H E L P M E .

By loulouTomlinson91

51.9K 12.8K 13.1K

❌COMLETE❌ ژانر : تخیلی .ارواح _ رومنس #1-larry #-Harrystyles #1-louis and ... :کمکم کن :چطوری? :من و از دست... More

A
B
C
D
E
F
G
H
I
J
K
L
M
N
O
P
Q
R
S
T
U
V
W
X
Z
AA
BB
CC
DD
EE
FF
GG
HH
II
GG
🚨
kk
L . END

Y

1.1K 329 471
By loulouTomlinson91


ممنون برای #3
لویی تاملینسون ورزشگاه 15000نفری آرنا رو سولد عاوت کرد
من فقط توجه شمارو به وسعت جلب میکنم و ... تو دهن هیترایی که میگفتن لویی یه بلیتشم فروش نمیره میکنم , با احترام 😊🍺


...............

لویی با کلافگی نگاهی به ساعتش انداخت و دستاشو روی سینه اش بهم گره زد
جلسه ی خسته کننده ای که لویی بیشتر بخاطر نظرات عجیب یکی از مدیر ها داشت به زور اونجا رو تحمل میکرد

وقتی جلسه تموم شد و همه از دور میز بلند شدن لویی نفسشو بیرون داد و برگه های جلوی دستشو داخل پوشه برگردوند

داخل راهرو منتظر موند تا هری که داشت با چند نفر صحبت میکرد حرفاشو تموم کنه و از ساختمون برن بیرون

وقتی هری سمتش اومد تکیه اشو از دیوار گرفت و چرخید تا سمت اسانسور بره

دکمه ی اسانسور و زد و با باز شدن درش همراه هری سوار شدن
هری رو به روی لویی ایستاد و بهش نگاه کرد

:مهد کودک چطور بود ?

لویی که متوجه حرف هری نشد چندبار پلک زد

:ها?

:وقتی یکی برخلاف نظرتون صحبت میکنه راهکارتون اینه که عصبی بشی? مدام ساعتتو نگاه کنی و منتظر تموم شدن جلسه بشی ?

: اون اصلا نذاشت من حرفمو بزنم , مطمئنم اصلا متوجه نشد منظورم چیه

: اون ? اقای تاملینسون شما مدیر تجاری شرکت بریلینت استون هستین , نه یه بچه ی پنج ساله که نقاشیش توی بورد مدرسه نرفته , اگه میدونی منظورتو نفهمیده فکر نمیکنی دلیلش ضعف بیان خودتون باشه?

:من ...

لویی کمی فکر کرد و بعد متوجه شد , شاید کلمات درست تر باعث میشدن حرفش بهتر به کرسی بشینه , شاید باید دقیق تر حرف میزد !

به هری که دقت کرد متوجه شد حتی وقتی برخلاف نظرش حرف میزدن اون فقط لبخند میزد , و در آخر وقتی همه حرفاشونو تموم میکردن اون با زیرکی نظر همه رو جلب میکرد و آخرش حرف حرف خودش بود

سرشو پایین انداخت و پرونده رو جلوی بدنش گرفت

:متوجه شدم

هری قدمی جلو اومد که صدای باز شدن در اسانسور باعث شد بچرخه و از اسانسور بیرون بره

بیرون از ساختمون غول پیکری که تا چند دقیقه ی پیش داخلش بودن
راننده در و برای لویی و هری باز کرد و سمت محل سکونتشون راه افتاد






وقتی به ویلا رسیدن راننده ماشین و بیرون پارک کرد
لویی از ماشین پیاده شد و  نگاهی به ویلا کرد و داخل حیاط هرچی بیشتر به ساختمون نزدیک میشد متعجب تر اطراف و نگاه میکرد

:فکر ... فکر میکردم میریم هتل !

هری از کنارش رد شد و در ویلا رو باز کرد

:من از جاهای شلوغ خوشم نمیاد , به علاوه اینجا رو خوب گیر اوردم و جلسه های زیادیم اینجا دارم پس خریدمش

شونه هاشو بالا انداخت و داخل رفت و درو برای لویی باز گذاشت

لویی درو بست و به اولین میزی که رسید پرونده ی دستش و روش گذاشت

:پدر من معمولا هتل میرفت فکر کنم شم اقتصادیشو حفظ میکرد

:زمین روز به روز گرون تر میشه , اینکه داشته باشیش اقتصادیه یا اینکه فقط برای چند ساعت روش خوابیدن پول بدی?

لویی دنبال هری از پله ها بالا رفت

:خیلی خب جناب پروفسور , الان اقتصاد برام مهم نیست , فقط یه دوش آب گرم و یه دست لباس خیلی تمیز میخوام

هری کراواتشو دراورد و کتشو اویزون کرد

:تنها آپشنی که داری لباس های منه داخل اون کمد

دستشو دراز کرد و به کمدی که درهای شیشه ای و چوب کرمی رنگ داشت اشاره کرد

لویی به بینیش چینی داد و به لباس تنش دست کشید , چطور میتونست لباس های زمخت و گنده ی یه غول ۱۸۹ سانتی و میپوشید !

