هانی همونطور که برگههای جلوش رو میخوند پرسید: "اینا چقدر دقیقه؟"منشی جلو اومد: "این اطلاعات از یکی از معتبرترین منابع دارک وب خریداری شده."
جئون که بخاطر دریازدگیِ خفیفش روی صندلی نشسته بود گفت: "خب؟"
منشی توضیح داد: "جوری که اینجا گفته شده عملاً زیر آب نمیشه هیچ آسیبی به این موجود زد، یجورایی جسمش با آب یکی میشه... باید یه جوری از آب بِکشیمش بیرون."
جئون کم طاقت غر زد: "چجوری مثلا؟ نقشت چیه؟"
"ما یک کشتی رو نزدیک میکنیم و کشتیهای دیگه که بالگرد دارن باید با فاصله زیادی ازش باشن؛ چون ما دقیقا نمیدونم اون موجود چقدر بزرگه... تو اطلاعاتی که ما تهیه کردیم یک صوت عجیب هم بود که احتمالا صدای همون موجوده... حدس زدم اگه ما این صدا رو پخش کنیم، چون تنهاست به امید پیدا کردن هم نوع سمت صدا جذب میشه."
هانی گفت: "چه راه حل کثیفی!"
"..."
با سکوت و نیشخند جئون پرسید: "خب حالا چه تضمینی وجود داره که اون از آب بیرون بیاد؟"
"خانم جونز کار ما تماماً ریسکه، ما هیچ تضمینی نداریم برای همین..."
"رئیس ما الان در مختصات مورد نظرتون هستیم."
با صدای بادیگاردِ جئون که جلوی در ایستاده بود منشی از جا بلند شد و با راهنمایی ملوان بیسیم رو روشن کرد: "کشتی'A' فاصله بگیر و اسپیکرو بنداز توی آب، خلبانها موقعی که اعلام شد اجازه پرواز و شلیک به هدفی که مختصاتشو بهتون میگیم رو دارید."
کشتیها به سرعت از هم فاصله گرفتن و کشتی جلویی با فاصله بیشتر از بقیه بلندگو رو به کمک اهرم توی آب قرار داد.
نفس همه توی سینه حبس شده بود، هانی از منشی که چشمهاشو به مانیتور دوخته بود پرسید: "مگه نمیگی با آب یکی میشه؟ چطور انتظار داری حسگرها شناساییش کنن؟"
"به هر حال که یه جسمی داره."
همون لحظه صدای بوق مانیتور بلند شد که منشی با هیجان توی بیسیم گفت: "بکشیدش بالا!"
ریسمان فلزی اهرم به حرکت دراومد و اسپیکر بالا کشیده شد. جئون سمت بادیگارد نگاه کرد و با سر اشاره کرد که مرد جلو اومد و بیسیم دیگهای که روی میز بود رو برداشت و دستشو روی دکمه فشرد: "خلبانها آماده باشید."
جئون درحالی که به صندلی تکیه داده بود، دستور داد: "بگو یکیشون عقب بمونه."
مرد سرتکون داد: "شماره۳ پشتیبانی باش."
با فاصله کمی صدای پرههای هلیکوپترها بلند شد.
"شماره۱، آماده آماده آمادهام."
VOCÊ ESTÁ LENDO
【 Only in Bermuda - Full 】
Fanficقدمهاشو سریعتر برداشت و با لحن محکمی گفت:"بهت دستور میدم همین الان بایست!" پسر متوقف شد اما برنگشت، فقط با حرص لبشو گاز گرفت. "جی... باید باهم حرف بزنیم." جواب داد:"نمیخوام ببینمت." "بهم یه فرصت بده." جونگکوک برگشت تا نفرتشو سرش فریاد بزنه که دست...