Unfelling |ziam|

paypano tarafından

67.3K 8K 5.4K

_زین به نفعته تسلیم شی وگرنه شلیک میکنم ... +تو این کارو نمیکنی لیام.... ما تفنگارو به سمت هم نشونه گرفتيم ا... Daha Fazla

⏸cast▫▪Information⏸
▪1▪
▪2▪
▪3▪
▪4▪
▪5▪
▪6▪
▪7▪
▪9▪
▪10▪
▪11▪
▪12▪
▪13▪
▪14▪
▪15▪
▪16▪
▪17▪
▪18▪
▪19▪
▪20▪
▪21▪
▪22▪
▪23▪
▪24▪
▪25▪
▪26▪
▪27▪
▪28▪
▪29▪
▪30▪
▪31▪
▪32▪

▪8▪

1.9K 229 166
paypano tarafından

|زیاده روی کردی  مالیک |

Liam pov

لري براي همكاريمون يه جشن بزرگ گرفته بودن البته تعداد كمي اومده بودن يعني جمع خودموني بود

همه اماده شده بوديم زين توي اون كت و شلوار مجلسي و اون ته ريش واقعا جذاب شده بود نميتونستم اونهمه جذابيتو انكار كنم

مخصوصا اون موهاي براق مشكي و اون لبخند هميشگيش كه دندوناي سفيدشو  به رخ ميكشيد

با لري يه جمع سه تايي تشکیل داده  بودن و ميگفتنو ميخنديدن

محو اون بودم كه اميليا با لبخند اومد سمتم و با يه چشمك گفت

امیلیا:چقدر خوشتيپ شدي رييس

اخم ساختگي كردم
لیام:مگه قبلا نبودم ؟

اونم با يه لبخند عميق تر گفت
امیلیا :خوشتيپ تر شدي

منم براي خالي نبودن عريضه ازش تعريف كردمو گفتم كه چقدر جذاب شدي

يه لباس بلند براق ابي پوشيده بود كه حلقه هاش روي بازوهاش بودن و اندام زيباشو به نمايش ميگذاشت

موهاشو كامل پشت جمع كرده بود و براي ارايش صورتشم روي چشماش مانور زيادي داده بودو اونارو با يه سايه خيلي شيك جذاب تر كرده بود

يكم ديگه باهم حرف زديم و اون رفت

سرمو برگردوندم  تا زينو ببينم كه ديدم سر جاي قبليش نيست كل سالنو گشتم ولي اون نبود

بیخیالش شدم  و رفتم پيش چارلي و مايكل ايستادم و باهم گرم صحبت شدیم

چيزي از  صحبتامون نگذشته بود كه ديدم نگاه مایکل و چارلی به سمتی رفت

سرمو برگردوندم تا منم ببينم سالن تاريك بودو زياد نميتونستم چيزي ببينم اروم اروم جلو رفتم

هرچي جلو تر ميرفتم چشمام بيشتر گرد ميشد

زين اميليارو ، روي دسته مبل هل داده و بودو
خودش روش خم شده بود و دستش روي سينه هاي اميليا بود كه لباس اميليا كمي پايين رفته بودو سينه هاش معلوم بودن 

چهره اميليا زياد معلوم نبود ولي ترسو تو چهرش میدیم
خودم هنگ بودمو نمیدونستم باید  جيكار كنم كه ديدم زين زبونشو داره ميكشه روي لباي اميليا
اميليا چشماشو بست

بقيه داشتن جلو ميومن كم كم  كه دستمو به نشونه اينكه جلوتر نيان جلوشون گرفتم

به سرعت رفتم سمت زين رفتم  و بازوشو گرفتم

زين: او لي ه من بالاخره اومدي ... همش منتظر تو بودم

بوي گند الكلش حالمو بد ميكرد اميليا افتاد رو زمينو از ترس نفساي  بلندي ميكشيد

زينو كشيدمو سوار اسانسور كردم

هزيون ميگفت و زیادی مست بودن از حرکاتش پیدا بود 

توي راه كلي سرزنشش كردم و گفتم كه بين همكارا هيچكس حق همچين كاراييو نداره و نبايد اينطور اميليا رو ميترسوند