اما چاره ای نداشت , با اکراه سمت در رفت اونو باز کرد
داخل کمد رفت و دور تا دور چرخید و به لباس هایی که دور تا دور اتاق از بالا تا پایین نگاه کرد

با دیدن یه تاپ پنبه ای سفید دستشو سمتش برد و اونو روی گونه اش کشید

:خودشه

دستشو سمت اویزش برد تا برش داره اما هرچی رو نوک پاهاش بلند شد نتونست برش داره که هری اونو دستش داد و سمت مخالف لویی رفت و یه تیشرت مشکی برداشت و متوجه لویی شد که با تاپ دستش به نیم تنه ی لختش خیره شده

:از جلو جذاب تره

لویی خیلی آروم چرخید و لبشو کج کرد و به شلوارک ها نگاه انداخت

انگار که نه انگار اتفاقی افتاده اونارو نگاه میکرد و با خودش درورد اینکه چقدر بزرگن حرف میزد

داخل کشو به زیرپوش ها نگاه کرد و آهی کشید , باکسر های زشت مشکی !
یکیشونو برداشت و به هری نگاه کرد

:حموم کجاست ?

:داخل اتاق در شیشه ای , تنها میری?

:چی? معلومه که تنها میرم

:باشه

لباس هایی که انتخاب کرده بود و برداشت و جلو تر از لویی از اتاق لباس ها بیرون اومد

روی تخت لباس هارو مرتب چید و نشست

:اونجاست

لویی نگاهی به در کرد و سمتش رفت اما بعد چند قدم برگشت و به هری که شلوارشو دراورد و با یه باکسر روی تخت دراز کشید نگاه کرد

وقتی هری تکون خورد ترسید که متوجه نگاهش بشه سریع در حموم و باز کرد و جلوی کمد ایستاد , لباس هارو روی کمد گذاشت و با دیدن آینه ی بزرگ بالاش از ترس چند قدم عقب رفت

سریع از حموم بیرون اومد و درو بست و بهش تکیه داد

:ه ... هری?

اونقدر اروم بود که هری حتی تکون هم نخورد

از در فاصله گرفت و سمت هری رفت که چشماش بسته بود و اروم سینه اش بالا و پایین میشد

میدونست بخاطر خستگی خوابش برده اما دیدن یکی دیگه از اون ارواح چیزی نبود که بخواد امروز اونم توی یه حموم و کنار یه مرد خسته و خواب الود اتفاق بیفته

دستشو رو بازوی هری گذاشت و هری با حسش سریع چشماشو وا کرد و چرخید تا لویی رو ببینه

:چی شده ?

:متاسفم که بیدارت کردم

هری دستشو روی پلکش کشید و روی تخت نشست

:اشکالی نداره بگو چی شده ?

:تو ... تو حموم یه آینه ی بزرگ هست

هری که اولش متوجه منظور لویی نشد کمی فکر کرد و بعد از روی تخت بلند شد

:میرم روشو میپوشونم

لویی دنبال هری سمت حموم رفت و کنار در ایستاد تا اینکه هری با حوله ای که از داخل کمد دراورد روی آینه رو پوشوند
اینه ی کوچیکی که اونطرف بود رو خمیر ریش کشید و به لویی نگاه کرد

:بیا تو

لویی داخل حموم رفت
جلوی هری ایستاد , لباشو بهم فشار داد و انگشتاشو بهم گره زد

:ممنونم

هری لبخندی زد و سمت در رفت که صدای لویی اونو متوقف کرد

:اگه .. میخوای , میتونی تو دوش بگیر منم تو وان ...حموم کنیم !

هری برگشت سمت لویی و جلوش ایستاد , دستشو زیر چونه اش برد و سرشو بالا آورد
و با دیدن اون صورت که داشت به هر دلیلی آب میشد لبهاشو روی لبهای لویی گذاشت و شروع کرد به بوسیدنش

خم شد تا دستهای لویی راحت تر پشت گردنش برسن
دستشو زیر لباس لویی برد و اونو از تنش دراورد و بعد شروع کرد به باز کردن شلوارش
با حس انگشتهای هری روی پوست پشتش تو دهن هری ناله کرد و چشماشو بست

هری سرشو عقب برد و به لویی نگاه کرد

:پرتی بوی , حالا میتونی بری حموم کنی , اگه بخوای من میتونم زیر دوش بهتون افتخار بدم اما انگار وان و بیشتر دوس داری

لویی خندید و دستاشو دو طرف صورت هری گذاشت

:هاه افتخارش به منه , تو عمرت همچین پوستی ندیدی

هری خندید و لویی رو بلند کرد و سمت دوش رفت
لویی پاهاشو دور هری گرفت و سفت گردنشو چسبید

:ارووم هری منو نندازی پایین

:نترس پرتی بوی , خودتو بسپار به من

لویی سرشو به سینه ی هری چسبوند

:Always

.....................

اینجوی ایت 💚💙
به چنل جوین بشید تا اگه مشکلی برای اکانت پیش اومد از چیزی بی خبر نمونید

@louloutomlinson91


Continue Reading

You'll Also Like

167K 18.7K 64
ز, ليام من ميترسم اونا مي خوان منو اعدا.... ل, هييشش هيچکس تا وقتي من اينجام جرعت نميکنه نزديکت شه تخس کوچولوم .کافيه دستشون بهت بخوره تا کاري کنم از...
89.1K 14.3K 48
[COMPLETED] 💣"بادیگارد" یعنی محافظ شخصی، کسی که وظیفه داره از جونت محافظت کنه. 💥حالا چی می‌شه اگه وظیفه‌شناسی جاش رو به احساسات بده؟ 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺...
84.8K 11K 27
خب میریم که داشته باشیم: یه پسر ۲۴ ساله و به شدت کیوت و ساده دلمون که به خاطر هوش بالاش موفق میشه موسیقی رو داخل دانشگاه تدریس کنه ولی دردسر همه جا ه...
139K 22K 62
کاپل: کوکمین . . . . ژانر : عاشقانه ، مثبت هجده ، امپرگ ، امگاورس ، درام ، خانوادگی ( اس*مات مثبت ???? داره ) #kookmin: #1 #jimin: #4 # امگاورس: #۱۰...