part9:I'm Gay!

1.1K 215 7
                                    

دوستش رو دید که پشت یکی از میز های نهارخوری کنار الیسا نشسته
حقیقتا ، تمام مدت کلاس رو داشت به این فکر میکرد که کوکی چی میخواد بهش بگه و تمرکزش به کلی از روی درس رفته بود
با قدم های آروم نزدیکشون شد و روی صندلی نشست ، استرس کوکی کاملا براش مشهود بود
اون پسر کوچولو رو خوب تو این مدت شناخته بود ، مدام لب پایینش رو گاز میگرفت و دست هاش رو توی هم قلاب کرده بود
الیسا : آه ، جیمینا اومدی ، کوکی حسابی توهم رفته و به من هم نمیگه که چی شده ، فقط گفت که منتظرت بمونیم قراره یه چیزی بهمون بگه
جیمین : میدونم ، ببخشید که دیر کردم
درحالی که کیفش رو روی میز میذاشت گفت
مدت کوتاهی رو ساکت موندن که کوکی با سرفه کوتاهی این سکوت رو شکست
کوک : هیونگ تو به من گفتی که از دختری خوشت میاد و من جوابتو ندادم
جیمین در مقابل حرف اون سری به نشانه تایید تکون داد و نگران نگاهش کرد
کوک : خب ... من فک نکنم از دختری خوشم بیاد ..
الیسا : منظورت چیه کوکی
کوک : من ... من فکر کنم که ... عام .. گی باشم
در حالی که نگاهش رو از اون دو نفر میدزدید گفت
جیمین : همین ؟!
گفت و نفسش رو با آسودگی بیرون داد
کوک : جیمینا ! یعنی این اصلا برای تو عجیب نیست ؟! یعنی منو پس نمیزنی ؟!
دختر که تا اون موقع سکوت کرده بود دستش رو روی مشت های پسر موفندوقی گذاشت
الیسا : معلومه که نه ! چرا باید به خاطر همچین چیزی ازت ناراحت بشیم ؟!
کوک : من ... معذرت میخوام ...
جیمین : چرا باید معذرت خواهی کنی ؟! به خاطر چیزی که باهاش به دنیا اومدی ؟ تو کاملا عادی هستی و چیزی راجع تو اشتباه نیست ، البته از اینکه این همه مدت ازم قایمش کردی یه کمی ناراحت شدم
کوک : ببخشید هیونگ ... من میترسیدم تو منو پس بزنی و دیگه نخوای مثل قبل باهام رفتار کنی ...
جیمین : چرا من باید یکی مثل خودم رو پس بزنم ؟
کوک : صبر کن ببینم ... چی ؟!
چشماش رو درشت کرد و منتظر بود که برای اطمینان پیدا کردن دوباره اون جمله رو بشنوه ، شاید هم زمانی برای تحلیل نیاز داشت .
دختر دستش رو روی دهانش گذاشت و صدایی از سر ذوق در آورد
الیسا : اوه خدای من ! روی کسی کراش هم داری یا ...؟
جیمین : در واقع یکی هست ... مدت کمی هست رابطه امون شروع شده
کوک : پس چرا من چیزی از این قضیه نمیدونم !؟
پسر دست هاش رو روی میز گذاشت و با صدای تقریبا بلندی گفت
جیمین : به همون دلیل که تو نگفتی کوکا !
دست به سینه به صندلی اش تکیه داد و روش رو برگردوند ، لب پایینش رو جلو داد
جیمین : الان داری باهام قهر میکنی ؟
کوک : جوابتو نمیدم هیونگ !
دختر و پسر بزرگ تر به رفتار های اون خندیدن و بقیه زمان رو با شوخی و خنده سپری کردن
*******
روی زمین نشسته بود و به دست هاش تکیه داده بود
موسیقی توی سالن خالی اکو دار میشد و فضای قشنگ و آرامش بخشی رو ایجاد میکرد
چشم هاش دنبال پسری بود که رو به روش با حس آزادانه ای میرقصید
رقصی به نرمی و لطافت شنای ماهی های اقیانوس
موهای بلوندش با هر پرش بالا میرفتن و شلخته توی صورتش میریختن
دست هاش رو نرم توی هوا میچرخوند به طوری که میشد محوش شد
بی نقص بود ! عالی بود و خودش این رو نمیدونست ...
با آروم گرفتن موسیقی قدم هاش رو سمتش کشوند ، روی صورت پسر خم شد و بوسه ی ظریفی روی لب هاش کاشت
دستش رو پشت گردن اون جیمین برد و دوباره لب هاش رو بهش چسبوند و بوسه ی دیگه ای ازش دزدید
یونگی : انقدر زیبایی که میترسم لحظه ای غفلت کنم از خواب پریده باشم و تو دیگه اینجا نباشی...
دست هاش رو روی شونه اش گذاشت و روی پای پسر بزرگتر نشست
