Unfelling |ziam|

By paypano

67.3K 8K 5.4K

_زین به نفعته تسلیم شی وگرنه شلیک میکنم ... +تو این کارو نمیکنی لیام.... ما تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم ا... More

⏸cast▫▪Information⏸
▪1▪
▪2▪
▪3▪
▪4▪
▪5▪
▪6▪
▪7▪
▪8▪
▪9▪
▪10▪
▪11▪
▪12▪
▪13▪
▪14▪
▪15▪
▪16▪
▪17▪
▪18▪
▪19▪
▪20▪
▪21▪
▪22▪
▪23▪
▪24▪
▪26▪
▪27▪
▪28▪
▪29▪
▪30▪
▪31▪
▪32▪

▪25▪

2K 225 134
By paypano

سلام این پارتو واقعا تند تند نوشتمم
امتحانا شروع شدن 😭وقت نیست
خوابم میاد😐حتما ولی کامنتای چپتر قبلو جواب میدم خیلی خوبید خیلی😭💖💜

کامنت و ووت یادتون نرهههه💜🌟

|عدالت |

_________

چارلی مات به مایکل نگاه میکرد  وباورش نمیشد تمام این کارارو زین کرده بود ....اون پسر مظلومه و دوست داشتنی ...چطور ممکنه

چارلی: باورم نمیشه

مایکل سری تکون داد و با جدیت گفت

مایکل: ادما چیزی که نشون میدن نیستن ...زین ادمه عوضی ای بود...ادمی با ظاهری زیبا اما از درون ...سیاه تر از اون چیزی که فکرشو کنی

لویی هوفی کشید و گفت

لویی: خیلی از ادما بعضی وقتا مجبور میشن به انجام بعضی کارا

هری که حالا قطرات اشک گونه هاشو خیس کرده بودن اروم گفت

هری: هرچی که باشه هر کاری یه مجازاتی داره و و بعدش تمام ...ما این ماجرا رو از زبون زین نشنیدیم پس حق نداریم درموردش قضاوت کنیم

مایکل چشماشو گرد کرد و ناباور با صدای تغریبا بلند گفت

مایکل: واقعا هری ؟ دارم بهت میگم اون به هممون خیانت کرده ...دروغ گفته میخواسته لیامو بکشه ...چطور میتونی به حرفای چنین ادمی اعتماد کنید ؟ چطور میتونید ازش دفاع کنید

پوزخند زد و ادامه داد

مایکل: مسخرس

لویی: خودت داری میگی میخواسته ...ولی این کارو انجام نداده ...نه تو اونجا بودی نه من ...زین تو کماست ...کسیم نمیتونه از لیام بپرسه که اونجا چی اتفاق اتاده ...پس بهتره هیچ تصمیمی نگیریم

چارلی پوفی کشید و گفت

چارلی : نمیدونم چرا ولی دلم برای زین میسوزه .

مایکل با حرص گفت

مایکل: چی میگید شماها؟ دلتون برای اون عوضی میسوزه ...لیامو دیدید ؟ شکسته ،نابود شده ...جوابه تمام اعتماد و خوبیاش شده یه اعصاب داغون و یه دله شکسته و این همه برای این تور تلاش کرده بود اما حالا همش بهم خورده ...شما لیامو ندیدید ...اره ندیدید اگر دیده بودید این چرتو پرتارو نمیگفتید و طرفداری اون عوضیه ی دورو رو نمیکردید

چارلی دستشو روی شونه ی مایکل گذاشت و اروم گفت

چارلی : خیلی خب اروم باش

هری سرشو روی شونه ی لویی گذاشت و با صدای ارومی رو به لویی گفت


هری: من دیدم ...من عشقو توی نگاه زین دیدم ...

...

قدم هاشو و به سمت اون چهار نفر تند تر کرد

با عصبانیت جلوشون ایستاد گفت
لیام : کی به شما گفت بیاید اینجا

هری و لویی با دیدن وضعیت اشفته ی لیام سریع از جاشون بلند شدن و ناباور به لیام نگاه میکردن

چارلی باورش نمیشد فرد روبه روش لیام پین باشه
و بغض سنگینی که دوباره از سر شکل گرفته بود

چارلی اروم دستشو جلو اورد و کیفه سرمه ای رنگو جلوی لیام گرفت و با بغض گفت

چارلی : برات ...لباس اوردیم

لیام نگاهی به چارلی کرد و کیفو از دستش گرفت ...داشت حالش از خودش و لباسای تنش بهم میخورد

لیام: خیلی خب کیفو دادید حالا برید

و به سمت در ورودی بخش رفت

چارلی: نه

لیام ابروشو بالا داد و سرشو به طرفشون برگردوند

لیام: چی ؟

چارلی اب دهنشو قورت داد و گفت

چارلی: نمیریم

لیام: چرا میرید ..همین الانم میرید ....نمیخوام کسیو ببینم ...

