انگشت اشارهش رو بالا آورد و با ضربه ی آرومی رو خال زیر چشم پسر، زمزمه کرد:" شاید ندونی اما اینا..."
با اشاره به چشمهای پسر، زیر نگاه تبدارش انگشت اشارهش رو روی لب پایینی تهیونگ کشید که صدای آرومی از برخورد لبهاش با همدیگه ایجاد شد. با لحن خاص و مرموزش ادامه داد:" بیشتر از اینا حرف میزنن."
با گفتن این جمله، وقتی نگاه ناتوانِ پسر و نفس های نامنظم شدهش رو احساس کرد، خودش رو عقب کشید و صدای خشدارش رو صاف کرد. با نگاهش اشاره ی نامحسوسی به شلوار توی تن پسر کرد و با جدیت گفت:" شلوارم بهت میاد، میتونی داشته باشیش."
تهیونگ که هنوز تو حالت قبلی و بهت زده بهش خیره شده بود، حرفی نزد و جونگکوک با پوزخند پیروزمندانهای به نگاه خیره ی پسر، دستهاش رو توی جیبش فرو برد و با قدم های بلندی ازش دور شد. با نگاهش مسیر دور شدن جونگکوک رو دنبال کرد و بعد با آه بلندی که کشید روی پاهاش نشست و انگشت اشاره و شستش رو روی شقیقهش قرار داد. فشار آرومی بهش آورد و سعی کرد دردش رو آروم کنه، شاید اگر خماری از سرش رو میپرید، میتونست شب گذشته رو به یاد بیاره.
" پسر جون."
با شنیدن صدای آشنای باغبون، لبخندی روی لبهاش نشست و از روی زمین بلند شد. همونطور که پاچه های شلوارش رو میتکوند، با احترام سرش رو برای مرد خم کرد:" خسته نباشید."
مرد باغبون که انگار با دیدن تهیونگ، خوشحال شده بود با مهربونی لبخندی به روش زد و به دستهاش که از چندتا بیلچه و کیسه ی سیاه پر شده بود اشاره کرد:" خوب زمانی پیدات کردم. میخوای کمک کنی؟"
لبخند رو لبهای تهیونگ پررنگتر شد و فوراً سرش رو به نشونه ی تأیید تکون داد و همراه مرد به انتهای باغ رفت:" یه چندروز نبودی نه؟ درختی که کاشته بودی دلتنگت بود."
تهیونگ دستش رو از زیر خاک خیسی که مشغول لمس کردنش بود، بیرون کشید و نگاهش رو به مرد داد:" دلتنگ؟"
" قبلاً شنیده بودم که وقتی یه گیاهی رو میکاری و باعث تنفسش میشی، اون تا موقع قطع شدن نفسهاش دلتنگ صاحبش میمونه."
" جالبه."
تهیونگ لب زد و بعد ناخودآگاه زیرلب ادامه داد:" منم دلتنگم."
باغبون نگاهی بهش انداخت و با گذاشتن گیاه ریشهداری تو دستهای پسر، لبخند تلخی زد:" یاس نگاهت غمگینه پسر، میتونم حسش کنم."
تهیونگ متعجب نگاهش رو به مرد داد که باعث خنده ی آرومش شد:" چشمهات شکل خاصی داره، انگار غم و شادی رو توی نگاهت نشون میده و نمیذاره پنهون بمونه؛ مثل گل یاس. یاس رو هیچوقت نمیشه مخفیانه کاشت، همیشه عطرش هوا رو پر میکنه و باعث میشه همه متوجه حضورش بشن. معنی یاس رو میدونی نه؟"
YOU ARE READING
| 𝘙𝘦𝘥𝘶𝘤𝘦𝘳 ꜱᴛᴏʀʏ 🌱 |
Romance" فقط یه لحظه... بذار فراموش کنم که تو گناهِ منی، بذار ببوسمت و بعد... تو جهنم با این لحظه زندگی کنم." به آرومی زمزمه کرد و لبهاش رو روی لبهای داغ جونگکوک فشرد، دستهای زخمیش رو دوطرف صورت مردونهش گذاشت و لبهاش رو شبیه به اکسیژن توی هوا بلعید...