My Alpha Daddies | kookvkook

By Violet_kim_writer

119K 13.7K 2.2K

|تکمیل| دستی به سر پسر ترسیده کشید و با خنده به طرف برادرش برگشت. ×جانگکوک نظرت چیه یکم بهش مهلت بدیم؟ +این ح... More

•°•| description |•°•
•°•| Rude kid |•°•
•°•| Neighbours |•°•
•°•| School |•°•
•°•| Heat |•°•
•°•| Omega |•°•
•°•| Guests |•°•
•°•| Night party |•°•
•°•| Exam |•°•
•°•| Squirrel |•°•
•°•| description2 |•°•
•°•| Auction |•°•
•°•| Truth |•°•
•°•| Rut |•°•
•°•| Daddies |•°•
•°•| Explanation |•°•
•°•| The yard |•°•
•°•| Silver blue |•°•
•°•| Torture |•°•
•°•| Babe boy |•°•
•°•| Lara |•°•
•°•| Interview |•°•
•°•| Pairs |•°•
•°•| Mafia |•°•
•°•| Hostage |•°•
•°•| The Hell |•°•
•°•| Help |•°•
•°•| Still alive |•°•
•°•| Love |•°•

•°•| Hybrid |•°•

3.6K 462 38
By Violet_kim_writer

^چ..چی...ت..تو...

هوسوک دستپاچه از بدن جدیدش و همینطور عضوش که به شدت ملتهب بود گیج شده نمیدونست دقیقا باید چه غلطی بکنه.
و در آخر انقدر فشار بهش وارد شد که بغضش ترکید و گوشاش پایین افتاد.

چشم های قهوه ایش خیس شد و صدای هق هقش تو استخر پیچید.
یونگی میدونست باورش سخته..اما بهرحال اون هوسوک بود و الان داشت گریه میکرد.
نزدیک هوسوک شد و کنارش نشست.

^هوسوکی‌‌‌‌‌..منو ببین...

هوسوک با عجز سرش رو بالا آورد و با گریه به یونگی خیره شد.
اون واقعا زیبا بود..گوش هاش زیبایی دوبرابری بهش میبخشیدن و دمش که روی پاهاش انداخته بود تا عضوش مشخص نشه ، اون هم زیبا و مخملی بود.
یونگی نگاه دودلی بهش انداخت.

"این همون سنجاب فسقلیه پس جای تردیدی نیست"

نفس عمیقش رو بیرون داد، دستش رو روی سر پسر که جثه اش کمی از خودش کوچیکتر بود کشید.
هوسوک متقابلا با عادت های سنجابیش خودش رو بیشتر روی دستش یونگی کشید و با چشمای مظلوم بهش خیره شد.

^نگران نباش چیزی نیست. تو الان میتونی به انسان تبدیل بشی!

و بعد لبخند لثه ای زد که باعث جوونه زدن امید تو دل هوسوک شد.
دو طرف گونه ی سفید هوسوک رو گرفت و عمیق به صورتش زل زد.

^ دماغ خوش فرمی داری. لبات و چشمات زیباترین اعضای صورتتن و گوش هات...

دستی روشون کشید و کمی خاروندشون که باعث خمار شدن چشمای هوسوک شد.

~وقتی میخارونیشون خوابم میگیره.

یونگی خندید.

^پس وقتی خواب از سرت پرید میخارونیمشون!

هوسوک از لحن حرف زدن یونگی انرژی گرفت.

^دمت هم خیلی قشنگه..

دستش رو روی دم هوسوک کشید ‌که باعث شد هوسوک ناله ی لرزونی بکنه و بدنش کمی بلرزه.
اما یونگی متوجهش نشد و همینطوری درحال نوازشش بود.

~مو...نعنایی....آههه

با صدای ناله ی هوسوک یونگی بهش نگاه کرد‌‌.
دمش از روی عضوش کنار رفت و اونجا یونگی متوجه عذاب اصلی اون سنجاب شد.

~ نباید دم یه هیبرید رو تو دوره ی هیتش زیاد لمس کنی...

نفس لرزونش رو بیرون داد و خواست دوباره دمش رو روی عضو ملتهبش بذاره ولی یونگی با دست مانع شد.
هوسوک با تعجب نگاهش کرد.

^ خودم آرومت میکنم...

~اما...اما...من...من خجالت میکشم...

^ نکش..

عضو پسر رو توی دستش گرفت که باعث شد هوسوک ناله ای بکنه و سرش رو به عقب ببره.
با تن صدای آرومی که لرزش تحریک کننده اش لاله گوش یونگی رو نوازش میکرد گفت:

~یونگی..میشه..آهه... بازم بهم کمک کنی..؟

یونگی همونطور که عضو پسر رو توی دستش بالا و پایین میکرد‌ جواب داد.

