست خانوادمو رها کردم و توی این اقیانوس لعنتی سرگردونم."

لگد محکمی به پای مرد زد و گفت: "حیوونِ خودخواه!" رو به ملوان‌های ترسیده فریاد کشید: "برمیگردیم، با تمام سرعت!"

مرد درحالی که با صورت جمع شده پاشو ماساژ میداد سر بالا آورد و گفت: "اون این رفتارتو پیش‌‌بینی کرده بود و..."

"خفه ‌شو!"

"گوش کن دختر."

"..."

"گفت هیچ‌وقت برنگردیم، چون اون هیولایی که اون شب باهاش مواجه شدیم محافظ اون منطقه‌اس، یادت نمیاد؟ آقای مین گفت اون شب فقط به‌خاطر حضور اون پسر به ما حمله نکرد؛ اینبار زنده نمی‌مونیم."

"رفته دنبال جیمین؟"

مرد سر تکون داد: "نمیدونم، گفت دنبالش نریم چون تو کل زندگیش این تنها راهیِ که خودش انتخاب کرده."

"راهی که به مرگ ختم میشه!"

مرد در سکوت بهش نگاه کرد، روی صندلی نشست و برای زمان طولانی به فکر فرو رفت: "سه روز گذشته..."

"..."

چنگی به موهای بلندش زد و کشیدتشون: "نمیتونم بیخیال شم... نمیتونم اینجوری ولش کنم."

"میفهمم... اما ما می‌دونیم برگشت به اونجا چه عاقبتی داره..."

"ما تسلیحات کمی داشتیم."

【 Only in Bermuda - Full 】 Où les histoires vivent. Découvrez maintenant