H E L P M E .

By loulouTomlinson91

52.1K 12.8K 13.1K

❌COMLETE❌ ژانر : تخیلی .ارواح _ رومنس #1-larry #-Harrystyles #1-louis and ... :کمکم کن :چطوری? :من و از دست... More

A
B
C
D
E
F
G
H
I
J
K
L
M
N
O
P
Q
R
S
T
U
V
W
X
Y
Z
AA
BB
CC
EE
FF
GG
HH
II
GG
🚨
kk
L . END

DD

1.1K 313 323
By loulouTomlinson91

کنار ماشین ایستاد و به هری که داشت با آرچر نقشه ی زیر دستشونو بررسی میکردن نگاه کرد

"صدای قلبتو میتونم بشنوم

لویی با شنیدن صدای هری درونش , جا خورد

"بهم عادت نکردی

:ن..نه نه , من فقط زیادی تو فکر بودم

لبخند کوتاهی زد و چرخید تا به ساختمون های اطرافش نگاه کنه

"همه این سنگ نماها مال شرکت منه

لویی که از حرف هری جا خورد چند بار پلک زد

:منظورت اون هریه ?

چرخید و با انگشت هری رو نشون داد

"فکر کنم کل دنیا با سنگ های شرکت هری ساختمون میسازن

:نه بابا , هر کسی توان خریدنشونو نداره 

"این جاه طلبی نیست ? از اولش که انقدر پولدار نبوده ... بود ?

:تو از کجا میدونی?

"من فقط سوال پرسیدم

لویی سرشو تکون داد و با دیدن هری که از اون فاصله بهش نگاه میکرد دستپاچه شد و پشت ماشین رفت

"اون منو نمیبینه چرا هول میشی

:دست خودم نیست فکر میکنم همه مثل من تورو میبینن

"و بازم صدای قلبت و میشنوم

:خب ... خب شاید چون روحی

آرچر در ماشین و باز کرد و تنه ای به لویی زد

:نگفته بودی با خودتم حرف میزنی

:نه داشتم فکر میکردم

هری دستشو پشت لویی گذاشت

:بیخیال آرچر ... سوار شو لویی

لویی لبخند زد و همراه هری سوار ماشین شد

توی مسیر , هری بعد اینکه تماسشو قطع کرد به لویی نگاه کرد

:نظرت چیه نهار و بیرون بخوریم ?

آرچر دستشو بالا برد

:یسسسس , اره , من غذای ایتالیایی میخوام

:متاسفم آرچر تو باید نقشه هارو برگردونی شرکت , من و لویی کارمون تموم شده بعد نهار دیگه شرکت نمیایم

لویی با تعجب به هری نگاه کرد

:چی ? واقعا ?

آرچر از آینه به اون دو نفر نگاه کرد و دیگه چیزی نگفت 

..........

داخل رستوران با وجود اینکه هری تقریبا غذاشو تموم کرده بود
لویی فقط با چنگال غذا رو جا به جا میکرد , اونم تو شرایطی که مطمئن بود هری با تمام وجود داره بهش توجه میکنه

:نه اون موقع نبود , ترم بعدیش بود ... مطمئنم از من خوشش میومد

هری لبخندی زد و به ظرف غذای لویی نگاه کرد

:مگه کسی هم پیدا میشه از تو خوشش نیاد ?

لویی لبخندشو از دست داد و چنگالشو کنار بشقاب گذاشت

:اره

هری باز خندید

:نمیخوای غذا بخوری ?

:نه , فکر میکردم گشنمه ولی با وجود اینکه عاشق پاستا هستم ولی نمیتونم بخورم

: تو که چیزی نخوردی تمام روزو با ما بودی! ولی بهم بگو اون کیه که از تو خوشش نمیاد ?

:یکی که دوسش دارم !

هری با صورت جدیش صندلی رو عقب برد تا از روش بلند شه

:هیچ وقت درموردش حرف نزده بودی , کی هست ? چرا بهمون معرفیش نمیکنی?