^ چه کمکی میخوای.

~یونگی...منو....بفاک بده...آهه..لطفا..

از شدت نیاز گریه اش گرفته بود.
حالش خوب نبود و مثل دختری که وارد دوره ی پریود شده به محبت و بودن کسی در کنارش نیاز داشت.

اما نظر یونگی چی بود؟ بدون اجازه ی تهیونگ قرار بود همچین کاری با سنجابش بکنه؟

البته که خودش هم تقریبا دلش می‌خواست همچین کاری بکنه اما باز هم دو دل بود.
اما‌ دیگه فرصت فکر کردنی نداشت.

چون هوسوک دستش رو از دور عضوش پس‌ زد..
داشت دیر میشد پس باید وارد عمل میشد.

^هرچی تو بخوای.. اما فراموش نکن اولین بوسه ات رو من ازت میگیرم.

و بعد کامل سمت هوسوک چرخید و اون پسر رو داخل استخر کم عمق هول داد.
خودش هم داخل استخر شد و و از زیر رون های پسر گرفت و اونارو دور کمرش حلقه کرد.
هوسوک هم متقابلا دستش رو دور گردن یونگی انداخت.

دست یونگی روی شیار باسنش به سمت حفره اش حرکت می‌کرد.
و دست دیگه اش رو روی کمر هوسوک قرار داده بود.
هردو با هیجانی که مقصد نامعلومی داشت لب هاشونو به هم رسوندن و مشغول بوسیدن همدیگه شدن.

یونگی‌ اما حس میکرد هر لحظه درحال دیوونه شدنه.
اون از اول کشش خاصی نسبت به سنجاب داشت و الان اون بدن انسانی پیدا کرده بود و عضوش رو به شکم یونگی میمالید و با شهوت لا به لای بوسه اشون ناله میکرد.

کمی با ورودی پسر بازی کرد و این هر لحظه بیشتر باعث ضعف و آتیشی شدن هوسوک میشد.

لب هاشون با صدای خیسی از هم جدا شد.

~نمیتونم تحمل‌کنم‌ یون..حس میکنم هر لحظه از شدت نیاز قراره پس بیوفتم..

^نگران نباش سنجابک...نمی‌ذارم خیلی منتظر بمونی..

هوسوک رو‌ کمی بالاتر کشید و به چشمای قهوه ای و خمار هوسوک که از تک تک ذراتش نیاز میبارید نگاه کوتاهی انداخت.

زبون داغش رو روی لب های هوسوک کشید و هیبرید با کمال میل دهنش رو باز کرد.
زبون یونگی هر جای دهنش رو فتح میکرد و گاهی مک های دردناکی از لب های پسر می‌گرفت.

هوسوک با حس عضو یونگی روی حفره اش ناله ی پر نیازش رو آزاد کرد و دستاش رو روی شونه ی یونگی محکمتر کرد.

با باز شدن حفره اش توسط انگشت های یونگی و وارد شدن سر عضوش داخل ورودیش بدن لرزون و خیسش رو بیشتر به یونگی فشرد.

از شدت تنگی حفره پسر نفسش حبس شده بود و داشت سعی می‌کرد لذتی که به بدنش وارد می‌شد رو نادیده بگیره و عضوش رو بیشتر داخل اون سوراخ گرم فرو ببره.

به کمرش فشاری وارد کرد و کامل داخل پسر شد که با ناله های نسبتا دردناک هوسوک مواجه شد.

^درد داری؟ میخوای بکشمش بیرون؟

~نه یونگیا..فقط داخلم بکوب..لطفا!

با التماس گفت و یونگی اونو به خواسته اش رسوند.
محکم داخل پسر کوبید و هوسوک از برخورد عضو یونگی با پروستاتش ناله های بلندی سر میداد و گاهی از شدت لذت فقط سرش رو روی شونه ی یونگی میذاشت.

طولی نکشید که با ناله ی بلندی کام شد و یونگی هم از صدای تحریک آمیز هوسوک توی سوراخ تنگش اومد.

نفس نفس میزدن و حالشون سر جاش نبود.

~بازم یونگیا...بازم میخوام..

^تا هروقت بخوای بفاکت میدم..

به طرف سکو شنا کرد و هوسوک رو روی کاشی های خیس اونجا خوابوند و پاهاش رو از هم باز کرد.
انگشتاش رو روی سوراخ ملتهب هوسوک کشید که باعث ناله ی پسر شد.

~آههه...لطفا شروع کن...

یونگی‌ باشه ی بیخیالی گفت و انگشتاش رو وارد سوراخ پسر کرد.

