My Alpha Daddies | kookvkook

By Violet_kim_writer

98.7K 12.4K 2K

|تکمیل| دستی به سر پسر ترسیده کشید و با خنده به طرف برادرش برگشت. ×جانگکوک نظرت چیه یکم بهش مهلت بدیم؟ +این ح... More

•°•| description |•°•
•°•| Rude kid |•°•
•°•| Neighbours |•°•
•°•| School |•°•
•°•| Heat |•°•
•°•| Omega |•°•
•°•| Guests |•°•
•°•| Night party |•°•
•°•| Exam |•°•
•°•| Squirrel |•°•
•°•| description2 |•°•
•°•| Hybrid |•°•
•°•| Auction |•°•
•°•| Truth |•°•
•°•| Rut |•°•
•°•| Daddies |•°•
•°•| Explanation |•°•
•°•| The yard |•°•
•°•| Silver blue |•°•
•°•| Torture |•°•
•°•| Babe boy |•°•
•°•| Lara |•°•
•°•| Interview |•°•
•°•| Pairs |•°•
•°•| Mafia |•°•
•°•| Hostage |•°•
•°•| The Hell |•°•
•°•| Still alive |•°•
•°•| Love |•°•

•°•| Help |•°•

2.5K 349 79
By Violet_kim_writer

مسیر زیرزمین رو بلد نبودن و همه چیز براشون مثل یه زمین تو در تو بود که حتی در ورودی هم نامشخص بود.

×کدومه؟؟ کدوم در ورویه؟؟؟

+نمیدونم!!

×اگه بلایی سرش بیاد چی؟؟؟

جانگکوک لحظه ای ساکت شد و عصبی به سمت برادرش برگشت و یقه اش رو لای انگشت هاش مچاله کرد.

+مگه تقصیر منه که دزدیدنش؟؟ کی بود که تو اتاق اسیرش کرد و گفت حق نداره بیرون بیاد؟؟ اگر بلایی سرش بیاد جئون جونگ کوک به عنوان دشمنت شناخته میشم نه برادرت!

انگشتش رو محکم به سینه ی جونگکوک بهت زده کوبید و با خشم به سمت درهای نامعلوم برگشت.
هر کدوم رو باز میکرد و نگاه میکرد نتیجه ای نمیگرفت و این داشت وقت رو تلف میکرد.

×بکش کنار..

برادرش رو نسبتا اروم و بدون حرکت اضافه ای پس زد و تیشرت خودش رو به آرومی بو کشید.
چشم هاش به رنگ نقره ای در اومدن و بوی امگاش براش واضح تر شد.

به سمت در آهنی ای که بین همه ی درها قرار داشت رفت و داخلش رو بو کشید.

×وقت زیادی نداریم.

و بعد بدون اینکه منتظر برادرش باشه داخل شد.
جانگکوک نفس عمیقی کشید و دنبال برادرش رفت.
میدونست که نباید اونجوری با برادرش صحبت میکرد اونم درحالی که خودش هم خیلی امگاشون رو اذیت کرده بود.
راهروی درازی بود و اثری از نور و یا چراغ وجود نداشت و هرچی بود، تاریکی بود و بوی امگا که بیشتر و بیشتر میشد.
قدم هاشون رو اروم اما بلند برمیداشتن تا صدایی ایجاد نشه.
با رسیدن به اتاقک کوچولویی و تابش نور، با اشاره سر رایحه هاشون رو مخفی کردن و از لای در مشغول سرکشی شدن.

*بهت چی گفته بودم هرزه؟؟

و سیلی محکمی به صورت رنگ پریده و خونی تهیونگ زد.

*چی گفته بودم جنده؟

و با نشنیدن جوابی از طرف امگا، خشمگین تر از قبل مشتی به صورت تهیونگ زد که باعث شد پسر خون بالا بیاره.

*کیم تهیونگ چند سال پیش بهت گفته بودم کل زندیگت رو از بین میبرم اگه سرپیچی کنی.. گفتم یا نگفتم؟

تهیونگ با بی حالی فقط اره ای از ته گلوش به بیرون فرستاد.