جیمین : من قرار نیست جایی برم یونگی
بوسه دیگه ای روی لب های شیرینش گذاشت و با یک دستش صورتش رو نوازش کرد
یونگی : حس میکنم معتادت شدم پارک جیمین ...
شونه های پسر بزرگتر رو هل داد و اون رو روی زمین خوابوند
لب هاش رو عمیق بوسید و لب پایینش رو به بازی گرفت
پسر مو مشکی دست هاش رو روی صورتش گذاشت و لب هاشون رو جدا کرد
یونگی : ممکنه یکی بیاد بیب
جیمین : ولی تو میدونی که کسی نمیاد ! مثل سری های پیش ...
یونگی : همیشه شانس با ما یار نیست لیتل بوی
دلخور از روی پسر بلند شد و روی زمین نشست ، لب پایینش رو جلو داد
یونگی سر جاش نشست و با دیدن صورت کیوت و نگاه دلخورش خندید
یونگی : جیمینی ؟
صداش میکرد اما باز هم دلخور نگاهش میکرد وقتی خنده پسر بزرگتر رو دید سرش رو پایین انداخت
یونگی دستش و زیر چونه ی پسرک برد و سرش رو بالا گرفت ، لب هاش رو روی لب های اون گذاشت و طولانی بوسیدنشون
بعد از بوسه اش به صورت پسر کوچولوی رو به رو ش نگاه کرد و لبخند زد
جیمین : برام شکلات شیری هم میگیری ؟
یونگی خندید و سری به تایید تکون داد
*******
دختر با صدای غم آلود و عصبی ای با تلفن صحبت میکرد و قیافه ی در هم رفته اش نشون میداد از حرف هایی که میشنوه اصلا راضی نیست
بحث بزرگی بین اون و فرد پشت خط صورت گرفته بود
جونگکوک با چشم های درشت شده و اخم به اون دختر نگاه میکرد و سعی داشت بفهمه که چه نوع مکالمه ای داره بین اونا صورت میگیره
و اصلا هم به اصرار های جیمین برای اینکه این کارش ممکنه بی ادبانه باشه گوش نمیکرد ، با دقت به الیسا خیره شده بود هر از گاهی شیرموزش رو مزه مزه میکرد
الیسا : ولی من با مامان و بابا حرف زدم ! اونم یه مکالمه طولانی ! ... میدونم ! ولی اونا مشکلی ندارن
با اعصاب خوردی دستش رو روی پیشونیش گذاشت و سعی میکرد که خودش رو کنترل کنه و صداش رو بالا نبرده
الیسا : ولی !! ... بیای لندن ؟!
کوک : میخوای من باهاش حرف بزنم ؟
گفت ولی میدونست دختر قرار نیست گوشی و بهش بده ولی به جاش سقلمه ای از هیونگش دریافت کرد
جیمین : جونگکوک !
کوک : شاید بتونم قانع اش کنم خب !
الیسا : خدای من باورم نمیشه ! خداحافظ !
انگشتش رو با حرص روی گوشی کوبید و تماس رو قطع کرد
با ناراحتی به اطراف نگاه کرد
کوک : میخوای برم برات بزنمش ؟
الیسا : چی ؟! نه اون برادرمه !
کوک : اوه ...
زیر لب گفت و نگاهش رو به زمین دوخت و لبش رو گاز گرفت
جیمین : الیسا ؟ ... چیزی شده ؟
الیسا : برادرمه بزرگ ترمه ... توی دگو یه شرکت داره و بیشتر اوقات رو با ما نیست ... ولی حالا خبر بارداری منو شنیده و ... حساس شده ، میخواد بیاد لندن
جیمین : خب اینکه بد نیست اون نگرانته
الیسا : میدونم ، ولی میترسم نظر خانواده م رو راجع بچه عوض کنه
دستش رو روی شکمش گذاشت و  آروم شکمش که هنوز بزرگ نشده بود رو نوازش کرد
الیسا : من ... نمیتونم این کارو بکنم ...
با بغض گفت
کوک : هی ! هی! مگه برادرت چقد میتونه سنگ دل باشه که بخواد جون خواهرزاده خودش رو بگیره ؟
با لحن کیوتی سوالش رو عنوان کرد
جیمین: کوکی راس میگه ، برادرت وقتی اومد خوب باهاش حرف بزن ، اگه قانع نشد ما هستیم که کمک کنیم و سعی کنیم با حرف زدن قانعش کنیم ، وقتی تو انقدر براش مهمی که از  دگو داره به لندن میاد به احساساتی هم که داری اهمیت میده ...
کوک : برادرت ترسناکه ؟ شبیه رئیسای خشن توی فیلماست ؟
دختر نگران به پسر مو فندوقی نگاه کرد
الیسا : یه کمی ...
کوک : عالیه ! جیمینی هیونگ از پسش برمیاد اصلا جای نگرانی نیست !
جیمین : درجه فداکاریت خیلی بالاست کوکی
کوک : اوهه ، لطف داری هیونگ

Shade Of BeautyWhere stories live. Discover now