You owe me a dance

By Mariajin1994

29.9K 5.1K 4.8K

جین از این مهمونی ها متنفر بود...اون ها ثروتمند نبودند...حتی کمی از اقشار متوسط هم پایین تر بودند و این برای... More

شروع
پیشنهاد
رستوران
الوارهای سبز
سفارشات
پایان کار
پرواز
استوری
سالن رقص
دفتر
خانواده
شایعه ها
شانس
پیک نیک
صحبت
تناقض
پنهان شده
ملاقات
خواستگاری
هاسکی
منحرف
مشکی
مهمان
عروسی
هدیه عروسی
آپارتمان
قلقلک
تولد
عکس
کیک آبی
بهشت
زیاده روی؟
کریسمس
شبتاب
بلیت
تکیه گاه
طلاق
رقص

جلسه

502 103 41
By Mariajin1994

• پس ما اول هفته ی بعد منتظرتونیم.

مرد چشم رنگی مقابل با لبخندی گفت و جین با تکون دادن سرش، دستش رو محکم تر فشرد:

_ بله حتما... پس تا هفته ی بعد خدانگهدار.

سرش رو به نشانه ی تعظیم کمی کج کرد و با احساس دست تهیونگ به پشت کمرش، شونه های پهنش، خجالت زده کمی جمع شد.

+ به منشی میگم فردا متن قرارداد رو واستون بفرسته.

تهیونگ این بار با دست آزادش، دست مرد مقابل رو فشرد و همزمان با حرفی که زد، جین رو کمی به خودش نزدیک تر کرد:

• حتما من منتظرم... علاوه بر اینکه پروژه ی موردنظرتون برام جذاب بود، من هر کمکی بتونم برای حمایت از رابطه تون میکنم.

مرد چشم رنگی با چشمکی جذاب جواب داد و تهیونگ، پهلوی پسر خجالت زده ی در آغوشش رو محکم تر فشرد:

+ تشکر... این اعتماد و لطف شما مطمعن باشید بدون جواب نمی مونه.

تهیونگ گفت و بعد از خداحافظی از ویلای بزرگ مرد، خارج شدند:

_هوووووفففف فکر نمیکردم اینجوری پیش بره.

جین نفسی عمیق کشید و تهیونگ با مطمعن شدن از خلوت بودن کوچه ایستاد... لبخندی با دیدن چهره سوالی دوست پسرش زد و با گرفتن کمرش به سمت خودش برش گردوند و قبل از دراومدن صدایی ازش، لبهاش رو به سرعت به روی لبهای قلوه ای مقابلش گذاشت:

+ تو بدجور مردمو جذب میکنی.

دوباره لبهاش رو مهمون بوسه ای کرد و باز کمی عقب کشید:

+ یه کاری میکنی حسودیم بشه.

قبل از گذاشتن بوسه ی سوم لب زد و جین کمی سرش رو عقب کشید:

_ اگه تو اونطوری خوب صحبت نمیکردی، هیچوقت نتیجه نمیگرفتیم.

تهیونگ جلوتر رفت و با کشیدن سر بینی اش به بینی پسر عقب کشیده، خنده ای کوچک زد:

+ آره جذبه ی دوست پسرتو کیف کردی؟؟؟ اگه یکم دیگه ادامه میدادم برای اون قرارداد به دست و پام میوفتاد.

پسر در آغوشش هم خندید و بازهم کمی عقب کشید:

_ تو خیلی مکاری لعنتی... منم همینجوری گول زدی که روز اولی که بهم پیشنهاد دادی، من استریت، میخواستم همونجا بهت بدم.

با یادآوری اون روز و اشتیاقشون داخل سالن رقص عمارت، تهیونگ چشمهاش رو با لذت بست و بدون جدا کردن دستش از دور کمر جین، صاف ایستاد:

+ هوووومممم... اون روز بهترین روز زندگیم بود... اگه میشد بهم بدی که شاید از خوشی سکته میکردم ولی اون خدمتکار لعنتی...

چشمهاش رو باز کرد و با اخمی زیر لب غرید:

+ لعنت به اون خدمتکار مزاحم.

_ بریم الان یکی میاد.