*کیم کیم کیم..

سان میرای پشت سر هم گفت و دور تهیونگ که با زنجیر از سقف آویزون بود چرخید.
بدن امگا خونی بود و اثری از سفیدی پوستش دیده نمیشد.

*هوف.. تهیونگ تو خراب کردی.. خیلی خراب کردی.

-پشیمون.. نی.. نیستم..

*نیستی؟؟

و با آرنج محکم تو شکم پسر کوبید جوری که قلب آلفا ها به درد اومد.

*توی عوضی مگه از من خوشت نمیومد؟ ها؟

جوابی از تهیونگ شنیده نشد.

*تو از من خوشت اومد و منم گفتم فقط به شرطی میپذیرمت که اون مدرسه کوفتی رو آتیش بزنی و به اینجا بیای!

جونگ و کوک کنجکاو تر از شنیدن این حقایق، به همدیگه نگاه کردن.

*اما تو چیکار کردی کیم؟ آتیشش زدی و گفتی همه ی اون علاقه هایی که به من داشتی الکی و یه بازی بوده!

* رفتی به اون مدرسه کوفتی جئون و وقتی بهت دستور دادم که در ازای زنده موندن پدرت باید گورشونو بکنی چی کردی؟ گفتی به درک؟؟

چشم های جئون ها از این درشت تر نمیشد.

*توی عوضی اون دوتا الفا رو که شکنجه ات میکردن به پدرت ترجیح دادی تهیونگ! و حالا پدری نداری.

-چ.. چی..

تهیونگ با ناباوری گفت و به آلفای مضحک رو به روش خیره شد.

-تو.. پدرمو.. چیکا..آخخخخ

حرف های بغض دار امگا با مشتی که به سینه اش خورد ناتموم موند و حقیقت تلخ کشته شدن پدرش باعث شد بلند هق بزنه.

*مگه جئون هارو ترجیح ندادی؟ ها؟

تهیونگ بلند عربده کشید.

-عوضی من جوون بودم! من ۱۶ سالم بود و فقط از صدات خوشم اومد. قصدم اذیت و بازی دادنت بود من هیچوقت بهت علاقه ای نداشتم کثافت.
تو منو به مرگ پدرم تهدید کردی اما من فقط فکر کردم که همون مزاحم سابقی و فقط میخوای منو به زور برای خودت کنی.

*تو فکر میکردی هیچوقت همچین کاری نمیکنم امگا؟ نکنه هنوز منو نشناختی؟

-شناختمت عوضی؛ تو یه حرومزاده ای!

چشم های براق و طلایی مرد رو به روش باعث شد کمی از حرص دادنش خوشحال بشه.
اون پدرش رو سر یه شوخی ساده از دست داده بود. از جئون ها جدا شده بود و قرار بود بمیره.

-میدونی چیه؟ من پدرم رو دوست داشتم اما اگه قرار بود بین جئون ها و اون یکیو انتخاب کنم بازم انتخابم جئون ها بودن. چون اونم یه اشغال مثل تو بود که فقط از موقعیتش استفاده میکرد و مادرم رو کشت!

با نزدیک شدن آلفای خشمگین به کمد و برداشته شدن داس تیزی توسط آلفا، بی توجه به چیز دیگه ای و بدون ترس حرف هاش رو ادامه داد:

-من اون شلنگ بین پاهات رو از جاش کندم! انبار باروت عمارتت رو آتیش زدم و چند نفر از بادیگارد ها و ادم هاتو کشتم. تا جایی که میتونستم بیچاره ات کردم و الان دارم از حرص خوردنت لذت میبرم!

داس توی دست سان میرای فشرده شد.

-فکر کنم باید خیلی فشاری شده باشی که جئون ها چندین بار داخلم کوبیدن اما تو نه تنها نتونستی دیکت رو واردم کنی، بلکه حتی قطع شد.

با نزدیک شدن آلفا بهش پوزخند زد.

-میدونی به ادمایی مثل تو چی میگن؟ دول بریده!