لویی قدمی به جلو برداشت و در حالی که دستشو تو جیبش میکرد گفت

لویی: لیام ما میمونیم ....ما دوستاتیم باید ببمونیم

لیام چشماشو چرخوند و با صدایی تغریبا بلندی گفت

لیام: نمیفهمید ؟ نمیخوام ببینمتون ...من دوستی ندارم و...نمیخوام داشته باشم ...خسته شدم از مهربون بودن ...نمیخوام کسی بهم محبت کنه ...نگرانم بشه ...نمیخوام کسی دور و برم باشه ...برید و نبینید بدبختیامو ....برید زندگیتونو بکنید ...

با بهت نگاهش میکردن ....اون هیچ شباهتی به لیام نداشت ...یکی شبیه لیام ...اما فقط ظاهری ....لیام کجا بود ؟

شاید واقعا لیام مرده بود ....اره روح اون خیلی وقت بود که مرده

چارلی تند تند قطرات اشکو از روی صورتش پاک میکرد و لیام بی هیچ توجهی به سمت در رفت

...

اون لباسایی که پرستارا داده بودن و تنش کرد و در اتاق عمل و رو به ارومی باز کرد

قدم های ارومش به سمت اون تخت ادامه داد

پوست سفید و کدرش ...پلکای کبود شدش ...ماسک روی صورتش که جلوی اون لبای خوش فرمو گرفته بود ....و کلاهی که مانع دیدن اون پرکلاغی های خوش رنگ میشد ...

لیام حس میکرد یه چیزی تو قلبش فرو ریخته ...هر اتفاقی که افتاده باشه ....لیام نمیتونه ...نمیخواد زینو اینجوری ببینه ...

کنارش نشست و با چشمایی که غم توشون موج میزد به زینه بی جونه روبه روش نگاه کرد

لیام : سلام ......

سرشو پایین اورد و درحالی که با انگشتای دستش بازی میکرد نیم نگاهی هم به زین میکرد

لیام: دو روزه قرصامو نخوردم .....گاهی کتفم خیلی درد میگیره ...

نگاهی به زین کرد و گفت

لیام: میشه بازم نقش بازی کنی و نگرانم بشی ؟

دوباره سرش و پایین انداخت و با صدای گرفته ای ادامه داد 

لیام : همه رفتن ....همه رو از خودم روندم...نمیدونم چرا ولی تحمل هیچ کسو ندارم ....حس میکنم اونا هم دارن بهم خیانت میکنن ...حس میکنم یه عمر احساساتم تلف شده سر هیچ و پوچ.....میدونی زین ...زخمی که گذاشتی رو دلم هیچ مرهمی نداره...

این روزا احساساتم یخ زده ...فقط سرم درد میکنه

با این حال ...تنها کسی که دلم پر میزنه برای دیدنه دوباره ی چشماش تویی ....منشا همه دردام ....هر دقیقه کاری که باهام کردی رو به خودم یاد اوار میکنم اما ....تا وقتی که روی این تخت باشی و نتونم اون طلایی هارو ببینم قلبم به هیچ کدوم از حرفام گوش نمیده ...انگاری انرژیشو از اون طلایی هایی که الان نیستن میگرفته....اما میدونی زین این واقعا نامردی بود ....من توقع داشتم بعد اون اتفاق بیای پیشم التماس کنی که ببخشمت ...خواهش کنی ...گریه کنی ....منم نبخشم . اذیتت کنم اما ....ببیبن الان  چیشد ....همچی برعکس شد ...حالا این منم که اشک میریزه و التماس میکنه که بهوش بیای

تو خیلی زرنگی پین ...اما خوب گوش کن ...بهتره این بازیتو تمومش کنی باید بهوش بیای ....باید بازم با طلایی هات قلبمو روشن کنی ...من ....من هنوزم ....

اب دهنشو به سختی قورت داد و نگاهی به پلک های بسته ی زین کرد و اروم لب زد

"فقط بهوش بیا "
….

کف دستشو به پیشونیش کشید اون روپوشو به پرستار داد و از اتاق عمل بیرون اومد

از بی خوابی چشماش میسوختن حالش داست از بوی تنش بهم میخورد

نایل : هی پین

لیام لباشو رو هم فشار داد و کلافه به سمت ساحب صدا برگشت

لیام : خدای من باز چیکارم داری ؟ تو حرفاتو زدی منم گفتم تا با مدرک نبینم باور نمیکنم ....مدرکو اوردی ؟

نایل : اممم...نه

پوفی کرد و در حالی که به سمت صندلی ها میرفت گفت

لیام: پس چی از جونم میخوای ؟

نایل: باید بیای خونم تا بهت مدارکو نشون بدم ...و یه سری توضیحات ک اینجا جاش نیست ...

