• Part 16

4.1K 438 152
                                    


قدرت هر حرکتی ازش گرفته شده بود و وقتی خیسی گونه‌هاش رو احساس کرد، دستش رو روی شونه جونگکوک گذاشت که لب‌های پسر به کندی از روی صورتش سُر خورد و لحظه‌ای بعد که عکس العملی از سمتش ندید تکونی بهش داد که جونگکوک بی‌حال روی تخت افتاد. با دیدن چشم‌های دوباره بسته شده‌ش، ترسیده روی زانوهاش نشست و گونه‌‌ی رنگ پریده‌ش رو لمس کرد:" جونگ. خوبی؟"

جوابی نشنید و اینبار با نگرانی بیشتری، سیلی محکمی به صورتش زد:" جونگکوک. جئون جونگکوک. صدامو می‌شنوی؟"

ناله‌ی ضعیف و مردونه‌ای که از بین لب‌های پسر بیرون اومد، اشک‌هاش رو با شتاب بیشتری روونه‌ی صورتش کرد:" منو نگاه کن کوکی. بهم توضیح بده، برام حرف بزن. عیب نداره اگه خسته شدی، من کمکت میکنم باشه؟ تسلیم نشو، بیا اینبار با هم تلاش کنیم."

پشت سرهم و بدون مکث نالید و وقتی پسر توجهی بهش نکرد مضطرب روی شکمش نشست و سرش رو نزدیک بینیش برد تا از نفس کشیدنش مطمئن بشه:" به خاطر من لعنتی، به خاطر من نفس بکش. خودت گفتی بوی زندگی میدم، به خاطر من."

" سکته قلبی... فلج مغزی."

صدای قلبش رو نمی‌شنید، تصور اینکه یه نفر؛ اونم جونگکوک بین دست‌هاش جون بده می‌ترسوندتش. با بغض نفس لرزونش رو بیرون داد و به دم و بازدمِ کند نفس‌های پسر گوش داد. نمی‌دونست باید چیکار کنه، حتی نمی‌دونست جونگکوک بعد از خوردن چه دارویی به این وضع افتاده؛ اون هیچ اطلاعاتی راجع بهش نداشت. با ناتوانی سرش رو بین دست‌هاش گرفت و وقتی اسم یون جین به ذهنش رسید فوراً از روی تخت پرید و به سمت در رفت که دقیقاً با باز کردنش، مردی مقابلش قرار گرفت. مضطرب به جانگ وون نگاه کرد و بی‌توجه به حضور غیرمنتظره‌ش فقط تونست بناله:" جونگکوک حالش بده. اون..."

" می‌دونم. در رو ببند و برگرد داخل."

مرد با جدیت گفت و به داخل رفت که تهیونگ با ترس به جونگکوک نگاهی انداخت و در رو بست. جانگ کنار پسر روی تخت نشست و با دستش فک بالا و پایین پسر رو از هم فاصله داد که همزمان شد با ریزش کف زیادی از گوشه دهن جونگکوک:" چ‌‌‌...چی شده؟"

" تشنج کرده."

جانگ بی‌توجه به نگاه مبهوت تهیونگ بهش اشاره کرد:" به پهلو نگهش دار که راحتتر بالا بیاره. باید همه‌ش بریزه بیرون."

بدون پرسیدن سوالی از دستورش اطاعت کرد و با برگردوندن جونگکوک روی پهلوش، نیم‌نگاهی به مرد که کیف رمزدارش رو باز میکرد انداخت. جونگکوک سرفه‌ی محکمی کرد که توجهش دوباره به پسر جلب شد و با نگرانی دستش رو داخل موهای خیس از عرقش برد و با لحن گرمی زمزمه کرد:" چیزی نیست، خوب میشی."

انگشتش رو روی لب‌های کفی جونگکوک کشید و وقتی نفس عمیق و سخت پسر پوست دستش رو لمس کرد به جانگ نگاه کرد:" نیازی به بیمارستان نیست؟ اگه حالش..."

| 𝘙𝘦𝘥𝘶𝘤𝘦𝘳 ꜱᴛᴏʀʏ 🌱 |Where stories live. Discover now