• Part 12

4K 449 56
                                    


~ فلش بک، ۸ سال قبل~

" پس میشه فردا هم بیشتر بمونی لطفاً؟ توی درس ریاضی خیلی اشکال دارم."

لبخند اطمینان بخشی به روی هم‌کلاسیش زد و سرش رو تکون داد:" حتماً. امروز اون مسائلی که توضیح دادم رو دوره کن، فردا باز تکرارش میکنیم."

" واقعاً ممنونم کوک. فردا می‌بینمت."

پسر با گفتن این حرف براش دستی تکون داد و جونگکوک با بالا بردن دستش، جوابش رو داد و بعد مسیرش رو به سمت خونه ادامه داد. امروز توضیح درس برای یکی از همکلاسی‌های ضعیفش طول کشیده بود و امید زیادی برای دیدن پسرک مو فرفری نداشت. همونطور که دست‌هاش رو توی جیبش فرو برده بود، نگاهش رو به مدرسه‌‌ی پسرونه‌ای که انتهای کوچه قرار داشت داد و با خروج آخرین دانش آموز از مدرسه، ناامید به حیاط خالی مدرسه نگاهی انداخت که با دیدن پسری که همیشه کنار مو فرفریش مشغول حرف زدن بود، ناخودآگاه لبخندی زد و بی‌توجه به چهره‌ی توهم پسر به سمتش رفت. پسر با حس حضور شخصی مقابلش، بی‌انگیزه سرش رو بالا آورد و به چشم‌های منتظر جونگکوک خیره شد:" چیزی شده؟"

معذب زبونش رو توی دهنش چرخوند و با تردید لب باز کرد:" اون پسره که موهاش فر بود..."

" تهیونگ رو میگی؟"

متعجب از شنیدن اون اسم ناآشنا، ابروش رو بالا انداخت:" اسمش رو نمی‌دونم، از کجا تشخیصش دادی؟"

" محض رضای خدا. تهیونگ تنها کله فرِ مدرسه‌ی دویست نفریمونه و از اونجایی که از من پرسیدی حتماً با من دیدیش؟"

جونگکوک متعجب از بی‌حوصلگی و بد قلقی پسر اخم کمرنگی کرد و سرش رو تکون داد:" می‌تونم بپرسم چرا اینجا نیست؟"

" اون احمق رفته گل‌فروشی."

پسر که انگار منتظر پرسیدن این سوال بود، با حرص فریاد زد که جونگکوک تکرار کرد:" احمق؟"

" احمق. اون واقعاً احمقه، لعنت بهت ته. اگه برات اتفاقی بیوفته باید به اون برادر وحشیت چی بگیم؟ امه شاید هم، این تقصیر من باشه. من بهش گفتم برای روز قدردانی از معلممون..."

جونگکوک که تک تک کلمات راجع به تهیونگ رو با دقت گوش میکرد با سکوت ناگهانی پسر کلافه پرسید:" چی شد؟"

" تو می‌شناسیش؟ می‌تونی بری دنبالش و ببینی حالش خوبه یا نه؟ زنگ آخر از دیوار مدرسه فرار کرد و رفت اما هنوز نیومده. خودم می‌خواستم برم دنبالش اما الان یادم افتاد که امروز روزِ عمل مادربزرگمه."

جونگکوک که هیچ چیزی از جملات تند و ضد و نقیض پسر نمی‌فهمید بی‌حوصله دستی توی موهاش کشید:" کجا باید برم؟"

" ببین ما فردا یه مراسم داریم برای معلم ادبیاتمون و قرار گذاشتیم مدرسه رو با گل تزیین کنیم منتها اون پسره احمق با وجود حساسیتی که داره مسئولیت قبول کرده و هرچقدر هم گفتم این کار اشتباهه بهم گفت رفتن به اون گلخونه سه تا کوچه بالاتر و سفارش دادنشون، هیچ آسیبی بهش نمی‌رسونه. اما اون بهشون حساسیت داره و اون همه گرده گل براش خوب نیست. لعنت بهت کیم تهیونگ."

| 𝘙𝘦𝘥𝘶𝘤𝘦𝘳 ꜱᴛᴏʀʏ 🌱 |Where stories live. Discover now