Unfelling |ziam|

By paypano

67.3K 8K 5.4K

_زین به نفعته تسلیم شی وگرنه شلیک میکنم ... +تو این کارو نمیکنی لیام.... ما تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم ا... More

⏸cast▫▪Information⏸
▪1▪
▪2▪
▪3▪
▪4▪
▪5▪
▪6▪
▪7▪
▪8▪
▪9▪
▪10▪
▪11▪
▪12▪
▪13▪
▪14▪
▪15▪
▪16▪
▪17▪
▪18▪
▪19▪
▪20▪
▪21▪
▪22▪
▪23▪
▪24▪
▪25▪
▪26▪
▪27▪
▪28▪
▪29▪
▪30▪
▪32▪

▪31▪

1.4K 223 135
By paypano

|این دنیا کابوسه |

سه روز بعد

سه روز گذشته بود ...سه روز گذشته بودو و تنها کاری که لیام انجام داده بود زل زدن به دیوار سفید رنگ و تموم کردن اون پاکت سیگارای لعنتی بود

لیامم توی زندان بود ....

زندان فقط یه فضای بسته با میله های خاکستری نیست ...

اون نمیتونست ازادانه انتخاب کنه ...گزینه های محدود که هرکدوم اونو به تباهیی میبردن

لیام زندانی بود ...زندانی افکار خودش ...

امروز روز دادگاه زین بود و اخرین فرصت لیام .....اما اون هنوز امید داشت

به گوشیش روی میز نگاه کرد و منتظر ه زنگ نایل سیگار دیگه ای روشن کرد ....




روز موعود فرا رسیده بود

دادگاه قضایی دیوان عالی عدالت....کاش...عدالت ..
قاضی با چکش‌ بزرگ چوبی اش وارد شد
سکوت افکار را فرا گرفته بود  ...

چشمهای زین میان گودال ابهام میلرزید

با اندک امیدی در جایگاه متهم قرار گرفت...تنها امیدش حرف های اخر لیام بود .

...اما...لیام کجا بود ؟ 
نگاهشو روی صورت های نا اشنای اونجا چرخوند

جف پین ؟ اره اون مرد با کت و شلوار سرمه ای رسمی جف پین بود ...زین قبلا عکسشو دیده بود

چشماش ... 

از این فاصله هم بی‌حس بودن چشماش لرزه به تن زین می انداخت


روح انقامش بر دیوار های گناهش چنگ میی انداخت

زین یه گناهکار بود و خودشو شایسته ی این جایگاه میدونست ...

ولی اجباری  برای زندگی خفگی را حکم میکرد...
با دستانی خالی و پرونده ی سنگین‌...

و شاید ته ماندن ی امیدی که میگفت لیام زیر قولش نمیزنه  !!

در همان لحظه بود که امیدش در خنده ی تلخ قاضی اعدام شد...ولی
خیال آزادی و بخشش در میان نفس های سردش گم شد ..

سکوت کرد ،یک نفس عمیق کشید و صدایی در پشت تفکراتش تکرار میشد و مدام فریاد میزد که این ها همش یه کابوسه لیام نمیتونه زیر قولش بزنه ...اون قول داده ....خودش گفت که نجاتم میده !

اما ،قاضی دوباره پرونده رو زیر رو کرد و‌چکشش را برداشت و پای حکم مرگش را با خیال راحت امضا کرد

و لعنت...

اشک هایش صورت کبودش را نوازش میکدن ....دستای اون  خالی و دستای سرنوشت پر بود...

خالی هایی که هیچ چیز را تعیین نمیکردند ...
پر هایی از جرم که اورا  محکوم میکردند و
دستانی که برای پرواز سبک میشند        

و حالا زین باید به کنج ناله ای تبعید میشد تا روز محاکمه اش سر رسد

و شاید باید ارزو میکرد که روز محاکمه وقتی اخرین درخواستش رو پرسیدن...لیام اونجا باشه ....چه چیز قشنگ تر از دیدن لیام قبل از اینکه چشماش برای همیشه بسته شه ....!