:نمیتونم

لویی از جاش بلند شد و نگاهشو پایین نگه داشت , نمیدونست چرا اما دیگه مثل قبل نمیتونست به هری نگاه کنه

هری دیگه حرفی نزد و بعد اینکه غذا رو حساب کرد همراه لویی سوار ماشین شد

:میخوای بری خونه ?

:جای دیگه ای تو ذهنم نیست

:خب پس نظرت درمورد ... اوه خدای من

هری خیلی سریع ماشین و کنار زد و دستمال جیبیشو زیر دماغ لویی گرفت

:نه نه سرتو بالا نگیر

تو همون حالت عادی با گرفتن یه دست پشت سرش وگرفتن دستمال با دست دیگه , نگران به صورت لویی خیره شده بود

:هری? .... هری

:ها ?

:این فقط یه خون دماغ شدن ساده اس

:نه , تو چند وقته درست غذا نمیخوری , الانم خون دماغ شدی , میریم دکتر

لویی دست هری رو ناگهان گرفت و خودشم متعجب شد که چرا این کارو کرد

:نه , لازم نیست , من حالم خوبه

هری دست لویی رو از دستش دور کرد و جای دست خودش روی دستمال گذاشت و ماشین و روشن کرد

:متاسفم لویی من اونی نیستم که دوست نداره

............

داخل بیمارستان لویی از داخل اتاق بیرون اومد و هری سمتش رفت

:دکتر گفت پسفردا جواب ازمایش هارو میده

:حالت بهتره ?

:اره , میگفت بنظر نمیاد مشکل مهمی باشه ولی با دیدن آزمایش ها جواب قطعی رو میگه

:خیلی خوبه , میریم خونه ی من

:چی?

:خودت شنیدی , میخوام برات یه غذای عالی درست کنم که نتونی بهش نه بگی

لویی خندید  و با فشار دست هری بهش بیشتر به بدن هری چسبید

:این خیلی عجیبه هری , منو اینجوری بغل نکن , انگار نتیجه ی تست حاملگیم اومده و من دوقلو باردارم

با متوقف شدن هری از راه رفتن لویی لبشو گاز گرفت و چشماشو بست , اون واقعا گند زده بود

:وای لویی این خیلی باحال میشه , حیف که شدنی نیست

چند قدم به جلو رفت

:میخوای تو راهرو وایسی ?

لویی با تعجب دنبال هری راه افتاد

:یعنی ... یعنی مشکلی با حرف هام نداشتی?

:معلومه که نه , تو میتونی هرکسی که دوست داری باشی , حتی اگه به پسرا علاقه داشته باشی , چیزی باش که هستی

:یعنی واقعا , هیچ مشکلی نداری?

:نه , و اگه اونیکه دوسش داری یه پسره و به همین خاطر بهم معرفیش نمیکنی , باید بگم من حتما و باید ببینمش لویی , اصلا از کجا معلوم ادم خوبی باشه ! ....تاحالا باهاش بیرون رفتی?

هری در ماشین و باز کرد و وقتی لویی با لبهای خندون وارد ماشین شد درو بست

:باهاش بیرون رفتم ولی نه بعنوان دوست پسرم

هری ماشین و راه انداخت

:تو که همیشه با من و آرچری ! ... از این هدفون های بیسیم داری ?

لویی از سوال عجیب هری جا خورد

:اووم اره !

:صبح کنار ماشین داشتی با اون حرف میزدی? اخه انگار داشتی با یکی بحث میکردی

لویی که بیاد اورد اون لحظه داشت با روح هری حرف میزد اب دهنشو قورت داد

:اووم , آ...آره , یعنی اره , اره

:باشه , فردا تعطیله دعوتش کن بیاد خونه ی من , یا بریم بیرون مثلا گلف , استخر یا هر جایی که میخوای

لویی که از طرز فکر زیادی مثبت هری خنده اش گرفته بود سرشو به صندلی تکیه داد و چرخید تا هری رو ببینه

:چرا بار نریم ?

:میخوام جواب ازمایشتو ببینم بعد تصمیم میگیریم که میتونی بار بری یا نه

لویی چشماشو چرخوند

:ok dad

:چه شکلیه ?چیکاره هست اصلا ? کجا باهاش اشنا شدی ?