و بعد با لبخند تف خونی ای روی صورت سان میرای انداخت.

*تیکه تیکه ات میکنم جندههه

و گردن تهیونگ رو نشونه گرفت و به شدت کشید.

+نه عوضی!

جانگکوک فریاد زد و به سرعت وارد شد و قبل از همه چیز تهیونگ رو در نظر گرفت.

اما با دیدن گردن خونی تهیونگ و نفس هاش که قطع شده بودن، چشم هاش سرخابی زنگ شدن و با تموم وجودش به سمت سان میرای حمله ور شد.

جونگ کوک به سرعت تهیونگ رو از زنجیر ها جدا کرد و تو آغوش خودش کشید.

×بیدار شو!

-دوستتون دارم..

به سختی دستش رو به صورت الفا رسوند و نوازش کرد.

×نه!

اما دیر شده بود و چشم های تهیونگ برای همیشه باز مونده بودن؛ ناباور به امگا خیره شد.

×نه...

با خشم به حالت گرگ خودش در اومد و با زوزه ی بلندی که کشید، ماه خونین رنگ آسمون رو قسم داد که انتقام امگاش رو از تک تک افراد این عمارت بگیره.



~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°‌ ‌

=جونی؟

÷جونم؟

=چیزی شده؟

نامجون بغض مردونه اش رو قورت داد و گوشی رو روی مبل انداخت.
جین رو به آرومی بین بازوهاش گرفت و صورتش رو جایی بین گردن و شونه ی جین قایم کرد.

÷میدونم که تحمل شنیدنش رو نداری جینی.. قوی باش.. باید باهاش کنار بیای.

=نامجون بگو چیشده وگرنه همین قابلمه رو..

÷ماه زیبای من... پسرعموت باهامون خداحافظی کرد و رفت.. من.. متاسفم.

=رفت؟ کجا رفته پدرسگ رو پیداش کنم میکشمش. مگه بی سر پرسته که هرجا دلش خواست میره؟؟

نامجون بی طاقت اشک ریخت و جین رو بیشتر به خودش فشار داد.

÷جین.. اون مرده.

~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°‌ ‌

^چیشده هوسوک؟؟

با دیدن وضعیت هوسوک فریادی سر داد و عشقش رو تو بغلش کشید.

^هوسوککککک!

هوسوک با نیم تنه غرق در خون به آرومی چشم هاش رو باز کرد و با بغض زمزمه کرد:

~نموند یونگ... دوست داشت قبل به دنیا اومدنش با عمو ته ته بره به اون دنیا...

اشک های یونگ پشت سر هم مثل قطرات مروارید ریختن و به جسم کوچیک و خونی ای که اونجا بود خیره شد.

^هوسوک..

~دیگه نیست.. بچه ام نیست.. یونگ.. میخوام برم پیش بچه ام پیش ته....

^نمیذارم هوسوک نمیذارم توام مثل تهیونگ و بچه امون تنهام بذاری!

سرش رو تو بغلش گرفت و باهم از اعماق وجودشون گریه کردن.

~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°‌ ‌

اون شب، شوم ترین شب سال بود.
کسی نمیخندید.
زیبا ترین امگای کشور، پیش پدر و مادرش بود.
جین بغل نامجون گریه میکرد و نای نفس کشیدن نداشت. کسی میدونست که اشک های نامجون با جینیش مخلوط شده؟

کسی میدونست که بچه ی هوسوک و یونگی از دست رفته بود و هوسوک بی هوش تو بغل یونگیه گریون بود؟

کسی از دو آلفا خبر داشت؟

بی توجه به خرابه ی عمارت سان میرای، لا به لای سایر آدم هاشون، جسد امگاشون رو در اغوش کشیده بودن و تنها صدایی که ازشون شنیده میشد زوزه های دردناک گرگاشون بود که امگاشون رو میخواستن.

گردن و شاهرگ پاره شده ی غرق در خون تهیونگ، چشم های بسته ی زیباش که دیگه برق نمیزدن، پوست سفیدش که قرمز بود، موهای آبی نقره ای شلخته اش، بدن زخمی و نیمه برهنه اش..