‌...‌

روبه روی اون ساختمونه بزرگ به ماشینش تکیه داده بود  و پوست لب هاشو میجوید ...لب هایی که حالا بخاطر  سیگار رنگشون تغیر کرده بود ومزه ی شیرینی همیشگیشو نمیداد ...لیام خیلی وقت بود که لب به اب نباتای دوست داشتنیش نزده بود

از دور نایلو دید که داشت با مردی که سنش از نایل بالاتر بود و از یونیفورمش مشخص بود که مافوقه نایله حرف میزد

لیام میدید که نایل چقدر عصبانیه ...دستاشو تکون میداد و انگار سعی داشت چیزیو توضیح بده اما فرد روبه روش کاملا بی توجه بود

حس میکرد از استرس داره حالش بهم میخوره ...دل و رودش به هم میپیچید و حالشو بد کرده بود ....

نایل که صحبتش تموم شده بود با نگاهش دنبال لیام میگشت که با صدای بوق ماشین پیداش کرد

در ماشینو باز کرد و کنار لیام نشست

لیام بدونه اینکه نگاهشو از روبه روش برداره گفت

لیام : خب ؟....

نایل نگاهشو از لیام گرفت و به بیرون دوخت لباشو محکم رو هم فشار میداد

چی باید میگفت ؟ ...چطور باید میگفت ...لعنتی اون نمیتونست به راحتی بهش بگه که همه چیز تموم شد

همیشه استرس دادنه یک خبر بد از شنیدنش بد تره

مخصوصا وقتی خودت یه عاشق باشی

گاهی وقتا همه چی دست به دست هم میدن تا اون چیزی که دوست داری  رو از دستت پرواز بد
ن

...براشون فرقی نداره ه اون کیه و چه نقشی تو زندگیت داره ...براشون فرق نداره که بدونه اون زندگی برات بی معنیه ...

اونا دورش میکنن ...انچنان دور که تبدیل میشه به ستاره ای کوچیک  توی اسمونی بزرگ ...

همین سکوت نایل مهر تاییید به تمام فکر های شوم لیام بود ....

دستشو محکم روی فرمون فشار داد 

و به امید واری لحظات پیشش پوزخند زد

حالا فقط یه انتخاب مونده بود

لیام: پیاده شو نایل

نایل : لیام میخوای چیکار کنی ؟

نایل ترسیده گفت
جس میکرد لیام توانایی اینو داره تا هر بلایی سر خودش بیاره

لیام : فقط پیاده شو سریع

اخر جملشو داد کشید و به سمت نایل برگشت

نایل : نمیتونم ...تو حالت خوب نیست

لیام : نایل سریع از این ماشین لعنتی پیاده شو...نزار اخرین فرصتام تباه شه

نایل نگاهشو روی چشمای تیره ی لیام چرخوند

نایل : میخوای چیکار کنی ؟

لیام نگاهشو به روبه روش دوخت و با لحن ارومی گفت

لیام: میخوام برمو هرکاری جف پین میگه انجام بدم ....

…..

قهوه ی تلخشو اروم اروم میخورد و به این فکر میکرد گه چرا لیام هنوز نیومده

شاید لیام زندگی و ارزو های خودشو به اون پسر ترجیح داده ...

با این فکر گوشه ی لبش بالا رفت وحالا بخ این فکر میکرد که باید توی مصاحبه ی بعدیش چه دروغایی برای اون پسر ردیف کنه

در با صدای بدی بازشد و اولین چیزی که جف دید چهره ی عصبانی و لیام بود

_ قربان هرچقدر گفتم که شما...

جف با اشاره ی دستش جلوی بیشتر حرف زدنه منشیشو گرفت و اون سرشو تکون داد و درو پشت سر خودش بست

جف به لیام نگاه کرد و لبخندی زد

جف : بیا بشین پسرم....زودتر از اینا منتظرت بودم

لیام چشماشو چرخوند و بی حرف روی مبل های روبه  روی میز جف نشست

لیام: باید زینو ازاد کنی ...شکایتتو پس بگیر

جف ابرو هاشو بالا انداخت ....اون پسره ی لعنتی نمیتونست از اون بگذره ...