جین با دیدن حرص خوردن دوست پسر اخمالودش، همراه با لبخند، ضربه ای به بینی خوش فرمش زد و گفت‌ و تهیونگ لبهاش رو آویزون کرد:

+ پس بریم ویلای من تا جبران کنیم.

بلند تر خندید و با باز کردن گره ی دستهای دور کمرش، فاصله ای گرفت:

_ همین الانم با این کارات گولم زدی... بریم...

.

جلوی شیشه ی شفاف مقابلش ایستاد و به خودش نگاهی انداخت... موهای ریخته روی صورتش رو عقب فرستاد و باز دوباره با انگشت به روی پیشونی بهم ریختشون...
دستهاشو داخل جیب های شلوارش فرو برد و روی انگشتهای پاش بلند شد و فرود اومد... به عقب برگشت و به سمت در بزرگ پشت سرش نگاهی انداخت و نفسی کلافه بیرون فرستاد...

جلسه ای که بیرون از اون در و با فاصله ی دو اتاق ازش درحال انجام بود، از نظرش میشد به اسم طولانی ترین جلسه ی دنیا، ثبتش کرد و بی طاقت خودش رو به روی صندلی چرخدار پشت میز پرت کرد...

_ هوووووفففففف...

برای بار چندم نفسش رو برای کم کردن اضطرابش با فشار به بیرون فرستاد و سرش رو به روی میز گذاشت...

اگر خوب پیش نمیرفت چی میشد؟؟؟ سهامدارهای باقی مونده حاضر به فروش بودند؟؟؟ تهیونگ الان چه حالی داشت؟؟؟ پدرش پشتش بود؟؟؟ عموی خودش هنوز سر حرفش بود یا نه؟؟؟

با یادآوری روز جنجالیی که عموش همه چیز رو فهمیده بود، چشمهاش رو بست... پدر آیرین زمانی که دخترش و مرد غریبه ای رو درحال بوسیدن دیده بود، قشرقی به پا انداخته و جین، لعنتی بابت اینکه دخترعمو و دوست پسر نامحتاط تر از خودش همیشه و همه جا در حال عشق بازی باهم بودند، فرستاد...

هیچوقت قرار نبود فراموش کنه که از ترس حاضر نشد تهیونگ رو تا خونه ی عموش همراهی کنه و تهیونگ به تنهایی برای دفاع از آیرین و نامجون به خونه ی کیم هیچول رفته بود و اون بعداز ظهر جنجالی، درحالیکه داخل اتاقش و به تلفن همراهش با اضطراب خیره شده بود، پدر آیرین تماس گرفته و ازش خواست تا به خونه ی اونها بره..‌.

جین زمانیکه مسیر خونه ی خودش تا عموش رو‌ رانندگی میکرد، با استرس یکی از ناخن های دستش رو تا ته جویده بود و وقتی به مقصد رسید، به محض وارد شدن و دیدن عموی موردعلاقه اش، بدون حرفی به داخل آغوشش کشیده شد:

• جین عزیزم... عموت رو ببخش که باعث شد اینهمه عذاب بکشی.

کیم هیچول گفته بود و جین با چشمهایی گرد به تهیونگی که با لبخندی به لبهاش ایستاده و دستهاش رو داخل جیب های شلوارش فرو برده، به دختری که سرش پایین افتاده و به مرد قدبلندی که کنارش نشسته بود، نگاه میکرد...

به عموش اطمینان داد که نیازی به عذرخواهی ازش نداره و بعد از شنیدن گله های شیرینش درمورد اینکه چرا اون رو محرم خودش ندونسته و حمایت همیشگی اش از برادرزاده ی محبوبش، همراه با تهیونگ عمارتش رو‌ ترک کرده و دختر و پسر روی کاناپه رو با چشمهای سرزنشگر مرد مقابلشون، تنها گذاشتند...

لبخندی از حمایتگری عموی مهربانی که نقطه مقابل پدر سنگدلش بود، زد و سرش رو بالا آورد...

با دو ضربه به روی تلفن همراهش، صفحه رو روشن کرد و به ساعت روی صفحه نگاهی انداخت... بیشتر از دوساعت از شروع جلسه گذشته بود و جین نگاهش میخ بکگراند تلفن همراهش شد...

