My Alpha Daddies | kookvkook

By Violet_kim_writer

100K 12.5K 2K

|تکمیل| دستی به سر پسر ترسیده کشید و با خنده به طرف برادرش برگشت. ×جانگکوک نظرت چیه یکم بهش مهلت بدیم؟ +این ح... More

•°•| description |•°•
•°•| Rude kid |•°•
•°•| Neighbours |•°•
•°•| School |•°•
•°•| Heat |•°•
•°•| Omega |•°•
•°•| Guests |•°•
•°•| Night party |•°•
•°•| Exam |•°•
•°•| Squirrel |•°•
•°•| description2 |•°•
•°•| Hybrid |•°•
•°•| Auction |•°•
•°•| Truth |•°•
•°•| Rut |•°•
•°•| Daddies |•°•
•°•| Explanation |•°•
•°•| The yard |•°•
•°•| Silver blue |•°•
•°•| Torture |•°•
•°•| Babe boy |•°•
•°•| Lara |•°•
•°•| Interview |•°•
•°•| Pairs |•°•
•°•| Hostage |•°•
•°•| The Hell |•°•
•°•| Help |•°•
•°•| Still alive |•°•
•°•| Love |•°•

•°•| Mafia |•°•

2.6K 355 59
By Violet_kim_writer

پخش و پلا روی مبل، بی حوصله به خدمتکار ها نگاه میکرد که مشغول آماده سازی مراسم بودن و هر کس به سمتی میدویید.

چشم های گرد و معصومش رو به شونه های مبل و بافت های پارچه ایش دوخت.

*اینجا چیکار میکنی؟ پاشو برو رد کارت.

خدمتکار مرد گفت و عصبی به تهیونگ خیره شد.
امگا نفس عمیقی کشید و بی توجه به رایحه ی عصبانی آلفای رو به روش پرسید:

-ها..؟

مرد که از سرش دود بلند میشد و به خاطر عقب موندن کار های مراسم، دنبال کسی برای دعوا میگشت. نسبتا بلند و جلوی همه ی خدمتکار ها داد زد:

*از اینجا گمشو و برو تو اتاقت.

تهیونگ اخمی کرد و بدون توجه به اینکه نباید با خدمتکاری زیاد حرف میزد، زبون باز کرد.

-خجالت نمیکشی با من اینجوری حرف میزنی؟

مرد عصبی و نمایشی خندید و به تهیونگ نزدیک شد.
انگشت اشاره اش رو تهدید آمیز به سینه ی امگا کوبید.

*تو؟ ولی من جز یه زیرخواب ضعیف، کسیو نمیبینم که بخوام بهش احترام بذارم؟

-ز.. زیرخواب..؟

*اره یه زیرخواب کثیف، که کاری جز خوردن و خوابیدن و سرویس دادن به ارباب های عمارت نداره و تازه بهش خدمت هم میشه!

-آهان. پس یعنی میخوای بگی حسودیت میشه؟

*چی؟!

-خب حسودی نکن. شاید بتونم راضیشون کنم تورم بکنن. ولی به نظرت، امگای سفید و خوشملی مثل من رو ترجیح میدن یا یه آلفای دراز و زشت؟

مرد عصبی غرید.

*خفه شو هرزه!

-اوممم من هرزه ی ددیامم. هرچی هم که نباشه، هم از بدن سکسیشون لذت میبرم و هم بهم رسیدگی میشه اما تو...؟ یه آلفای بد قواره که تهش بی جفت و یه خدمتکاری!

مرد بدوکنترل، به سمت امگا حمله کرد که تهیونگ خیلی راحت و فرز از مبل جدا شد و کناری ایستاد.
همگی شاهد مکالمه اشون بودن و کسی جرات اینکه جلوی اون آلفای عصبی رو بگیره نداشت.

تهیونگ ترسیده به نفس نفس های عصبی آلفا خیره شد. اون میخواست بهش آسیب بزنه و هیچکس جرات نداشت ازش دفاع کنه.