عجب شبي شده بود

در اتاقو باز كردم و بردمش داخل تعادل نداشت
نشوندمش روي تخت

همونطور كه نشسته بود سرش تكون ميخورد
دكمه هاي لباسشو دونه دونه باز كردم و كتشو داوردم

بايد دوش آب سرد ميگرفت و من فقط ميتونستم بالاتنشو لخت كنم با شلوارش

دستمو روي پيشونيش گذاشتم تا مطمئن شم تب نداره

دستشو اورد بالا و گذاشت روي دستم

با صدايي كه پر از التماس بود گفت

زین:نه لیام  دستتو بر ندار ،بزار همینجا بمونه

بيشتر ازين نبايد لفتش ميدادم

پيراهنشو دراوردم و سعي كردم به بالاي تنه ي خوش فرمش دقت نكنم

دوش اب سردو باز كردم و شلوارشو هم دراوردم
باهاش رفتم داخل درو روي هم گزاشتم ولي نبستمش

اصلا تعادل نداشت قبل اينكه هلش بدم زير دوش اون منو هل دادو از زير دوش ردم كرد چسبوندم به ديوار تو حال خودش نبود ولي زورش بيشتر از من بود  اون مست بودو جسارت پیدا کرده بود ...شک زده بودم

  لبشو گذاشت  روي لبم و شروع كرد به مكيدن اونا يه حس عجيب وجودمو گرفت ولي من نبايد بهش اهميت ميدادم

هشيار شدمو به اون حس اهميت ندادم سعي كردم قدرتمو جمع كنم كه ديدم دوتا دستمو باهم تويه دستش بالاي سرم گرفت درد وجودمو فرا گرفت اون خیلی زور داشت

با يه دسش داشت دكمه هاي پيرهنمو باز ميكرد كه ترس وجودمو گرفت و فهميدم اوضاعش خيلي خرابه

تارهاي موش كه خيس شده بود روي پيشونيش افتاده بود و چشماشم خيلي خمار بود كه لبشو برداشت از رو لبم

زین:لیام  من ....من دوست دارم

دوباره اون حس وجودمو گرفتو باز سعي كردم اهميتي بهش ندم ...اون مسته

دكمه هامو كه دراورد تن گرمشو چسبوند بهم يكي از دستامو باز كرد تا با يه دست ديگش بگيره دستمو سریع از زیر دستش در اوردم  و  يه سيلي بهش زدم

كه انگار به خودش اومد و وقتي تا حدودي به وظعيتمون پي برد سرشو زير انداخت

بدون نگاه كردن بهش بيرون رفتم

خيس خيس شده بودم
قبل از اينكه بخوام خودمو خشك كنم رفتم دم در حموم بدون اينكه بهش نگاه كنم حوله رو دم در گزاشتم

لیام :خودتو بیرون اومدی خشک کن ...

و خودم هم سريع خودمو خشك كردمو يه لباس جديد پوشيدم

اميليا رو حتما الان بردن اتاقش

بدون حرف رفتم بيرون و رفتم سمت اتاق اميليا
و در زدم
مايكل درو باز كرد تعجب كردم

بقيه هم توي اتاق بودنو اروم نشسته بودن براشون سر تكون دادم
اميليا خواب بود

مايكل : رنگت پريده ليام چيزي شده؟

+ نه چيزي نيست

اروم ازش پرسيدم

لیام:حال امیلیا چطوره ؟

چارلی :اولش خيلي ترسيده بود خب يهويي اون اتفاق افتاده بود ولي اورديمش اينجا و وقتي دوش گرفت اروم شد و خوابش برد

اخمي رو صورتم بود با همون اخم سري تكون دادمو اومدم بيرون

رفتم توي محوطه هتل

سيگاري روشن كردم و پك هاي عميقي بهش ميزدم و به اتفاقاي امروز كه همشون پشت سر هم اتفاق افتاده بودن فکر کردم .....زین مالیک ...درسته به هرچی فکر میکردم تهش به اون میرسید ...

