𝑷𝒂𝒓𝒕⟆ 13

2.2K 424 77
                                    

بدنشو به‌شدت تکون داد که صندلی‌ روی زمین افتاد؛ خودشو بالا کشید و دست‌هاشو به دنبال چاقو ضامن‌دارش توی جیب پشتِ شلوار جینش فرو برد و چاقو رو بیرون آورد، ضامنشو آزاد کرد و به‌سختی مشغول بریدن چسب‌های پیچیده شده دور دست‌هاش شد که چاقو از دستش سر خورد و روی دستش زخم عمیقی ایجاد کرد؛ اخم کرد و با لجاجت بیشتر و بدون توجه به خونریزی دستش، چسب‌هارو با خشونت برید و در نهایت دست‌هاشو آزاد کرد و چسب روی لبشو با حرکت سریعی کند و به سوزش وحشتناک پوستش توجه نکرد.

آشفته درو باز کرد و پا توی راهرو گذاشت؛ به اتاق کنترل رفت و درو محکم باز کرد و رو به ملوانِ شیفت که با تعجب بهش خیره شده بود گفت: "میخوام یه تماس بگیرم... الان!"

پاشو با اضطراب تکون میداد که با شنیدن صدای جئون نفسشو بیرون داد: "بله؟"

"رئیس!"

"یونگی، چه‌خبر؟!"

"گزارشی ندارم، باید برام یه‌سری اطلاعات گیر بیارید."

"چه اطلاعاتی؟"

"مختصات برمودا"

"چی؟ اما تو که میگفتی یه افسانه احمقانس..."

غرید: "میشه الان باهام بحث نکنید؟ اطلاعات میخوام، نه اطلاعات معمولی... به هرجایی میتونی متوصل شو... حتی دارک وب!"

"لعنت بهت یونگی، خیلی‌ خب... بهم وقت بده میگم هرچی تونستن پیدا کنن و برات بفرستن."

تماسو قطع کرد و دستشو توی موهاش فرو برد. جیمین رو از توی بغلش بیرون کشیده و به‌زور برده بودن و هیچ کاری نتونسته بود انجام بده..‌. یعنی الان حالش خوبه...؟ سردرگم بود و تنها چیزی که همه وجودش تمنا میکرد دیدن دوباره اون فرشته بود؛ می‌دونست قرار نیست ازش بگذره، حتی اگه بهای خواستنش مرگ باشه.

**********

"پلاک!"

یوگیوم با اینکه نفسی براش نمونده بود، سرعتشو بالا برد و بلند گفت: "پلاک‌ها رو برام بیار."

باد به‌شدت شروع به وزیدن کرد و لحظه‌ای بعد دو پلاک توی دستش بود. هردو لب آبشار ایستادن و به پایین و ارتفاع زیادش نگاه کردن: "طبق نقشه اگه از اینجا بریم مسیرمون کوتاه‌تر میشه."

"خلاف قوانین نیست؟"

"فقط گفتن پلاک‌هارو پیدا کنیم و تا طلوع‌ خورشید به مقر برگردیم. مسیر تعیین نکردن و بعدشم، یوگیوم فقط سه گروه اول تایید آزمون رو میگیرن، میفهمی؟"

پسر با ترس به ارتفاع آبشار نگاه کرد و سر تکون داد، هردو چشم‌هاشونو بستن و دست‌هاشون رو سمت آبشار گرفتن که دو موج بالا اومد و زیر پاهاشون قرار گرفت. جونگ‌کوک به آرومی روی آب ایستاد که مثل همیشه نوازشی رو توی قلبش حس کرد، رو به یوگیوم که همچنان با استرس به پایین خیره شده بود گفت: "هیچی نمیشه، آب مواظبته."

【 Only in Bermuda - Full 】 Where stories live. Discover now