-م.. من...

*شاید هرزه بودن بهت خوش گذشته باشه امگا.. اما امروز، تو همین عمارت، و تو دستای من کشته میشی و یه هرزه از روی کره ی زمین کم میشه!

تهیونگ ترسیده تو خودش جمع شد اما با حمله ی دوباره ی مرد، جیغی زد و خواست فرار کنه اما دست مرد بازوش رو اسیر کرد و بلافاصله مشت محکمی به صورتش خورد.
خواست حرفی بزنه که مشت بعدی هم توی صورتش فرود اومد و گرمی خون رو حس کرد.

خدمتکار های دختر جیغ میزدن..
مشت بعدی به صورتش نخورده بود که فردی، مرد رو به شدت از امگا دور کرد و روی زمین انداخت.

تهیونگ با چشم های تار از برخورد مشت به صورتش، به آلفای عصبانی نگاه کرد، که چشم های قرمزش باعث میشد همه جیغ بزنن، و مرد خدمتکاری که زیر دست آلفای عصبانی وول میخورد و تقاضای ببخشش میکرد.

-ج.. جونی.. هیونگ...

÷تو چه غلطی کردی؟...

*من... من...

نامجون بلند عربده کشید.

÷به چه حقی همچین گوهی خوردی؟!

*تقصیر من نبود قربان اون... اون...

÷کافیه... خفه شو...!

و مشت های محکمی به صورت مرد زد که صدای خورد شدن استخوان بینیش میومد.

+هی!

جانگکوک گفت و دست به جیب با قدم های بلند و عصبی به جمع نزدیک شد.

به سمت تهیونگ رفت و بعد از دیدن صورت امگا، با خشم به سمت خدمتکار ها برگشت.

+یکی بگه اینجا چه خبره!!

کلمه های آخر رو عربده زد

امگایی که بیشتر از همه جرات داشت تمام قضیه رو برای جانگکوک تعریف کرد و بعد دوباره بین بقیه خدمتکار ها قایم شد.

جانگکوک عصبی سرش رو توی دستش گرفت و نزدیک مرد شد که صورتش به لطف نامجون، خونی بود.

+تو... ۵ سال بهترین خدمتکار من هستی..

*قربان متاسفم دیگه تکرار نمیشه خواهش میکنم.

+هیش... میخوام بهت یه لطفی بکنم. و امیدوارم دیگه این اتفاق بین خدمتکار ها دیده نشه..

ممنون قربان ممنونم!

ولی صدای شلیک و جیغ خدمتکار ها باعث شد صدای مرد خفه بشه..

تهیونگ با تعجب و ترس به جانگکوک نگاه کرد که اسلحه اش رو توی جیبش برگردوند..

-جانگ..کوک...؟!

نامجون خم شد و چونه ی مرد غرق در خون رو گرفت.

÷لطف بزرگی که در حقت انجام داد، این بود که بذاره راحت بمیری.. وگرنه جونگکوک تا عصب مغزت رو با شکنجه بیرون نمیکشید، ول کن نبود.

چونه ی مرد مرده رو رها کرد و از جاش بلند شد.

به سمت تهیونگ رفت و با نرمی امگا رو تو بغلش کشید.

-هیونگ...

÷نترس تهیونگ.. از این اتفاق ها توی این عمارت زیاد میوفته.. خب..؟

و با انگشتش، خون روی صورت تهیونگ رو کمی پاک کرد.

-اما.. جانگکوک... اون..

با چشم های اشکی زمزمه کرد و جوابش نوازش هیونگش بود.

÷هیش... بیا بریم... صورتت رو تمیز کنم... جانگکوک خوبه اون الان آرومه.

جانگکوک لگدی به جسد مرد زد.

+این رو جمع کنین و بقیه تدارکات رو انجام بدید.

همگی چشم گفتن و مشغول شدن.