___________
|Third pov|

_تاحالا شلوار جین پوشیدی ؟

کریست در حالی که توی تاکسی به صندلی عقب تکیه داده بود از راننده تاکسی پرسید

کریست:اوه بنظرم کار اشتباهیه 

اه کشید و گفت

کریست:خیلی سخته ..چرا وقتی مبایلا اینقدر گندن ،جیب ها اینقدر تنگن؟

و سعی کرد مبایلشو از شلوار جین تنگش بیرون بیاره

_نمیدونم چی بگم داداش

کریست :وای خدا من از اون دسته آدم هام ،آره؟

از اونایی که اصلا خفه نمیشن؟
ای بابا من از این دسته آدما متنفرم همین تازگی تو هواپیما کنار یکیشون نشسته بودم ..اون بدترین بود

راننده تاکسی از پرحرفیش اهی کشید و کلافه چشماشو چرخوند

کریست خودشو جلو کشید و گفت

کریست:اوه راستی حرف از هواپیما شد،اخیرا پرواز داشتی ؟اومم چرا همه وسیله هارو چک میکنن؟ و یا قبل سوار شدن همه رو لخت میکنن؟...عجیبه

_نگران تروریستان

کریست:واقعا متاسفم تروریست های واقعی اونایی هستن که کفش هاشونو در میارن

_هوف

کریست خندید

کریست:اوه میدونم پر حرفم ...ببخشید.
اخه یه مدت زندان بودم ...مثل زندان عادی که نه ...بیشتر مثل ..قرنتینه یا امم...

_اوه خب رسیدیم

کریست:زندان مخصوصی که ...

وسط حرفش پرید

_میشه ۳۰دلار

کریست :خیلی خب

و سعی کرد پولشو از شلوار جینش در بیاره

کریست:امان از این شلوار لی هاا

کریست:صبر کن صبر کن الان میدم ...ایولل آدامس

_زود باش داداش کارو زندگی داریماا

کریست:باشه بابا صبر کن

پوزخند زد و هندسفریشو از جیبش در اورد

کریست:خیلی خب....فکر کنم همین خوب باشه

و بلافاصله سیمو دور گردن راننده برد و کشید راننده سعی میکرد خودشو نجات بده ولی کریست بیشتر میکشید تا اینکه راننده نفس کم اورد

کریست:خب اینم از این

گفت و بعد هدفونو تو گوش راننده گذاشت و پیاده شد

کریست:خب زین فکر کنم خوش اومدم

___________
|zayn pov |

با سردرد وحشتناکی از خواب بیدار شدم  چشمامو مالیدم و چشمام تار بود و میسوخت ...

صورتمو شستم لیام و دیوید نبودن
اتفاقای دیشب از کنار چشمم گذشت

حرفام با لیلی ...پیشنهاد مست کردن ...نزدیک شدنم به امیلیا  ...لیام..‌.بوسیدنش ...من خوب میدونستم دارم چی کار میکنم میخواستم شک کنه که مستم و کارام به اون دلیل بوده میدونستم اگر مست کنم همه ی اتفاقات یادم میمونه ...اون لیامه لعنتی به اون بوسه واکنشی نشون نداد

اگه باهام لج کنه چی اگر گی نباشه چی؟اگر بخاطر اینکه فکر. میکنه بهش حس دارم اخراجم کنه چی؟لنتی زیاده روی کردم ...
______________

سلام💜

زین گند زد 😂

کاور هم که کریست😍😕

لحظه شماری برای وقتی که عاشق بشن 🍃❤

Love you all💜

•sr

Okumaya devam et