• Part 4

3.7K 520 33
                                    

بدون اینکه نفس حبس شده‌‌‌اش رو بیرون بده لب پر نبضش رو بی‌اختیار به دندون گرفت و همونطور که دست‌هاش از شنیدن صدای ترسناک و لحن جدی جونگکوک یخ‌ کرده بود، فشار آرومی به زانوهاش آورد و ازش فاصله گرفت.
جونگکوک نگاهی به نیم رخ آشفته‌ی تهیونگ کرد و با باز و بسته شدن در و خارج شدن پسر درحالی که از رفتارش احساس رضایت پیدا کرده بود، دستش رو روی چشم هاش گذاشت و با وجود اینکه می‌دونست قرار نیست هیچ اتفاقی پشت پلک هاش بیوفته، چشم هاش رو بست.

با گذشت چند دقیقه ضربه ای به در خورد که جونگکوک ابرویی بالا انداخت و خیره به در اتاق موند که با باز شدنش دوباره قامت تهیونگ نمایان شد. درحالی که سعی میکرد گیجیش رو پنهان کنه، بدون تردید پوزخندی زد:" پشیمون شدی؟"

تهیونگ بدون اینکه حرفی بزنه نگاه از جونگکوک گرفت و با سینی توی دستش وارد شد. فنجون رو روی میز کنار تخت گذاشت و آروم لب زد:" دمنوش گیاهیِ شقایق. کمک میکنه صداهای ذهنت آروم بشن."

با گفتن این حرف بدون اینکه منتظر عکس العملی از سمت جونگکوک باشه به سرعت عقب گرد کرد و از اتاق خارج شد. خودش رو روی تخت گرمش کنار جیمین انداخت و زیر پتو خزید و با فشردن چشم‌هاش روی همدیگه سعی کرد ترسی که ناگهانی از برخورد با جونگکوک تو وجودش رخنه پیدا کرده بود رو، فراموش کنه.

***

" هی ماشین لباسشویی."

با شنیدن صدای آشنای پسر پوفی کشید و با کلافگی به سمتش برگشت:" ماشین لباسشویی دیگه چه کوفتیه؟"

یونگی نیشخندی زد و با تفریح دستش رو داخل جیبش فرو برد و خیره به فنچ روبه‌روش جواب داد:" هم مثل ماشین همه چی رو می‌خوری و هم خوب لباس می‌شوری. به نظرم بهت میاد."

در حالی که از لفظ به کاربرده‌ی یونگی عصبی شده بود، اخم غلیظی کرد و با عصبانیت از بین دندوناش غرید:" ترجیح میدم یه ماشین پرخورِ مفید باشم تا یه موش قهوه ایِ آب کشیده."

و بعد راضی از اخم غلیظ یونگی، لبخندی زد که پسر قدمی به سمتش برداشت و با لحن ترسناکی گفت:" هنوز یادم نرفته اون بچه بازی مسخره‌ت رو."

" من کاری نکردم."

" باید باور کنم که آب کثیف توی اون سطل کاملاً ناگهانی رو بدنم خالی شد؟"

" وقتی مثل انسان‌های دوره‌ی اسارت با لگن لباس می‌شوری، باید به اینم فکر کنی که لگنِ پر از آب چقدر می‌تونه سنگین باشه! کور نبودی و دیدی که سنگین بود و نمی‌تونستم بلندش کنم."

یونگی پوزخندی زد و همونطور که بی‌توجه به کنایه‌ش، اندامش رو به دیده‌ی تمسخر برانداز میکرد، با کنایه گفت:" از بازوها و پاهای استخونی‌ت مشخصه."

جیمین عصبانی از به تمسخر گرفته شدنش توسط اون پسر بی‌عقل، با حرص بهش توپید:" من یه رقصنده‌ام و باید لاغر باشم احمق."

| 𝘙𝘦𝘥𝘶𝘤𝘦𝘳 ꜱᴛᴏʀʏ 🌱 |Where stories live. Discover now