𝑷𝒂𝒓𝒕⟆ 4

2.5K 472 151
                                    

جیمین سرشو بالا آورد و با نگاه کوتاهی به ساعتش عینک مطالعه مستطیل شکل با فرم طلاییشو از رو چشمش برداشت و گفت:"نمیدونم، من فکر کردم درگیر مقامات و جلسس ولی یک ساعتی میشه جلسه تموم شده و هنوز پیداش نیست؛ یعنی رفته پیش لکسی؟"

شونه ای بالا انداخت و بعد از بستن کتابی که حتی یه کلمشم نخونده بود از روی صندلی بلند شد: "نمیدونم، ذهنشم بسته نمیتونم ارتباط برقرار کنم، بریم عمارت عموم اگه اونجا نباشه حتما پیش اون دختره."

جیمین سر تکون داد و بسرعت تو بغل تهیونگ فرو رفت که پسر بزرگتر با تک خنده ای از ترسو بودنش به عمارت عموش تلپورد کرد؛ جیمین ازش جدا شد و قدم تند کرد که با نزدیک شدنش، خدمتکار عمارت درو باز کرد و احترام گذاشت، تهیونگ هم دنبالش داخل رفت و هردو پله هارو طی کردن و بسمت اتاق جین رفتن که با شنیدن صدای گریون خانم کیم خشکشون زد و متعجب به هم نگاه کردن: "دوجین عزیزم نگاه کن، این نشان حتی کامل نشده ولی ببین چجوری میدرخشه، باورم نمیشه..."

" قطعا نشان سولمیته..."

حرفی که پزشک سلطنتی با خوشحالی زد باعث شد نتونن بیشتر از این پشت در بمونن، با تقه کوتاهی داخل رفتن و جینو دیدن که گوشه تخت و در آغوش مادرش فرو رفته بود و شونه هاش بسختی میلرزید.

"خوش اومدید عالیجناب، همچنین شما جیمین."

با صدای سِر کیم هر دو از شُک دراومدن و احترام گذاشتن که تهیونگ پرسید: "درست شنیدیم عموجان؟"

سِر کیم با لبخند عمیقی سرشو تکون داد که جیمین فریادی از شادی کشید و با صدای بلندی گفت:"ینی جین همسرشو..."

با باز شدن در سرویس بهداشتی اتاق و بیرون اومدن لکسی، جیمین حرفشو خورد و به چشمای پر اشک و لبای لرزون دختر نگاه کرد؛ لکسی رو بهشون تعظیم کردو با قدم های کوتاهی سمت کاناپه کنار اتاق رفت و روش نشست و اشکایی که روی صورتش ریخته بود و با حرکت نرمی پس زد؛ تهیونگ خیره به شونه های لرزون جین قدمی به سمت تخت برداشت و گفت: "جین من ناراحتی لکسیو درک میکنم اما تو رو نه! میفهمی چی شده؟ دیوونه سولمیتتو ملاقات کردی اونوقت داری گریه میکنی؟"

جیمین با نگرانی به لکسی نگاه کرد، با دیدن سِر کیم که کنارش رفت و با نوازش سرش به آرومی مشغول صحبت باهاش شد خیالش راحت شد و سمت جین رفت و کنارش روی تخت نشست، سرشو روی شونه های پهن جین گذاشت و با لحنی که میدونست نقطه ضعف پسر بزرگتره گفت: "جین نمیخوای مارک خوشبختیتو به من و تهیونگ نشون بدی و بگی دلتون بسوزه؟ اوممم یالا من میخوام ببینمش..."

برعکس تصورش شونه های جین با شدت بیشتری لرزید و گریه بی صداش به هق هق بلندی تبدیل شد؛ گریه جین اینقدر بی سابقه بود که همرو متعجب کنه، اما این همه بی قراری باعث شد خانم کیم با نگرانی به همسرش نگاه کنه و غمگین از بیتابی پسرش اشکاش مثل بارون بهاری صورت مهربون و زیباشو خیس کنه، حتی لکسیم ناراحتی خودشو فراموش کرد و با نگرانی به تخت جین نزدیک شد؛ سِر کیم با اخم کمرنگی پشت پسرش نشست و با گرفتن دو طرف کمرش اونو آروم سمت خودش کشید: "سوکجین... آروم باش پسر، داری مادرتو می ترسونی."

【 Only in Bermuda - Full 】 Where stories live. Discover now