یک گرگ رفته بود.
یک گرگ سفید و زیبا.
یک گرگ که همیشه میخندید.

به آرومی دست سرد و بی حرکت امگاش رو گرفت و به برادرش گفت.

+باید به دیدن شخصی برم..

اشک های خونیش رو پاک کرد و بدن بی جون تهیونگ رو تو بغلش فشرد.

×کجا...

جونگ پرسید ولی جوابی دریافت نکرد.

*رییس؟

جانگکوک ایستاد و رو به همه ی افراد متعجبش گفت:

+قسم به ماه... نمیذارم امگام رو ازم بگیرن...

بلند شد و با کنار رفتن بقیه، به سمت مکانی که تو درست بودش شک داشت دوید.

×یا باهم، یا هرگز.

اون هم بلند شد و بدون توجه به نگاه های ناراحت و متعجب بقیه دنبال برادرش دوید.

به سمت دره ی مرموزی رفتن.

×اینجا کجاست کوک؟

+امیدوارم درست باشه..

بدون توجه به هر خطری پاش رو روی لبه ی دره گذاشت و به پایین سر خورد.

×معلوم هست میخوای چیکار کنی احمق؟؟

و اون هم پشت سر برادرش پایین رفت.

جانگکوک، تهیونگ به بغل به برکه ی وسط دره خیره شده بود.
جونگکوک با دیدن هاله های آبی و صدای زمزمه ی آواز توی فضا متعجب و بهت زده بود.

جانگکوک جلوی برکه زانو زد و بلند فریاد کشید.

+به کمکت نیاز دارم.

×چیکار میکنی کوک..

جانگکوک محکمتر تهیونگ رو به خودش فشرد و بلندتر از قبل رو به برکه داد زد:

+من به کمکت احتیاج دارم! تو باید کمکم کنی!

×داری با آب صحبت میکنی نادون؟

اما لحظه ای نگذشته بود که هاله های آبی دور هم جمع شدن و دور دریاچه ی کوچیک رو گرفتن.

هردو با بهت به نوری که از برکه بیرون زد خیره شدن و از شدت درد چشم هاشون، نگاهشون رو دزدیدن.

*منو از خواب بیدار میکنی کونکَش..؟

هردو با چشم های گشاد شده به جسمی که از نور های آبی تشکیل شده بود خیره شدن.

×وات د فاک... تو.. تو...

*ای آلفای بی تربیت!

زنی جوون بود که لباس حریر مانند آبی به تن داشت و موهای بلند و پریشون آبی رنگش دور بدنش پخش شده بودن و تاج گلی از گل های نیلوفر آبی درخشان روی سرش بود.

+الهه ی ماه!

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

فوحش ندید ʕ·ᴥ· ʔ

هنوز یه پارت دیگه مونده.

این پارت: ۱۷۲۸ کلمه

Continue Reading

You'll Also Like

53.5K 5.4K 56
نام: یخ 💫 کیم نامجون ، آلفایی که بخاطر بی رحمی و سرد بودنش به آیس معروفه جئون سوکجین که بعد از پنج برادر آلفا امگا به دنیا اومده ، بسیار زیبا و مهرب...
34.9K 5.1K 19
[Completed]کامل شده Translated ♡♡یه دست جرات حقیقت میتونه همه چیزو بین دوتا دشمن تغییر بده؟؟؟♡♡ شاید فقط یه بازی به نظر بیاد ولی پشت پرده راز های بیش...
106K 13.5K 17
¤ Summary: کوک امگای یتیمیه ک شب ها ت بار ب عنوان بارتندر کار می‌کنه و دوست داره آلفاش رو پیدا کنه ... تهیونگ آلفای میلیونر مغرور و جذابیه ک تنها مش...
83.8K 12.4K 30
**من فقط یه قاتل زنجیره ایم که فراریه،چه چیزی در موردش انقدر بده...کشتن منو خوشحال میکنه** *پس تو یه ادم بدی که گنا...* **گناه؟...داری به من میگی گنا...