𝑷𝒂𝒓𝒕⟆ 5

2.6K 465 218
                                    


نفسش و با حرص بیرون داد، بازم تو مبارزه با خودش برای نیومدن به اتاق پسرک شکست خورده بود و حالا پشت در اتاق ایستاده بود و به لحن نرم عموش که باهاش مشغول صحبت بود گوش میداد:"پسر خوب یکم بیشتر فکر کن، چیشد که تو آب افتادی؟ کجا میرفتی؟ چیزی یادت میاد؟"

با شنیدن صدای آروم و لرزون پسر چیزی تو قلبش تکون خورد:"تو آب افتادم؟ از کجا توی آب افتادم؟ شما کی هستید؟ چـ...چرا همه جا سیاهه؟"

"چیزی نیست، آروم باش... همه چی درست میشه، باشه؟ لطفا استراحت کن."

چند لحظه سکوت شد و بعد تنها صدایی که شنیده میشد هق هق آروم پسر بود، با شنیدن صدای پا و به دنبالش خروج عموش از اتاق قدمی به سمت عقب برداشت و پرسید:"حافظش چرا اینجوری شده؟"

سِر کیم با ناراحتی گفت:"آسیب مغزی نیست، من... احتمال میدم از عوارض تبدیلش باشه."

با رفتن عموش دستشو با تردید روی دستگیره گذاشت و با کمی فشردن وارد اتاق شد؛ پسرک که گریش بند اومده بود، با صدای در سرش به سمتی که تهیونگ ایستاده بود چرخید، قدم برداشت و روی کاناپه گوشه اتاق نشست و در سکوت بهش خیره شد.

" کی هستی؟"

با سوال پسر نیشخند زد:"الان بگم کی ام تو منو میشناسی؟"

ملافه رو کنار زد، لب تخت نشست و پاهای برهنشو روی زمین گذاشت و بسختی روی پاهاش ایستاد، با اولین قدمی که برداشت سرش تیر کشید و پاهاش سست شد که قبل از روی زمین افتادن تو آغوش گرمی فرو رفت، تهیونگ به آرومی روی زمین نشست و تن پسرکو به خودش تکیه داد؛ تک خنده کوتاهی از وارفتن پسر بین پاهاش و تو آغوشش و سری که بسرعت روی شونش تکیه داد کرد که باز هم صدای خوش آهنگش تو اتاق پیچید:"نفسات چه گرمه..."

"..."

با سکوت تهیونگ دوباره سوألشو تکرار کرد:"تو کی هستی؟"

به سختی دستی روی قفسه سینش که تکیه گاه پسر بود کشید و کلافه از سوزش و خارش مزخرفی که دست از سرش بر نمیداشت اخمی کرد و با چرخش سرش به باند سفید رنگِ بسته شده روی چشماش نگاه کرد:"اسمم تهیونگه، چرا میپرسی؟"

"نمیدونم، حس خوبی بهت دارم."

زیر لب زمزمه کرد:"منم..."

سرشو بی اراده به موهای پسر چسبوند و عطرشو بو کشید که ناله پسر بلند شد:" آیی، پشتم!"

"پشتت چی؟"

با اشاره دست پسر ازش فاصله گرفت و گانو بالا زد که با دیدن رد کمرنگ و کدر طلایی رنگِ روی پشت پسر خشکش زد:"ایـ...این...امکان نداره!"

پسر که از لحن و صدای متعجب تهیونگ ترسیده بود با بیتابی تکون خورد:"پشتم چیشده؟"

به خودش اومد و سعی کرد آرومش کنه:"نترس..."

【 Only in Bermuda - Full 】 Where stories live. Discover now