سه عکس عمودی از خودش و پسر داخل جلسه، با شکلک های مختلف...

دلش قنجی از دیدن لبهای غنچه شده ی تهیونگ و دست دور شونه اش رفت و باز نفسی عمیق بیرون داد...

اصلا اون جلسه تموم میشد؟؟؟

نتیجه ی اون جلسه، تاثیر مستقیمی داشت به روی ضربان های قلبش... یا تهیونگ همیشه و همه جا برای جین میشد، یا از دستش میداد...

سرش رو دوباره به قصد گذاشتن روی میز پایین برد که با شنیدن صدای دستگیره ی در مقابلش، با حرکتی ناگهانی به بالا پرید...

_ تهیونگ...

زمزمه کرد و جثه ی ورزیده ی دوست پسر معروفش، داخل کت همرنگ با چشمها و موهای مشکی اش، از بین در دیده شد...

_ چی شد؟؟؟ تهیونگ حرف بزن...

تهیونگ بی صدا و با سری پایین وارد شد و جین احساس کرد لحظه ای قلبش از حرکت ایستاد... میز رو دور زد و همونطور که به سمت پسر میرفت، بغضش رو فرو فرستاد:

_ عزیزم... چی شد؟؟؟ بیا اینجا بشین...

دست تهیونگ رو گرفت و به روی کاناپه ی طوسی رنگی نشست...

+‌ متاسفم.

تهیونگ بعد از لحظه ای سکوت عذاب آور، آهسته زمزمه کرد و جین چشمهای قهوه ای رنگش رو محکم بست...

_ نشد؟؟؟

آهسته با باز کردن چشمهاش پرسید و تهیونگ سر پایین افتاده اش رو تکونی داد:

+ خودت میدونی چی شد.

با لحظه ای مکث، نفس حبس شده اش رو بیرون فرستاد و با سر خوردن از روی کاناپه، کنار دوست پسرش زانو زد... دستهای افتاده به روی پاهاش رو گرفت و با دست آزادش، چونه ی پسر مقابلش رو بالا و برای خیره شدن بهش، بالا آورد:

_ دوباره تلاش میکنیم... باشه عزیزم...

+ نمیشه... همه چی تموم شد.

تهیونگ با چشمهای غمگینش، درحالیکه قطره ای اشک ازش میچکید، گفت و جین با سر انگشت قطره رو گیر انداخت:

_ نه هیچوقت برای ما هیچی تموم نمیشه... یه راه دیگه پیدا میکنیم... اصلا اگه نشد باهم فرار میکنیم... خوبه؟؟
نگاهش رو به پایین داد و دستهایی که حالا بین‌ دستهای خودش گرفته بود رو بوسه باران کرد:

_ تو تلاشتو کردی عزیزم... نباید ناراحت باشی... یه راه دیگه پیدا میکنیم...

بغض کرده بود و به سختی صحبت میکرد... خودش هم در دل اعتراف میکرد که راه دیگه ای، پیش رو ندارند و فرار کردن اون دونفر، مساوی با بدبخت شدن عده ی زیادی از اطرافیانشون بود ولی بازهم دستهای بزرگ‌ پسر کنارش رو، مقابل لبهاش نگه داشت:

_من دوستت دارم ته ته... هیچوقت ازت دست نمیکشم... توم‌ نباید ازم دست بکشی... فهمیدی؟؟؟

به تیله های مشکی مقابلش خیره شد و دستهاش رو محکم تر فشار داد:

+ ولی یه مشکل بزرگتر هست...

تهیونگ گفت و جین متعجب ، بدون رها کردن دستهای رگ دارش، خودش رو بالاتر کشید:

_ چه مشکلی بزرگتر از اینه؟؟

ابروهای پرپشت پسر مقابلش کمی بالا پریدند:

+ آیرین... اون دختر لعنتی حاضر نیست بعد از طلاق اون خونه رو به ما بده.

