𝑷𝒂𝒓𝒕⟆ 7

2.3K 463 160
                                    

"تـ.... تهیونگ؟!"

دستشو جلو برد و دکمه های پیراهن جی رو کامل باز کرد و پیشونیشو به سینه پسر تکیه داد که باز هم صدای لرزونش تو گوشش پیچید: "تهیونگ‌‌‌..."

"..."

یک دستشو زیر زانوی پسر و دست دیگشو پشتش گذاشت و با کامل به آغوش کشیدنش به اتاق خودش تلپورت کرد.
جی ترسیده به لباس تهیونگ چنگ زد و خواست چیزی بگه که تو جای نرمی فرو رفت؛ صاف ایستاد و همونطور که به چهره سردرگم پسر نگاه میکرد پیراهنشو درآورد و با گذاشتن زانوش روی تخت بهش نزدیک شد.
با برخورد نفسهای گرمی به صورتش ناخوداگاه کمی عقب رفت که تهیونگ دستشو دور کمرش حلقه کرد و لباسشو کامل از تنش درآورد و روی تخت خوابوندش و به صدای نفسای تند شدش گوش داد: "نترس!"

"م...میخوای چیکار کنی؟!"

همونجور که به تن هوسناک پسر خیره شده بود جواب داد: "میخوام ازت کمک بگیرم و فقط تا صبح اون دلبرک مو طلایی رو از ذهنم بیرون کنم... چون به محض اینکه آفتاب طلوع کنه کل برمودا رو برای پیدا کردنش به هم میریزم."

"من..."

دستشو رو لبای جی گذاشت و با لحن نرمی دستور داد: "رو شکمت بخواب!"

با فشار دست تهیونگ چرخید، حس خوبی نداشت... توی یک تاریکی بی انتها حبس شده بود و نمی‌دونست قراره چه اتفاقی براش بیوفته، اما حس عجیبی که نسبت به حضور تهیونگ، صداش و بوی تنش داشت مانع از مخالفتش میشد. تهیونگ‌‌‌... یعنی چه شکلیه؟!

تو افکار تاریکش گم شده بود که با حس  گرما و لذتی که از مهره دوم گردنش شروع شده و بعد ستون فقراتش و در عرض چند ثانیه توی کل تنش پخش شد تکونی کوچکی خورد و ناله آرومی از بین لباش فرار کرد؛ تهیونگ خم شده بود و روی نشانش بوسه های عمیق و مرطوبی مینشوند.
راضی از صدای ناله های آروم جی و جریان خوشایندی که توی نشان خودش حس میکرد، سرشو کنار گوشش برد و زمزمه کرد: "دوسش داری؟"

"ته..."

عصبی از لفظی که باز هم جیمین رو به یادش انداخته بود، اخمی روی پیشونیش نشست و با فشردن پهلوهای پسر تو دستاش غرید: "هیچوقت اینجوری صدام نکن... اسممو کامل بگو!"

جی که هم از فشار دستهای تهیونگ وهم از لحن خشنش رنجیده بود زانوشو خم کرد و تلاش کرد بلند بشه که تهیونگ کمرشو به تخت فشرد: "کی بهت اجازه داد حرکت کنی؟!"

با ناراحتی کمی بلند شد و روی آرنجش تکیه داد، اما بجز تکرار دوباره اسم پسرِ زورگویی که اینبار لباشو روی خط کمرش به حرکت درآورده بود هیچ کاری از دستش بر نمیومد: "تهیونگ!"

"هیس..."

علاقه ای نداشت رابطشون زود برملا بشه، پس میل شدیدشو برای رنگی کردن پوست گندمیش از رد کیس مارک  کنترل کرد و دستشو روی کمرِ شلوار پسر گذاشت و شلوار و باکسرشو هم زمان پایین کشید و از زیر بدنش رد کرد و کنار تخت انداخت: "چیزی نیست... آروم باش."

【 Only in Bermuda - Full 】 Where stories live. Discover now