part8: new lesson

1.2K 219 12
                                    

(اول پارت اسمات داره اگر دوست ندارید ردش کنید🔞⚠️)
.
.
.
بار دیگه ای توی چشمای خمارش نگاه کرد
پسر رو روی زمین خوابوند و لگ سفید رنگ مخصوص باله اش رو پایین کشید ، اون این پایین مشکل پیدا کرد بود
به صورتش نگاه کرد ، موهای شلخته ریخته توی صورتش و گونه های رنگ گرفته اش باعث میشد برای این که این فرشته رو برای خودش کنه لحظه شماری کنه
بین پاهاش نشست و سرش رو پایین برد ، زبونش رو روی ورودی پسر کشید
جیمین : یونگی... اونجا .. ن
حرکت زبونش حرف های پسر رو نصفه نیمه میذاشت و نفسش رو میبرید
صدای آه های ظریفش توی سالن میپیچید ، سینه سفیدش بالا و پایین میشد ، روی پسر کوچیکتر خیمه زد
یونگی : هر جا که دردت اومد میتونی بگی تا ادامه اش ندیم
قلبش از چیزی که داشت اتفاق میوفتاد تند تند میزد دست هاش رو دور گردن یونگی حلقه کرد واین بار خودش برای بوسه پیش قدم شد
یونگی یکی از انگشت هاش رو داخل پسر کوچیکتر فرو کرد و آروم ضربه زد
وقتی فهمید که جیمین خودش رو برای لمس بیشتر بالا مید انگشت دومش رو هم وارد کرد و توی پسر قیچی زد
ناله هاش بین بوسه های شخلته اش خفه میشد ، یونگی حدس زد که پسر آماده شده و خودش هم بیشتر از این  نمیتونست صبر کنه ، شلوار و باکسرش رو پایین کشید و دیک سفت شده اش رو روی ورودی پسر فشار داد
جیمین از دردی که پیدا کرده بود آخی گفت و به لباس یونگی چنگ زد  ، یونگی بوسه ای روی گونه اش گذاشت و تونست خیسی اشک رو روی صورتش حس کنه
یونگی : هی تو خوبی ؟ مطمئنی که ...
جیمین : خواهش میکنم فقط ادامه بده ...
همراه با آهی حرفش رو بیان کرد و به پسر بزرگتر اطمینان بخشید که خودش هم خواهان این رابطه اس
یونگی ضربه های آرومش رو شروع کرد تا بهش فشار نیاره ، همزمان گردن سفیدش رو میبوسید و با دست آزادش موهای بلوندش رو نوازش میکرد
جیمین دست هاش رو توی موهای یونگی برد و گاهی میکشیدشون و از لذت لب پایینش رو گاز گرفته بود
هیچ وقت فکرش رو هم نمیکرد که با یونگی بخواد چنین حسی رو تجربه کنه
******
میدونست سردی هوا پسر کوچیک رو اذیت میکنه
کتش رو در آورد و روی شونه های کوچیکش انداخت 
جیمین : خودت چی یونگیا ؟
یونگی : مهم نیست اونقدرا هم سردم نیست
جیمین لبه ی کت رو گرفت و بینی ش رو به هوای عطری که روی اون کت بود بهش چسبوند
یونگی با لبخند به موجود شیرین رو به روش نگاه میکرد ، ولی اون  با خجالت و گونه های سرخ شده اش نگاهشو ازش میگرفت
قدم زدنشون به پارکی متنهی شده بود و حالا نگاه های نرمشون رو روی پل سنگی که روی رودخونه کم عمق و باریکی ساخته شده بود رد و بدل میکردن
یونگی : درد که نداری
دستش رو نوازش گونه روی سر پسر مو بلوند کشید .
جیمین : زیاد نیست ... خوبم
بعد از زدن این حرف و یاد آوری این که بینشون چه اتفاقی افتاده صورتش رو بیشتر توی کت یونگی قایم کرد
یونگی: حس میکنم خیلی سریع پیش رفتیم نه ؟
گفت و خندید
جیمین : اوه نه نه ! منظورم اینه که ... من فقط کمی خجالت کشیدم ... من ... تاحالا باکسی ...
یونگی : رابطه ای نداشتی
پسرک آروم سری تکون داد
جیمین : من حتی دقیق نمیدونستم ممکنه که گی باشم ...
یونگی : چرا جیمین ... می ترسیدی که باز هم کسی رو از خودت ناامیدکنی ؟
جیمین : نمیدونم ... نمیدونم از چیزی که الان هستم و بهش اعتراف میکنم میترسم من ... من همیشه باید اونجوری باشم که ازم خواسته شده تا همه رو سربلند کنم
با ترس و تردید گفت ،پسر بزرگتر نگاه نافذی بهش انداخت
یونگی : خب ... بهم بگو اگه همه رو سربلند کردی اونی رو که توی آینه میبینی رو هم میتونی قبول کنی ؟ اون رو هم سربلند کردی ؟
سعی کرد حرفی بزنه اما دهانش بی هدف باز و بسته شد
یونگی : تورو نمیبخشه جیمین ... وقتی خودت رو وقف  تفکر یه سری آدمایی که دغدغه اشون پیدا کردن عروسک خیمه شب بازی برای اهدافشون باشه کنی ... خودت ، خودت رو  نمیبخشه .
دستش رو روی صورت پسرک کشید و گونه اش رو نوازش کرد ، نگاهش رو توی صورتش چرخوند و به چشم هاش خیره شد .
یونگی : و من هم همینطور ...
جیمین لبخند شیرینی زد و دست کوچیکش رو روی دست یونگی که صورتش رو نوازش میکرد گذاشت ، سرش رو خم کرد .
یونگی : قوانین مضخرف وجود دارن ولی اونا نوشته شده ان که گاهی شکسته بشن ، مگه نه ؟
تایید کرد ، میدونست منظور پسر بزرگتر نوع رابطه ایه که بینشون شکل گرفته ، میدونستن که این مورد تایید همه نخواهد بود
رابطه عاشقانه ای که بین دوتا همجنس صورت میگیره در نظر مردم همیشه اشتباهه ...
ولی هیچکس به نگاه های معصومانه ی دو معشوق که توی تب خواستن هم میسوزن توجهی نمیکنه
عشق عنوان نیست ، اشتباه همیشه اشتباهه ...
و دل جیمین بی نهایت دلش این اشتباه رو میخواست .
یونگی : دلم میخواد با تو بمونم ببوسمت و بغلت کنم و بهت بگم چقدر فوق العاده ای  ، حتی اگه بدونم با هرثانیه اش متری از جهنم رو برای خودم میخرم
پسر کوچیک تر دست هاش رو دور گردن یونگی حلقه کرد و اونو سفت به خودش فشرد
جیمین : دوستت دارم یونگیا
سرش رو توی گردن پسرک برد و عطر شیرینش رو به وجودش کشید
یونگی : منم همینطور جیمینی ...

