Unfelling |ziam|

By paypano

67.3K 8K 5.4K

_زین به نفعته تسلیم شی وگرنه شلیک میکنم ... +تو این کارو نمیکنی لیام.... ما تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم ا... More

⏸cast▫▪Information⏸
▪1▪
▪2▪
▪3▪
▪4▪
▪5▪
▪6▪
▪7▪
▪8▪
▪9▪
▪10▪
▪11▪
▪12▪
▪13▪
▪14▪
▪15▪
▪16▪
▪17▪
▪18▪
▪19▪
▪20▪
▪21▪
▪22▪
▪23▪
▪24▪
▪25▪
▪27▪
▪28▪
▪29▪
▪30▪
▪31▪
▪32▪

▪26▪

1.6K 215 253
By paypano

سلااااامممم  😂💜

بلاخرههه

کسیم دلش برای زین و لیامه آنفلینگ تنگ شده بود ؟؛)

کاور شرله که منو سابیدید باهاش 😂

|به هوش بیا زین |


اگر ناپایداری دنیا نبود هیچ کداممان دوام نمی آوردیم ...اگر غیر قابل پیش بینی بودن دنیا نبود ...در تکراری ملال آور میمردیم ...

یه هفته بعد

دستاشو تو هم گره زد و درحالی که به نیم رخ زین نگاه میکرد با صدای آرومی میگفت :

لیام :میدونی چیه زین ...من بهت حسودی میکنم ...به تو برای اینکه  میتونی ساعت ها از من بی خبر باشی غبطه میخورم ...نمیتونی تصورشم کنی که چه دردی رو دارم تحمل میکنم وقتی تورو اینجا و اینطوری میبینم ...

نفس عمیقی کشید و با لبخند تلخی رو لباش شکل گرفت

لیام : تو اینجا خوابیدی و منو تو منجلاب فکرام تنها گذاشتی ‌... ما خاطرات زیادی با هم داریم ...اما وقتی به این فکر میکنم که همشون یه بازی بوده ...خب ...ترجیح میدم دیگه بهشون فکر نکنم ...و بعد میفهمم که چقدر از دستت عصبانی و ناراحتم ...اما به لا فاصله یادم میاد که چقدرم دلم برات تنگ شده ...تو نمیدونی که چقدر  خستم از خودم ...کاش من الان جای تو بودم ...

نفسشو لرزون بیرون داد و با صدای گرفته ای گفت

لیام :سعی کن زودتر به هوش بیای زین...من همین الانشم  به امید دیدنه دوباره ی اون طلایی هاست که زندم ...

دستی به چشمای نم دارش کشید و صداشو صاف کرد و آروم بیرون رفت

به پرستاری که با نگرانی دور اطرافشو نگاه میکرد گفت که کارش تموم شده

پرستار نفسی از روی آسودگی کشید

حقیقتا الان وقت ملاقات نبود ولی مگه کسی میتونست چیزی بهش بگه ...نه هیچ کس توی اون بخش جرعت اینو نداشت که حرف لیامو رد کنه

یه هفته بود که کام تمامی پرسنل اون بخشو  بهشون تلخ کرده بود

یه هفته بود که هروز به هر بهانه ای و تهدید هایی که خودش خوب میدونست قرار نیست هیچ کدومشونو عملی کنه وارد اون اتاق میشد ...

یه هفته بود که فقط برای حمام کردن و یه خواب چند ساعته به خونه ی نایل میرفت

یه هفته بود که لیام *زندگی *نکرده بود

به آرومی توی محوطه ی بیمارستان قدم میزاشت دستاشو تو جیب پالتوش فرو کرده بود و سعی میکرد به چیزی فکر نکنه

اون خسته شده بود اظطراب گرفته بود احساس میکرد چیزی زیر پوستش میخزه و آزارش میده قلبش تند تند میزد و احساس نفس تنگی میکرد ...خاطرات پشت پلکای بسته و بازش مثل نوار میگذشت و اون هیچ کاری ازش برنمیومد برای منحرف کردنشون

نایل :هی دیکهد

لیام با صدای نایل سرشو بالا گرفت و با دوتا قیافه ی خندون رو به رو شد

لیام :شما اینجا چیکار میکنید ؟

شرل با همون لبخندش که به پهنای صورتش بود و اون دندون های سفید پ ردیفشو به نمایش میزاشت به سمت لیام اومد و با ذوق گفت

شرل:اومدم ببینمش

لیام ابروشو بالا انداخت و گفت

لیام:کیو ؟

شرل: زینو دیگه

لیام با تعجب به نایل نگاه کرد

نایل شونه ای بالا انداخت و گفت

نایل :چیه ؟اینطوری نگام نکن نتونستم جلوشو بگیرم میدونی که

لیام با حرص نفسشو بیرون داد و چشماشو چرخوند

شرل:عکساشو دیدم تو ی گوشی نایل ...گاااد اون خیلی خوشگله ...میخوام از نزدیک ببینمش ...واقیه ؟