کمربندو بست و درحالی لبخند میزد گفت

نایل: اول میری حمام واقعا حالت از بوی بدنت بهم نمیخوره؟ بوی خوک مرده میدی  ...با این وضعیت اگه پاتو رو زمین خونم بزاری شرل حتما منو دار میزنه

لیامک شرل؟

نایل: همسرم

لیام : مجبور نبودی منو به خونت دعوت کنی

نایل: اتفاق مجبور بودم...دارم تمام اون پرستارا و دکترا رو از بوت نجات میدم

و وقتی قیافه ی عصبانی لیامو دید زد زیر خنده

نایل : وای ببخشبید هی یادم میره تو پسر وزیر کشوری

دستششو رو سینش به نشانه ی احترام گذاشت

نایل : منو عفو کنید سرورم
لیام : اینقدر تکرارش نکن

نایل ابرویی بالا انداخت

نایل: چرا ؟ تو که داشتی تو بیمارستان داد میزدی که همه بفهمن

لیام : عصبانی بودم

نایل : هر وقت عصبانی میشی از این موضوع استفاده میکنی ؟

گفت و نیم نگاهی به لیام کرد

لیام : نه ....اینبار فرق داشت

و نایل که خوب میدونست فرقش چیه دیگه چیزی نگفت

....

درحالی که کیلیدو تو قفل میچرخوند به ارومی گفت

نایل: وقتی درو باز کردم سریع به طرف حموم میدویی سمت چپ تو راهرو اولین دره

لیام با تعجب گفت

لیام : چی چرا ؟
نایل : هیس ... یک ...زنم عاشق تو و شرکتته اگه تورو با این وضعیت ببینه قطعا داغون میشه ...دو ...میدونی یکم وسواس داره

لیام : اگه منو دید چی ؟
نایل : نه الان تو اشپزخونس

لیام : تو از کجا میدونی ؟

نایل چشماشو گرد کرد و گوشیشو تو هوا تکون داد

نایل : هی من یه پلیسم

گفت و کلیدو تو قفل چرخوند
به محض باز شدن در لیام به سمت راهرو دوید و نایل پوفی کشید گوشی و کلیداشو رو میز گذاشت

شرل : هی نایلر

نایل نگاهشو به سمت اون مو نارنجی چرخوند و با لبخند گفت

نایل: هی نارنجی

شرل لباشو جمع کرد و گفت

شرل : اخر این موهامو رنگ میکم که هی بهم نگی نارنجی

نایل اخمی کرد و به طرف شرل رفت و درحالی که دستاشو دور کمرش میزاشت اروم گفت

نایل: تو غلط میکنی ....من عاشق این هویجام

شرل دستشو دور گردن نایل گذاشت

شرل: اوه واقعا

و گردن نایلو به ارومی بوسید

نایل چشماشو ریز کرد و سریع گفت

نایل : هی مهمون داریم


……

_ میتونیم از این اتفاق استفاده کنیم و رقیباتونو از بازی حذف کنیم

جف:گفتی تو شرکت پسرم بوده؟

_ درسته قربان

جف: باید بریم ایتالیا

برگه هارو رومیز انداخت و درحالی که کتشو میپوشید به سمت در رفت
_ تکلیف این پسره چی میشه رییس؟

بدون اینکه برگرده ریلکس جواب داد

جف: تکلیفش مشخصه ...اجرای عدالت .....اعدام ...

_______

اگ خیلی بد نوشتم مرا ببخشید خیلی یهویی شد نوشتنش اصن

****راستی هارت بت آنپابلیش شد ...حمایتا خیلی بد شده بود و ما هیچ انگیزه ای نداشتیم برای ادامه دادن :)....شرمنده ...****

فف یکم بالا رفته و خیلی ازتون ممنونم😍💜

دارم بیهوش میشم دگ😐😭*شرمنده بعدا حتما کامنتارو جواب میدم خیلی انرژی میدن لعنتیا😍*

کامنت و وووت یادتون نرههه🌟
سوال ؛)بازم این سوالو بعدا میپرسم

شخصیت مورد علاقه تا اینجای داستان ؟

Love you all 💜

•sr

Continue Reading

You'll Also Like

21.6K 2.9K 31
چی میشه اگه جیمین امگای باردار که تا حالا با کسیم نبوده از طرف الفاش هرزه خطاب شه و بعد یه شب جیمین از خونه الفا بزنه بیرون دردش بگیره و با یه الفا ا...
11.8K 2.8K 13
➳ Nicolay درحال آپ... ✍🏻 اون پسر بی‌چاره فقط برای تعطیلات به اوکراین سفر کرده بود؛ اما چه می‌دونست که همون موقع روس‌ها تصمیم می‌گیرن به اون کشور حمل...
19.8K 3.4K 35
پسری از جنس ضعف و بی کسی در مقابل مردی از جنس اصالت و قدرت ازدواجی سوری در پی اعتمادی به حقیقت کاپل : ویمین ژانر: امگاورس/خانوادگی/اسمات روز های آپ:...
137K 21.8K 62
کاپل: کوکمین . . . . ژانر : عاشقانه ، مثبت هجده ، امپرگ ، امگاورس ، درام ، خانوادگی ( اس*مات مثبت ???? داره ) #kookmin: #1 #jimin: #4 # امگاورس: #۱۰...