نامجون خونسردیش رو حفظ کرد و بعد از تغیر دادن رنگ وحشتناک چشماش، تهیونگ رو روی تخت خوابوند و وسایل مورد نیازش رو از کمد برداشت.

-هیونگ.. میتونم بشینم؟

÷نه تهیونگ. خونریزی داری.

با آب، صورت تهیونگ رو شست و با گذاشتن یخ روی جای مشت ها، از باد کردن و کبود شدن زخم هاش جلوگیری کرد.

-میسوزه هیونگ.

÷درست میشه نگران نباش.

دست تهیونگ رو گرفت و به آرومی الکل رو روی جاهای زخم کشید و بعد، چسب زخم و باند هارو روی صورت تهیونگ گذاشت.

÷کمکت میکنم بری طبقه ی بالا.

-ازت ممنونم هیونگ... اگه نبودی من...

نامجون لبخند چال داری زد و پیشونی زخمی تهیونگ رو بوسید.

÷میدونی که با دونسونگ های خودم هیچ فرقی نداری؟ مثل برادر کوچیکترم میمونی کیم کوچولو.

تهیونگ خندید که بینیش توسط نامجون، کوتاه و آروم کشیده شد و بعد با کمک هیونگش به اتاقش رفتن.

÷اگر سوپ خواستی از دکمه های کنار تخت استفاده کن فورا برات حاضر میکنن.

-هیونگ فقط چند تا مشت خوردم، نزاییدم که.

نامجون خندید و بعد از به هم ریختن موهای تهیونگ، از اتاقش بیرون رفت.

هنوز پنج دقیقه از رفتن نامجون نگذشته بود که در به شدت باز شد.

×تو دقیقا چه غلطی کردی؟

تهیونگ روی تخت نشست و با ناراحتی ساختگی گفت:

-من؟ یا بهتره بگی اون خدمتکارت که این بلا رو سرم آورد؟

جونگکوک با حرص و خشم، نزدیک تهیونگ شد و بلند داد زد.

×کیم تهیونگ بهت گفته بودم که تو این عمارت با خدمتکاری گرم نگیری یا باهاش بحث و جدال نکنی! اگه ساکت میشدی و فقط کونت رو دو سانت اونور تر مینداختی تا مبل رو تمیز کنه، نه اون میمرد و نه تو کتک میخوردی!

تهیونگ تخس و عصبانی، بلند شد و رو به روی جونگکوک ایستاد.

-اما این وسط حق من چی میشه؟ یه آلفای خدمتکار و عوضی تو روم وایسته و بگه که یه هرزه یا زیر خوابم؟ و بعد منو بزنه؟ و مقصر من باشم؟

جونگکوک با خشم تو چشم های تهیونگ نگاه کرد.

×ساکت شو تهیونگ..

-ساکت شم؟ چرا باید ساکت شم؟ من کیم تهیونگم! پسر یکی از بزرگترین آدمای کره و الان باید روم لقب هرزه بذارن و زیرخواب شناخته بشم؟ اونم عوض اینکه تو بغل جفتم باشم؟!

×بسه.

-نمیخوام! من خودم انتخاب نکردم که تو همچین جهنمی..

×گفتم بسه!

و لحظه ای بعد تهیونگ از ترس فرود دست جونگکوک روی گونه اش، چشم هاش رو بست.

دست جونگکوک که برای سیلی زدن به تهیونگ بالا اومده بود، در چند سانتی متری صورت امگا متوقف شد.

جونگکوک با عصبانیت نفسش رو بیرون داد و منصرف از کارش، دستش رو عقب کشید.

تهیونگ به آرومی چشم هاش رو باز کرد اما طولی نکشید که یقه ی لباسش کشیده شد و لب های سرخش اسیر لب های تشنه و سلطه گر آلفا شدن.