نا خودآگاه لبخندی روی لبای لیام شکل گرفت ...اما بلافاصله از بین رفت وقتی یاد قیافه ی فعلی زین افتاد ...پسر خوشگلش الان با صورت کبود شده ...و کلی لوله و سیم به یه دستگاه لعنتی وصل بود

لیام:اون شباهت زیادی با اون زینی که دیدی نداره

شرل:کامااان لیام اینقدر دیکهد نباش ..ببینم هروز با همین حال و روحیه میری بالا سر اون بدبخت ؟....والا منم جای اون بودم به هوش نمیومدم ...اون الان نیاز به انرژی داره و منبع انرژی الان جلوت ایستاده ...حالا هم بکش کنار که زین منتظرمه...

شرل گفت و تنه ای به لیام زد و از کنارش رد شد

لیام سریع به طرف نایل برگشت و لباشو جمع کرد

لیام:تو نمیتونی جلوی زنتو بگیری بی مصرف

نایل :باور کن هیچ کس نمیتونه جلوی اونو بگیره ...حتی من ...واقعا خوشحالم که اون یه خلافکار نیست

نایل با تاسف گفت و نمایشی عرق های روی پیشونیشو پاک کرد

________

چارلی در حالی که از عصبانیت میلرزید با صدای بلندی گفت

چارلی :بسه دیگه تمومش کن ...داری زیاده روی میکنی کی اینقدر سست و بی اراده شدی ؟

مایکل سرشو بالا اورد و شیشه ی مشروبی که دیگه تموم شده بود و ،رو میز کوبید و داد زد

مایکل :آره من سست و بی ارده شدم...وقتی که رفیقم ...برادرم ....همدردم ...هم رازم ...منو پس زد سست شدم ...وقتی جلوی همه بهم گفت که دیگه بهم نیازی نداره شکستم ....

میتونی تصورش کنی چارلی ؟...یه عمر ...از وقتی که یادم میاد...اونو برادر خودم میدونستم ....دردش ...دردم بود ...وقتی ...وقتی ناراحت میدیدمش حس میکردم یه چیزی تو دلم میشکنه...هر روز استرس خوردن اون قرص های لعنتیشو داشتم ...اگه یه روز یادم میرفت هزار بار به خودم لعنت میفرستادم ....اما حالا چی .....اون تردم کرده ....اون...ا...ون ..دیگه

و هق هقی که دیگه اجازه نمیداد مایکل جملشو کامل کنه

چارلی لب هاشو رو هم فشار داد و سعی کرد نزاره بغض تو گلوش بشکنه سریع به سمت مایکل رفت دستاشو رو شونش گذاشت و مایکل به چارلی نگاه کرد

چارای :اینطور نیست مایکل ...به خدا اینطور نیست ...اون هنوزم همه ی مارو دوست داره ...اما اون الان فقط خستس ...ناراحته ...نیاز به تنهایی داره ...اون لیامه ...هر اتفاقی افتاده باشه اون بازم همون لیامه...

چارلی با لحن ارومی میگفت در حالی که به چشم های خیس و قرمز مایکل نگاه میکرد

مایکل :دلم براش تنگ شده ...

با صدای گرفتش به آرومی زمزمه کرد و سرشو روی شونه ی چارلی گذاشت و پلکاشو رو هم گذاشت تا شاید کمی از سوزشش کم بشه.

____

درو به آرومی بست و با قدم های آهستش به سمت تخت زین رفت

با چشم های قهوه ایش به پسر شکسته ی  روبه روش نگاه کرد

شرل :هی ...پسر چقدر با عکسات فرق داری ....اما هنوزم خیلی خوشگلی ...اون نکاه کن مژه هاشو

با ذوق گفت و به زین نزدیک تر شد

شرل :اممم...میدونم منو نمیشناسی ...اما من تورو میشناسم ...تقریبا هر روز لیام ساعت ها درباره ی تو حرف میزنه ...گرچه اون فکر میکنه همش نقشه بوده ...من هروز بهش میگم که اگه تو ازش متنفر بودی حاظر نمیشدی از جونه خودت بگذری تا اونو نجات بدی ...

به پلک های کبودش نگاه کرد و ادامه داد

شرل :زین میدونم که میشنوی ...میگن آدم هایی که تو کمان میتونن بشنون ...نمیدونم چقدرش درسته اما به هر حال ...