******
الیسا خجالت زده به جونگکوک و جیمین نگاه میکرد
کوکی کیف دختر رو گرفته بود و همراه کوله پشتی خودش میاورد ، مدتی گذشته بود و جیمین به الیسا گفته بود که میتونه روی اون دوتا به عنوان دوتا دوست حساب کنه ، گرچه که الیسا همکلاسی های دختر خودش رو داشت اما از وقت گذروندن با اون دوتا پسر بدش نمیومد .
به علاوه ، اون تصمیم گرفته بود که بچه اش رو نگه داره ، حس مادرانه ای که به اون موجود کوچیک توی شکمش پیدا کرده بود باعث میشد فارغ از اینکه به این فکر کنه که پدرش کیه بخواد اونو بغل کنه و در آغوش بگیره ...
البته که خیلی مشکل براش پیش میومد ، اون ممکن بود موقعیت های زیادی رو برای نگه داشتن بچه اش تحمل کنه  اما خانواده اش بودن که همه جوره اون رو حمایت کنن .
جونگکوک هم حسابی برای بچه دوست جدیدشون ذوق داشت و ذوقش رو با کمک کردن های زیاد به الیسا نشون میداد
کوک : میشه اسمش رو گوکی بذاری ؟
جیمین مشت آرومی به بازوی پسر زد
جیمین : این دفعه دهمه که داری اینو میگی جونگکوکا !
کوک : هیونگ !! خب ذوق دارم ! یعنی نمیخواد به عنوان قدردانی اسم منو روی بچش بذاره ؟
جیمین : این یه چیز شخصیه !
دختر ریز به بحث اون دوتا خندید
کوک : به هر حال اسم قشنگیه !
اون دوتا پسر دختر رو تا دم در کلاسش راهی کردن و بهش تاکید کردن که وقت نهار رو بیاد و با اون ها بگذرونه ، محبت هاشون از سر دل سوزی نبود خودشون هم از وقت گذروندن با اون دختر لذت میبردن .
کنار هم به سمت کلاساشون قدم برداشتن
جیمین : الیسا ... دختر خوبیه نه ؟
کوک : آره اون خیلی مهربون و خوش اخلاقه
جیمین : اوهوم که اینطور ...
گفت و مشکوک نگاهش کرد ، ولی هیچ چیز مشکوکی توی صورت پسر کوچیکتر دیده نمیشد
جیمین : ازش خوشت میاد ؟
بی مقدمه پرسید که باعث شد پسر متحیر نگاهش کنه
کوک : چی ؟! نه هیونگ !
جیمین : راستش رو بگو کوکا !
پسر قد بلندتر ایستاد و دستپاچه به هیونگش نگاه کرد
کوک : نه ! راستش یه چیزی هست که باید بهت بگم ... ولی الان نه ! نمیدونم هول کردم از واکنشت میترسم  ! هیونگ خیلی غیرمنتظره پرسیدی !
جیمین : چیزی هست که من ندونم ؟ به من اعتماد نداری ؟
کوک : نه جیمینا دارم ! فقط یه کم میترسم !  از واکنشت ، میشه وقت ناهار باهم حرف بزنیم ؟
گفت و مضطرب به هیونگش نگاه کرد
جیمین : آره .. حتما اگه اینجوری راحتی
کوک : ممنونم !
گفت و محکم دوستش ریز نقشش رو در آغوش گرفت ، نزدیک بود تعادلش رو از دست بده ولی خودش رو روی پاهاش نگه داشت که نیوفته
جونگکوک دست هاش رو از دورش باز کرد و به سرعت ازش در حالی که براش دست تکون میداد فاصله گرفت
یه چیزی اینجا عجیب بود ، عجیب و آشنا ...

Shade Of BeautyWhere stories live. Discover now