هری گاز آرومی از لب پایینم گرفت و به لبهام زبون زد تا بهم بفهمونه که اجازه بدم زبونش رو وارد دهنم کنه....
ولی من انقدر ترسیده بودم که فکم قفل کرده بود و حتی نمیتونستم ذرهای تکونش بدم!!...' آروم باش لویی...آروم باش!!...
اون بهت اهمیت میده...اون عوض شده، آره!...
اگه بهش بگی تمومش کنه و ادامه نده، همین الان اینکارو انجام میده!...اون به حرفت گوش میده....
اگه تو بخوای، اون همین الان تمومش میکنه!'سعی کردم خودم رو قانع کنم و اضطرابم رو کم کنم. ولی خاطرات قدیمیای که به مغزم راه پیدا میکردن من رو تا حد مرگ میترسوندن....
خاطرات زمانی که با دستهای بسته بهش التماس میکردم تمومش کنه و بیشتر از این ادامه نده ولی اون هیچ توجهی بهم نمیکرد!...اون...اون عوض شده...مگه نه؟!...
اگه بهش بگم متوقفش کنه، بهم گوش میده....
ولی نکنه....
نکنه دوباره به حرفم توجه نکنه؟!..
نکنه دوباره اون شب تکرار بشه؟!...
نکنه هریای که این چند ماه اخیر دیدم، تبدیل به مرد بیرحمی بشه که اون شب بالای سرم بود و به التماسهام توجهی نمیکرد؟!!....چشمهامو محکم روی هم فشار میدادم و سعی میکردم صداهای مربوط به اون شب کذایی رو توی سرم خفه کنم. ولی هر چی بیشتر سعی میکردم، صداها بلندتر از قبل میشدن!...
صدای ترسیده و پر از خواهشم برای اینکه تمومش کنه....
صدای التماسهام برای اینکه بهم دست نزنه...
صدای جیغ پر از دردم و گریههای خفه شدم...
صدای برخورد تخت به دیوار ترک گرفتهی پشتش...
صدای نالههای پر از شهوت اون پسر توی گوشم...لعنت به اون شب!...
لعنت به اون خاطرات!...."دلم برات تنگ شده بود..."
هری بین بوسههایی که روی لبهام میذاشت، با لحن آمیخته به بغض و دلتنگیای، خالصانه زمزمه کرد و با دست آزادش، پهلوهام رو به نرمی نوازش کرد....
"همش یک روز ازت دور بودم، ولی خیلی دلتنگت شدم... انگار سالهاست ندیدمت!"
هری با صدای گرفتهای روی لبهام زمزمه کرد ولی من بدون اینکه حرفی بزنم، از همون فاصلهی نزدیک بهش نگاه کردم که چطور چشمهاش بسته بود و مژههای بور و خیس از اشکش به هم چسبیده بودند!...
بدون اینکه حتی ذرهای ازم فاصله بگیره یا چشمهاش رو باز کنه، تک بوسهی دیگهای روی لبم گذاشت و با صدای آرومی زمزمه کرد...
"دیگه هیچوقت ازت جدا نمیشم لو!...بدون تو حتی نمیتونستم نفس بکشم!"
بیحواس گفت و بدنش رو بیشتر از قبل بهم نزدیک کرد. حس میکردم به خاطر بوسهمون، احساساتش بیش از حد درگیر شده و برای همین هم نمیتونه خودش رو کنترل کنه...
STAI LEGGENDO
CONQUERED
FanfictionI changed that Monster, just for YOU..! ❌هشدار❌ ۱-فنفیک با فاصلهی زمانی هر دو هفته آپ میشود. ۲-این یک رمان طولانی است؛ اگه حوصلهی داستان طولانی ندارید، این فنفیک را شروع نکنید. ۳-این یک فنفیک "بیدیاسام" نیست اما دارای محتوایی است که ممکن است بر...