:واو واو  واو , دو ثانیه مهلت بده ....اووم تو خیابون دیدمش , اولش ازش ترسیدم اما اون زیادی مهربون بود با موهای بلند و قیافه ی ناراحتش توجهمو حسابی جلب کرد , ازم در مقابل بچه قلدر های مدرسه مراقبت کرد

سرشو پایین انداخت

: حتی یه هو بزرگ شد ولی بازم همون حسو بهش دارم , خیلی دوسش دارم ...

سرشو بالا گرفت و سعی کرد کمتر به احساساتش مجال بده

:عا ...شغلش , رئیس یه شرکته و قدش بلنده موهاش ... قهوه ای تیره اس , خیلی خوش قیافه اس و عالیه

:اووو کامان لویی یعنی انقدر خوبه ? نه نه اینطوری نمیشه باید ببینمش

:باهاش حرف میزنم ولی اون نمیتونه بیاد دیدن تو

"مگه اینکه یه آینه بذاری جلوت !

لویی با شنیدن صدای اون از ترس تکون خورد

:چی شد !

:هیچی , یه لحظه حس کرد داری ... داری زیادی سرعت میگیری!

هری که از شنیدن حرف های عجیب لویی اخم کردا بود چیزی نگفت

"چرا شب و اونجا نمیمونی تا بهش اعتراف کنی , بنظر میاد هری با علایقت مشکلی نداره


:چی !

هری نگاهی به لویی کرد

:من که چیزی نگفتم

:ب..ببخشید

لویی گوشیشو دراورد و خواست تایپ کنه که بازم صدای اونو شنید

"اگه بهش فکر کنی هم من میتونم بفهمم چی میخوای بگی لویی , لازم نیست تایپ کنی

اما لویی به حرفش گوش نکرد و شروع کرد به نوشتن

بعد چند لحظه گوشیشو تو جیبش برد و وقتی هری جلوی پارکینگ ماشین هاش , پارک کرد پیاده شد و منتظر هری موند تا سمت خونه بره

:لویی!

:هوم ?

:چیزی هست که بخوای بهم بگی ... جدای از اینکه یه پسرو دوست داری یا هرچی ... میدونی , برام مهم نیست چقدر عجیبه , من بهت کمک میکنم

:من ...

" میدونی اگه بهش بگی اونقدر میترسه که حتی جرات نمیکنه بهت فکر کنه , خودتو جاش بذار , تو با کسی میخوابی که یکی دیگه تو وجودشه ?

:میشه بریم تو ? من گشنم شد فکر کنم

لبخندی زد و به در خونه نگاه کرد و منتظر شد تا نگاه خیره ی هری تموم بشه و بلاخره درو باز کنه

.................

سهلااااام

خب من بودمو ازمونم که دادمش

لاو یو گایز ,
فقط به عدد نگاه کنین 😏
این یعنی آرررره

#ArtistoftheSummer

1st: #LouisTomlinson (26,830,849,000)🌟

2nd: #BTS (5,446,446,900)
3rd: #LaurenJauregui (1,870,273,200)
4th: #MONSTAX (362,965,600)

Continue Reading

You'll Also Like

117K 19.4K 32
کاپل اصلی: ویکوک کاپل فرعی: یونمین«جیمین تاپ»، سکرت. خلاصه: جونگ کوک سال ها پیش حافظه‌ش رو به همراه پدر و مادرش از دست میده و کنار داییش و پسر داییش...
~BeT~ By IdrIs,

Teen Fiction

67.8K 9.3K 14
|Larry Stylinson Teen Faction Short Story| "تو نمی تونی یکم با ادب تر باشی تاملینسون مگر نه؟" "نه دختر کوچولو, من همیشه این اخلاق شِتی رو داشتم! و بد...
568K 47.1K 98
In Red - سرخ‌پوش جونگکوک جئون، رئیس زاده‌ی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلول‌های اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چی...
20.6K 3.3K 26
کاپل : yoonmin _ Kookv , Vkook _ ? ژانر : فول تخیلی ، امگاورس ، سلطنتی ، اسمات ، انمیز تو لاورز ، تراژدی (همراه با تصویر) از دستش ندید که خاص ترین...