چشمهاش کم کم درخشیدند و لبخندی روی لبهاش شکل گرفت... جین کمی عقب رفت:

_ ها؟؟؟

شوکه پرسید و تهیونگ درحالیکه جای دستهاشون رو‌باهم عوض میکرد، بلند خندید:

+ دوست پسرتو دست کم گرفتی کیوتی... برای بیرون نکردنشون داشتن التماسم میکردن...

_ چی؟؟؟ یعنی چی؟؟؟ ولی تو... تو همین الان داشتی گریه میکردی... چشمات...

اشک‌ گوشه ی چشم جین خشک شده بود و با گرد شدنش، دوباره پرسید... سر پسر مومشکی مقابلش جلوتر اومد و با فاصله ی پنج سانتی از صورتش، با خوشحالی لب‌ زد:

+ فراموش کردی؟؟؟ من یه بازیگرم عزیزم... همه چی درست ...

حرفش رو خورد وقتی دستهای جین با شدت از بین دستهاش بیرون کشیده شد و چشمهای عصبانی و ابروهای داخل هم رفته اش رو دید:

_ یعنی دروغ گفتی؟؟؟ تو همچین موضوع مهمی؟؟؟

با حرص گفت و دوست پسر خندانش رو که نزدیک تر خودش رو میکشید، محکم به عقب هول داد:

_ گمشو عقب، بهم نزدیک نشو...

با داد گفت و قصد بلند شدن کرد که قبل از ایستادنش، دستش به شدت کشیده شد و به روی کاناپه ی نرم، فرود اومد:

+ داشتم شوخی میکردم... اینجوری ذوقش بیشتر نبود؟؟؟

با پیچیدن دستهاش به دور بدن جین، برای کم کردن تکون خوردن هاش و فرو بردن بینی اش به داخل گودی گردنش گفت و جین برای رها شدن تلاشی کرد:

_ ولم کن لعنتی... ازت متنفرم کیم تهیونگ... قلبم داشت مچاله میشد و تو داشتی تو ذهنت به من میخندیدی...

جین غر زد و دستهای دور بدنش محکم تر قفل شد:

+ ببخشید کیوتی... فکر کردم خنده دار میشه اینجوری کنم... نمیدونستم اینقدر ناراحت میشی...

دستهاش شل شدند و جین با شدت به سمتش برگشت:

_ فکر میکردی از شنیدن خبر سخت تر شدن رابطه مون ناراحت نمیشم؟؟ تو چی فکر کردی با خودت؟؟ که منی که به خاطر یه روز ندیدنت، تنگی نفس میگیرم، به خاطر دور شدنم ازت خوشحال میشم؟؟؟ تو اصلا به قلب من فکر میکنی کیم تهیونگ؟؟

از شدت خشم، مشت محکمی به سینه ی پسر مقابلش زد و تهیونگ درحالیکه دست مشت شده به روی سینه اش رو اسیر میکرد، باز بلند خندید:

+ فدای اون قلب کوچیکت بشم من... از ته ته عصبانی نباش کیوتی تا بتونم بعد از یه جلسه طولانی، ببوسمت... خواهش میکنم...

لبهاش رو به پایین آویزون کرد و با چشمهایی براق ولی پر از خواهش، به پسر عصبی مقابلش خیره شد... جین مشت اسیر شده اش رو با فشار از بین دست محکم تهیونگ بیرون کشید و با اخم هایی داخل هم، مچش رو به ماساژ گرفت:

_ یعنی وقتی عصبانیم، قرار نیست ببوسیم؟؟؟ نکنه می...

حرفش تموم نشده بود که مچ دست در حال ماساژش باز اسیر شد و درحالیکه اخم هاش به سمت بالا میرفتند، به داخل آغوش دوست پسر لبخند به لبش کشیده شد و لبهاش با برخورد به لبهای صورتی رنگ رو به رو، اختیار خودشون رو از دست دادند...

تهیونگ آهسته میبوسید و با آرامش درحالیکه دست آزادش رو پشت کتف جین گرفته بود، بدنش رو به روی کاناپه خم کرد...
دستش رو از پشت پسر برداشته و کنار صورتش گذاشت و با حس خزیده شدن انگشتهای بلندی به داخل موهای فرش، بوسه ی پر از احساسش رو عمیق تر کرد...

