M

1.2K 324 199
                                    

لویی کمی از استیکشو برید و توی دهنش گذاشت

:خب? هری استایلز !

لویی نگاهی به پدرش کرد که درست رو به روش نشسته بود و داشت از گوجه های کنار بشقابشو داخل دهنش میذاشت

:مادرم باعث آشناییمون شد

فرانکلین ابرویی بالا انداخت و کمی از استیکشو برید

:میخوام برای فردا شب دعوتش کنم به صرف شام , تو هم میای?

لویی کمی فکر کرد و بعد کمی دیگه از استیکو تو دهنش برد

:نه , شام و با مادر میخوریم قراره بریم بیرون

:پس قرار شام و میذارم وقت دیگه !

لویی به پدرش نگاه کرد

:هر وقتی که باشه من خونه ات نمیام , من که کاره ای نیستم چرا اصرار داری منم باشم ?

:اگه میخوای پیشرفت کنی , باید بدونی تو دنیای تجارت ادما چطور با هم برخورد میکنن , حتی اگه من و همسر جدیدمو قبول نداشته باشی , باید سختی بکشی تا راحتی رو ببینی

فرانکلین دهنشو پاک کرد و کمی از نوشیدنیشو خورد

:خب ? پس فردا شب ?

لویی چیزی نگفت و کارد و چنگالشو کنار بشقابش گذاشت , دهنشو پاک کرد

:بهتون خبر میدم

فرانکلین سرشو تکون داد و دستشو بلند کرد تا گارسون پی چک رو بیاره

بعد اینکه لویی به خونه رسید , مادرش داخل سالن مشغول خوندن کتاب بود

:شام چطور بود عزیزم ?

:خوب بود , تو شام خوردی?

رز از جاش بلند شد وپاکتی از داخل کتابش بیرون کشید و بعد کتابشو رو استند گذاشت

:آره , ایمیل هاتو چک کردی?

لویی اخمی کرد و بعد سرشو تکون داد

:نه الان میرم چک کنم

رز دستشو رو بازوی لویی گرفت و متوقفش کرد

:بیا این نامه امروز عصر رسید

لویی پاکت و گرفت و درش و باز کرد

:چی هست !

:بخونش

:به اقای لویی تاملینسون , نظر به درخواست شما در خصوص پذیرش در دانشگاه کالیفرنیا , بخش تجارت , با توجه به رزومه و بررسی مدارک از شما جهت ثبتنام در سایت و تایید حضوری ظرف یک هفته ی آینده ورود شما به این دانشگاه را تبریک میگوییم

لویی با چشمای درشت شده اش کم کم صورتش خندون و خندون تر شد

:مامان !

H E L P    M  E  .Where stories live. Discover now