پسری منزوی و ساکت در تمام مدت زندگیش خواب هایی عجیب از زندگیی میبینه که مال خودش نیست.
خیلی وقت ها از خواب بیدار میشه و فقط یک اسم رو فریاد میزنه.
″وی ینگ!″
لان ژان هیچوقت آشفتگی و درد درون سینه اش رو درک نکرد. تا اینکه یک روز با کتاب ′استاد تعال...
لان ژان به خاطر اصرار های وی ووشیان با اون به غذا خونه ای که در نزدیکی بود رفت.
آیوان کوچولو تمام مدت توی بغل لان ژان مونده بود و اصلا به وی ووشیان اهمیت نمیداد.
اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.
اون حتی یه لقب جدید به لان ژان داد و اون رو آقا پولدار صدا میکرد.
این لقب به خاطر این بهش داده شد چون وقتی آیوان به اسباب بازی ها نگاه میکرد و به سرزنش های وی ووشیان توجه نمیکرد. لان ژان نگاه غمگین اون رو که معلوم بود یکی از اون عروسک های کاغذی میخواد دید. پس لان ژان براش دوتا پروانه کاغذی خرید. حتی خواست چیزای دیگه هم براش بگیره اما وی ووشیان مانع شد.
به نظر لان ژان آیوان خیلی بامزه بود. براش عجیب بود که چرا توی رویا هاش هیچ خاطره ای با این بچه دوست داشتنی نداشته.
حتی توی کتاب هم چیز خاصی درمورد آیوان به یاد نداشت که خونده باشه.
حالا که فکر میکرد حس میکرد چیزی رو فراموش کرده. حس کرد چیزی این وسط درست نیست اما قبل از اینکه بتونه بیشتر فکر کنه با ضربه محکم وی ووشیان روی میز لان ژان از فکر بیرون اومد. لان ژان متوجه شد وی ووشیان با آیوان با هم دعواشون شده.
اون دوتا سر اینکه آیوان چی بخوره به مشکل خورده بودن.
″من برات انتخاب کنم؟″
لان ژان با چهره بی حسش از آیوان پرسید. درسته چهره اون بی احساس به نظر میرسید ولی لحن نرمی بکار برده بود.
″باشه، هر چی آقا پولداره برام بگیره دوست دارم!″
آیوان دست هاش بهم کوبید و لبخند زد. لان ژان از شیرینی اون نتونست جلوی خودش بگیره و سر اون رو نوازش کرد.
اونا برای خودشون غذاهای تند گرفتن به همراه الکل و برای آیوان کوچولو هم یه فرنی سفارش دادن.
هر چند معلوم بود که کی در اصل سفارش ها داد. غذاهای تند و الکل انتخاب های وی ووشیان بود!
لان وانگجی واقعی چون همیشه غذاهای آبکی و بی طمع میخورد ممکن بود با غذاهای تند مشکل داشته باشه. اما برعکس اون، لان ژان غذاهای تند دوست داشت.