دست جونگکوک به نرمی پشت گردن تهیونگ نشست و پسر رو با عطش، بیشتر به خودش چسبوند و بلاخره بعد از سیر شدنش از پسر جدا شد.

-متاسفم..

×به عنوان تنبیهت، امشب تا آخر مراسم تو اتاقت میمونی.

-قبوله..

بهرحال تهیونگ اصلا دلش نمیخواست که وارد اون جو ''لولیدن، رقصیدن، لاس زدن، نوشیدن'' بشه ولی مطمئنا چشم هاش روی اون همه خوراکی خامه ای و فست فودی خوشمزه میموند.

جونگکوک نیم نگاهی به تهیونگ انداخت و بعد از مرتب کردن کتش، مقصدش رو از اتاق تهیونگ به رسیدگی کارها تغیر داد و رفت.

⇲⇱دو ساعت بعد⇱

-لعنت به همتون ببین چه صدای دوپس دوپسی میاد! مطمئنم الان دارن کلی خوراکی خوشمزه سرو میکنن.

تهیونگ با خودش گفت؛ همونطور که توی اتاقش عصبی قدم میزد.

-هه هه هه فکر کردی مثلا من فشار میخورم جئون جونگکوک؟!

و بعد بلند بلند و الکی خندید.

-هه! زکی! مادر نزاییده که کیم تهیونگ کبیر، بیاد سر یه تیکه شیرینی خوشمزه فشار بخوره.

و بعد عصبی به موهاش چنگ زد و با بغض فریاد کشید:

-فاک بهت جئووووون جونگکوک!!!! منم شیرینی میخواممممممممممممم.

و بعد دوباره روی تخت پلاس شد.

-اصلا هم از اینکه حتما هرکدوم دارن با یه دختر میرقصن، فشاری نیستم.

 
 
  
~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°‌ ‌
 
 
 

  ^هوسوک لطفا!

~منو ببخش یونگی.. نمیتونم همچین کاری بکنم.

دست یونگی رو پس زد و به اتاق خودش رفت و بعد از بستن در، روی تخت افتاد و گریه های عمیق و سوزناکش رو آزاد کرد.

از طرفی یونگی، ناراحت و کمی عصبی روی زمین نشست و سرش رو توی دست هاش گرفت.

^ولی من دوستت دارم هوسوک..

اونا میخواستن یه معاشقه و سکس عادی داشته باشن.
اما چی باعث شد که شب رویاییشون بهم بخوره؟

هوسوک با یاداوری اینکه هنوز از تهیونگ بابت جفت شدنشون اجازه ی مثبت نگرفته، مانع پیشروی یونگی شد. اما واقعیت چیز دیگه ای بود که هوسوک با بهونه ی تهیونگ، پوشش داد.
 
 
 
 
  ~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°‌ ‌

 
 

  -به جهنم جئون جونگکوک! من میرم بیرون! و خوراکی های عزیزم رو به اتاقم میارم و باهاشون جشن میگیرم.

و بعد خیلی شیک در رو باز کرد و از اتاق خارج شد.
طبقه ی بالا روشن بود و اما طبقع ی پایین عمارت خاموش، و با چراغ های مختلف و در هم برهم تزیین شده بود و صدای کر کننده ی اهنگ هر کس جز مهمون های مست رو روانی میکرد.
رایحه اش رو مخفی کرد تا دور از چشم آلفاها، کارش رو عملی کنه.
از پله ها به آرومی پایین اومد و بعد از الکی الکی رقصیدن بین مهمون های مست، به جایی رسید که خیلی انتظار رسیدن بهش رو داشت.
انبار خوراکی ها و مشروب ها!
خواست در رو باز کنه اما با کشیده شدن دستش، سیخ سر جاش ایستاد و با ترس به طرف نگاه کرد.

*چه امگای زیبایی. افتخار رقص با شمارو دارم؟

-اما من کار دارم!

*بیا دیگه ضد حال نباش!