جف : باید ؟ ...ما یه سری قول و قرارا با هم داشتیم لیام یادت که نرفته

لیام عصبانی سرشو بالا اورد و به چشمای جف خیره شد

لیام: منظورتو از این کارا نمیفهمم چرا سعی داری گند بزنی به زندگیم ...چرا راحتم نمیزاری .....به این فکر کن ...من پسرتم....بزار خودم برای زندگیم تصمیم بگیرم مثله بقیه ادم های لعنتی

جف : خودت تصمیم بگیری ؟ تو نمیتونی خودت تصمیم بگیری....چون یه عاشقی ....چون حالیت نیست میخوای چه غلطی بکنی چون حالیت نیست داری گند میزنی به زندگیت ...کور شدی

انگار ...بودن با اون پسره ی خلافکار تنها چیزیه که تو میخوای ؟ این چیزی نیست که من بزارم انجام بدی

لیام : من اگر کمک تورو نخوام اگر نخوام تو پدرم باشی باید چه غلطی بکنم

لیام داد زد و جف با عصبانیت از جاش بلند شد

جف: من پدرت نباشم ؟ تو کمک منو میخوای که الان پا گذاشتی رو غرورتو اومدی اینجا ...تو هنوزم به کمک من نیاز داری لیام .....اما اگر فکر میکنی نداری ...همین الان از اینجا برو گومشو چند روز دیگه روز محاکمه ی اون عوضی میبینمت بهتره اونجا باشی شاید بخوای برای اخرین بار ببینیش

لیام نفس سنگینشو به سختی بیرون داد حس میکرد شکسته ...تمام غرورش فرو ریخته بود ...باز هم تحقیر شده بود ....اما چه فایده ای داشتن اینا ...این ها بی زین چه فایده ای داشتن

با مردمک لرزون و چشمای اشکیش به جف نگاه کرد و با صدای ارومی گفت

لیام: باید چیکار کنم ؟

نیشخندی روی لبای جف شکل گرفت

جف : یک بار برات توضیح داده بودم اما...خلاصه میگم ....این اصلا بد نیست لیام ...تو با دختر وزیر ایتالیا ازدواج میکنی ومن میتونم رای اونا هم داشته باشم ...جا پامون سف تر میشه ....وبعد تو به راحتی جانشین من میشی

لیام لباشو محکم روی هم فشار میداد ....پدرش داشت سر زندگیش معامله میکرد ؟

لیام : زین ...

جف دوباره روی صندلیش نشست و با لحن بی تفاوتی
گفت

جف: خب من نمیتونم شکایتمو پس بگیرم ....

اما میتونم ترتیبی بدم تا از اونجا فراریش بدی .....و ببریش یه جای دور ...و تو نباید بری دیدنش دیگه لیام ...نمیشه ریسک دیده شدنت با اونو پذیرفت

لیام سریع از جاش بلند شد

لیام: اما این قرارمون نبود

جف : ما قراری سر این موضوع نزاشتیم ! این تنها راهشه مگر این که بخوای بمیره

لیام : لعنتی

جف : پس تمومه دیگه لیام ؟ میدونی اگر زیرش بزنی به هر دلیلی ...میتونم چه کارایی بکنم دیگه ؟

لیام در حالی که به سمت در میرفت تا سریع تر از این فضای خفه خلاص بشه اروم گفت

لیام : میدونم

و حالا لیام دلش میخواست فقط بخوابه ...شاید توی خوابش لیام و زین بی هیچ دردسری به راحتی کنار هم زندگی میکردن ...

لیام دلش میخواست از تلخی زندگی کابوس وارش به شیرینی خواب پناه ببره

و فردا روزی بود که باید زینو از اونجا فراری میداد ....

_____

سلام💜

میدونمم میدونم 😂

الان دلایل زیادی دارید که بهم فوش بدید و منم توجیهی نمیکنم😂

الان کامنتا هم جواب میدم ،گفتم اول اپ کنم خیلی دیر شده

Love you all 💜

•sr

Continue Reading

You'll Also Like

190K 9.1K 20
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
10.2K 4.6K 29
Fan fiction: 𝐅𝐀𝐔𝐋𝐓 Genre; 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞(𝐬𝐦𝐮𝐭)/ 𝐟𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲/.. Couple; 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧 برای آشنایی با داستان "حرف دل" رو بخونید ♡ لبانش ب...
10.8K 2.1K 18
📱 the glasses ┆٫ عینک kookv ⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋ جئون مارک، یک زندگی عادی داشت مثل تمام پسرهای بیست و چند ساله‌ی دیگه. با دوست‌ه...
True heir By Via

Fanfiction

31.2K 7.7K 46
TRUE HEIR وارث حقیقی 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑪𝒉𝒂𝒏𝑩𝒂𝒆𝒌_𝑯𝒖𝒏𝑯𝒂𝒏 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: angst / romance / mystery / smut / rough سال ۱۹۴۰ زمانی که ژاپنی ها کشو...