اخم های جین هم آهسته باز شدند و با برخورد کمرش به پارچه ی نرم زیر، بین بوسه لبخندی زد... هرچقدر هم مسخره، ولی حقیقت داشت... جین از بوسه ی عاشقانه ی تهیونگ‌ مطمعن شد..‌. حقیقت داشت و جین دستش رو به موهای مشکی مقابلش بند کرد و به بوسه ی شیرین بینشون، عمق بیشتری داد...

جلسه به خوبی پیش رفته بود و اون دو پسر، قرار بود برای همیشه، برای هم باشند...

.

بعد از بوسه ی رفت و برگشتی بینشون، کمی فاصله گرفت و با گذاشتن دو دستش به دور صورتش، لبخندی پر از آرامش زد:

+ بهت گفته بودم من برای تو دنیا رو به آتیش میکشم، راضی کردن چارتا آدم طماع که چیزی نبود.

لبخند به صورت جین هم آمد و با کمی خجالت، شروع به بازی با یقه ی پسر خیمه زده به روی خودش کرد:

_ پس واقعا جلسه خوب پیش رفت.

پرسید و تهیونگ با چشمهایی مشتاق، رد نگاه پایین افتاده اش رو دنبال کرد:

+‌ بهتر از چیزی که انتظارشو داشتم... شاید حتی بتونیم...

تلفن همراهش قبل تموم شدن حرفش شروع به زنگ‌ خوردن کرد و تهیونگ از روی جین به یک طرف خم شد:

+ جانم بابا؟؟

• کجایی پسرم؟؟؟ برگه ها آماده ن... وقتشه برگردی به جلسه...

صدای مرد پر ابهت و مورد تحسین همیشگی جین، از پشت تلفن بلند شد و جین به سمت پسر چرخید:

_ هنوز جلسه تموم نشده؟؟؟

تهیونگ با قطع کردن تلفن‌ همراهش، به پسری که تقریبا درآغوشش بود نگاهی انداخت:

+‌ نه، همون تایم آماده شدن صورت جلسه واسم کافی بود که سمتت بدوم.

حالا کاملا جین رو درآغوش گرفته‌ بود و نفسی عمیق از روی‌‌ موهای صافش گرفت:

+‌ داشتم برای خبردادن بهت میمردم.

خنده ی کوتاهی از اشتیاق دوست پسر همه فن حریفش زد‌ و با یادآوری چیزی، کمی بلند شد:

_ ولی میدونی چی بیشتر ذوق داره؟؟

جین پرسید و تهیونگ بدون جدا کردن بینی اش از روی موهای پسر، صدایی در آورد:

+ هووووومممممم... چیییی؟؟؟

لبخندی زد و با برگشتن دوباره به آغوش محکم پسر کنارش زمزمه‌کرد:

_ دادن این‌‌ خبر به‌ بابام.

..................................................................
ببخشید دیر شد☹️
ولی پارت بعد به احتمال زیاد پارت آخر باشه❤️

Continue Reading

You'll Also Like

5.7K 1.5K 9
نام : مزه عشق کاپل : کوکمین (ورس) ژانر : امگاورس ، درام ، عاشقانه دو آلفا ملاقات های تصادفی احساسات غیرقابل پیش بینی در نهایت گرفتاری در عشقی که ک...
34.8K 7.5K 45
~ Completed ~ • آکوامارین • در چشمهای پسرک خیره شد و حتی توان‌پلک‌زدن را هم نداشت.آن چشمها آبی بودند.رنگ آبی ای که به اندازه آن جواهر آکوامارین خاص و...
28.2K 3.6K 34
زمان! کلمه ای که توی دنیای پرنس گرگینه ها ، جئون جونگکوک، نقطه ضعف بود. اون پسر با زیباترین سیما و مدهوش کننده ترین صدا ، کسی که همه الفاها و حتی امگ...
1.1K 276 9
⌯ Name꧇ راز کـــوچـــک سَـــرآشـــپـــز ⌯ Couple꧇ JiKook, TaeGi ⌯ Side Couple꧇ NamJin, ChanBaek, YeonSeok ⌯ Genre꧇ Food Writing, Fluff, Romance, Come...