زین اگر حرفام درسته ...اگه همش نقشه نبوده و تو واقعا لیامو دوست داری ...ازت خواهش میکنم به هوش بیای ...اون هروز بیشتر دیروز میشکنه...هروز بیشتر داغون میشه ...زین نمیدونی چقدر سخته که خودت سالم باشی اما عشقت و ببینی که داره درد میکشه ...این حتی از درد کشیدنه خودتم بد تره ...هزار بار خودتو لعنت میکنی که چرا جای اون نیستی ...دلت هر لحظه میلرزه که نکنه بلایی سرش بیاد ...که نکنه‌...

زین میدونم که میشنوی ...میدونم که تو اون ادم بی احساسی که درموردش حرف میزنن نیستی ...ازت میخوام که ثابتش کنی ....ثابتش کن زین ....

________

*دو روزه قرصامو نخوردم ...گاهی کتفم خیلی درد میگیره...*

*حس نگرانی سر تا سر وجودشو در بر گرفته بود با صدای لرزونی گفت :لیام قرصاتو خوردی نه ؟*

*کالووس:لبخند میزنی و تو چشماش نگاه میکنی و ماشه رو فشار میدی هرچقدرم که گریه کنه...هرچقدرم ...*

*زین :نمیتونم....نمیتونم بکشمش لعنتی نمیتونم ...
*

*لیام :به نفعته که تسلیم شی وگرنه شلیک میکنم ...*

*تو این کارو نمیکنی لیام *

*من عاشق تو بودم اینو یادت نره لیام *

*لیام :سعی کن زودتر به هوش بیای زین...من همین الانشم  به امید دیدنه دوباره ی اون طلایی هاست که زندم ...*

*زین میدونم که میشنوی ...میدونم که تو اون ادم بی احساسی که درموردش حرف میزنن نیستی ...ازت میخوام که ثابتش کنی ....ثابتش کن زین ....*

کلمات پشت کلمات تکرار میشدن ...تک تک صدا ها ...ثانیه ها ....

صدای نمایشگر ....

بوق ...بوق ...بوق

پرستار ها و دکتر هایی که سراسیمه به سمت اتاق زین میرفتن....

لیام :اونا دارم کجا میرن ....زین ...

تنه خستشو از روی صندلی بلند کرد و با قدم های بی رمغ اما تندش به سمت icuرفت

و باز هم پرده های لعنتی که کشیده شدن ....

لیام :زین...زینن.....چی شده ...تروخدا....زین ...خواهش میکنم نه....حق نداری ...نه زین

پرستار :دکتر بیمار تشنج کرده ...داریم از دستش میدیم

و این اخرین کلماتی بود که لیام شنید ....

تاریکی ....

______

سلاااااممم😍😂💜

شت این منم که آپ کرده ؟

یاح اره منم😂بلاخرع این امتحانای تخمی تموم شد ...خیلی شرمندممم میدونم دیر آپ کردم چقدرر ظربه میزنه ب داستان ...

اینم زود تر نوشته بودم اما تله ی لپ تابم خرابه نشد بفرستم گوشیم ...نشستم دوباره همشو نوشتم 😩💦

انگشت برام نمونده دیگه

عاغا کسی دلش تنگ شده بود ؟:(

میزان چرت بودنه چپتر ؟*این قسمتا رو مخه میدونم *

کامنت و ووت یادتون نره 😩بعد مدت ها اومدم یکم انرژی بدید 😭💜

راستی تریلر درست کردم برای آنفلینگ یکم کار داره به زودی میزازمش تو چنل   که حالا بعدا میگم

واسه اتفاقی هم که بالا افتاد سعی کنید زیاد فوشم نددید 😂😂

دلمم براتون تنگ شده بود عنترا😑😍💜

Love you all

•sr

Continue Reading

You'll Also Like

23.9K 1.5K 14
Collapse ~ فروپاشی ❖ کاپل ⇐ ویکوک ❖ ژانر ⇐ درام، جنایی، اکشن، معمایی، انگست، اسمات ❖ روزهای آپ ⇐ یکشنبه ها ❖ نویسنده ⇐ Diba جئون جونگکوک، وکیل والا...
17.3K 2.6K 10
فروختن تنش به تک‌‌پسر نازپرورده‌ی یاکوزا، آخرین چیزی هم نبود که جونگ‌کوک فکرش رو می‌کرد! آدم‌ها توی شرایط سخت بدترین تصمیمات رو می‌گیرن و جونگ‌کوک،...
47.3K 4.4K 25
داستان از خانواده ای شروع میشه که بعد از اینکه مادر فهمید یک پسر امگا به دنیا آورده تصمیم میگیره دوتا آلفای دوقلو که خیلی ازشون خوشش اومده بود رو بر...
16.8K 2K 9
پس از مرگ خانواده‌ی جئون، سرپرستی جونگ‌کوک یتیم رو عموش کیم تهیونگ قبول میکنه و توی پر قو بزرگش میکنه... اما چی میشه اگه جونگ کوک سعی در اغوا کردن ع...