پس دست تهیونگ رو کشید و پیش خودش اورد و بعد دست هاش رو بالا گرفت و شروع به رقصیدن کرد.

تهیونگ هم ناچار،  با تبعیت پسر رو توی رقص همراهی کرد تا مبادا با این مخالفت کوچیک، اتفاقی نیوفته و جونگکوک اژدها از وجودش باخبر نشه.

دست هاش رو بالا برد و به صورت دوپس دوپس تکون داد و بالا پایین پرید و پسر هم که از همراهی و رقص تهیونگ سر خوش بود، بیشتر جوگیر شد و بیشتر رقصید.

تهیونگ با توجه به اینکه باید به خوراکی ها دستبرد بزنه، پسر رو که مست بود بغل دختری هول داد تا با اون سرگرم بشه و به سرعت وارد اتاق شد و درو بست.
انبار خیلی بزرگ اما تاریک بود و فقط با نور های ال ای دی آبی رنگی که سر تا سر اتاق بودن، روشن بود.

به سمت گوشه ای از انبار رفت و سبد بزرگی که مخصوص حمل خوراکی بود برداشت.

و مثل اینکه وارد پاساژ خرید شده باشه، به سمت قفسه ی اول رفت و ژله، کیک خامه ای، ساندویچ، و نوشابه و مشروب برداشت و با سرخوشی، همونطور که آواز میخوند و سوت میزد به سمت قفسه ی بعدی رفت و باز مشغول چیدن وسایل خوردنی عزیزش، داخل سبد شد.

به سمت قفسه ی بعدی رفت اما با دیدن صحنه ی رو به روش، سر پا خشک شد و دسته ی پلاستیکی سبد، از دست های لرزونش سر خورد و روی زمین افتاد.
اما صدای آهنگ اونقدر زیاد بود که جونگکوک و برادرش متوجه نشن.

پس تنها کاری که کرد، این بود که ناخوداگاه رایحه ی ترسیده اش رو آزاد کنه و چند قدم عقب بره و با نفس نفس، به دلقک رو به روش نگاه کنه.

دلقک، توی نور آبی لبخندی زد و چند قدم فاصله ی بینشون رو پر کرد.

-ت... ت... تو...کی هستی...

دلقک اسلحه ی سیاهش رو به طرف تهیونگ گرفت.

*مافیا؛ بازی کثیفیه کیم تهیونگ.. بازی ای که توش گاها مجبور به انجام کار های غیر اخلاقی میشیم.. کاری مثل بردن تو با خودمون...

و بعد چشم های براقش رو به امگا دوخت.

-نه!

تهیونگ داد زد و به سمت در دوید که کیسه ی سیاه رنگی روی سرش فرود اومد و با حس سوزش گردنش، به ارومی تو خواب غرق شد...

مافیا همینقدر کثیف بود..

.
.
.
.

  
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

های گایز ووت و کامنت رو فراموش نکنین عزیزانم.

این پارت: ۲۱۱۳ کلمه

Continue Reading

You'll Also Like

72.2K 12.2K 24
در حالی که با تموم وجودش از آلفا ها متنفر بود ، اما بچه ی یه آلفا تو شکمش بود. علاوه بر این ، پدر بچه تمام تلاشش رو می کرد تا تو زندگی اون جایگاهی ک...
3.5K 476 4
🌙ویکوک🌙 وانشات های ترجمه... 🌟امیدوارم از خوندنش لذت ببرید🌟
5K 538 6
کینه ؛ Hatred _چرا گریه میکنی کوکه من؟ این فقط یه بازیه.. Bdsm🔞 smut🔞 Vkook🔞 امگاورس- امپرگ_
17.1K 3.5K 15
تهیونگ یه آیدوله و جونگکوک یه آنتیه حالا این دو با هم ملاقات میکنن((((((: Couple: VKOOK ترجمه ای از: JKmuLIFE ❗️دقت کنید ک این فیک نویسندگیش با من ن...