~فاککک آهههه...

از لذت گفت و با بی‌حالی سرش رو به طرفین تکون داد.
انگشت های یونگی داخلش می‌کوبیدن و لحظه ای بعد  عضو یونگی جای انگشتاش رو گرفت و باعث شد پسر به مرز بین جنون و دیوانگی پی ببره.

محکم داخلش کوبید اونقدری محکم که هوسوک راضی بود و بدنش با هر ضربه ی یونگی تکون می‌خورد.

با حس لمس شدن پروستاتش ناله ی کشداری کرد و این باعث شد عضوش توسط انگشت های یونگی اسیر بشه.

^ بیبی بوی...چه حسی داری‌‌...

هوسوک خیلی بی پروا جوابش رو داد.

~ حس میکنم دارم عاشقت میشم یونگی....آهههه

و بعد با حس داغی مایعی داخلش ، رو دست های یونگی کام شد..

~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°‌

^هنوز کامل به راه رفتن عادت نکردی نه؟

~آره فکر کنم هنوز یکم جای تمرین داشته باشم!

پر انرژی گفت و لبخند شیرین و پر انرژی زد و
که باعث لبخند زدن یونگی شد.
جلوی در خونه وایستادن.

^ خب یادت نره بهت چی گفتم هوسوک. ممکنه فقط یکم واکنش های عجیب غریب ازشون ببینی.

هوسوک با لبخندی تایید کرد و یونگی زنگ‌ در رو زد.

^ سلام تهیونگ منم یونگ. فکر کردم سرت شلوغه برای همین خودم هوسوک رو آوردم.

-اوه عالیه پسر دمت گرم.
بیاین تو.

در با صدای تیکی باز شد و هوسوک سعی کرد بدون دیده شدن توی آیفون تصویری وارد حیاط بشه.
دیدن حیاط با چشمای بزرگتر و پاهایی که خودش صاحبشون بود براش شگفت انگیز بود.
وارد سالن اصلی شدن.
همه جا تاریک بود.

^پسرا...؟

هوسوک مشکفانه با چشمایی که جایی رو نمیدید داشت به اینور اونور نگاه می‌کرد.

لحظه ای بعد صدای جیغ و داد همزمان شد با برف شادی و روشن شدن چراغا.

"تولدت مبار‌‌‌رررر..."

همگی به غریبه ی روبه روشون و نبود سنجابی رو شونه ی یونگی خیره شدن.

تهیونگ برف شادی رو روی میز گذاشت و جونگکوک رو پس زد و پیش اون دونفر رفت.

-هی سلام! من تهیونگم.

هوسوک لبخند شیرینی زد و با تهیونگ دست داد ولی چیزی نگفت.

تهیونگ معذب سمت یونگی چرخید.

-یونگ...هوسوک کجاست...

یونگی آدامسش رو باد کرد و با قیافه ی پوکر فیس به پسر بغل دستش اشاره کرد.

^ اینا سنجابت جلو چشمته.

هیچکس متوجه منظور یونگی نشد و همگی با گیجی به اون پسر غریبه نگاه میکردن..

هوسوک چشماش رو باز و بسته کرد و شروع به حرف زدن کرد.

~منم...هوسوک...

و بعد دمش رو که پشت سرش مخفی شده بود و گوش های قهوه ای سنجابیش رو بهشون نشون داد و در آخر لبخند دندون نمایی زد.

تهیونگ با دهن باز مونده به هوسوک نگاه کرد و سمت نامجون برگشت.

-جونی هیونگ گفته بودی ممکنه تبدیل بشه ولی واقعا فکر نمیکردم به این زودی!

به سمت هوسوک برگشت.
ناراحت به نظر میومد.
هوسوک با خودش میگفت شاید اگه سنجاب میموند بهتر بود.
شاید اونا از بدن جدیدش خوششون نیاد؟
شاید دیگه دوستش نداشته باشن و بندازنش بیرون!؟

-هوسوک!

پسر سرش رو بالا گرفت و به صاحبش نگاه کرد. هنوزم صاحبش بود؟

-پسر باورم نمیشه! تو...تو.. خیلی خوشگلی!!

و بعد بغل سنجابش پرید و اونو که فقط چند سانت ازش کوتاه تر بود رو تو بغلش گرفت و محکم فشرد.

هوسوک هم از اینکه تهیونگ هنوز دوستش داره و حتی خوشحاله با گریه خندید و متقابلا اونو محکم بغل کرد.

تهیونگ ازش جدا شد و دستی به موهاش کشید.

-فاک پسر من فکر میکردم یه سنجاب زشت از آب در میای!

~الان گازت میگیرم حالیت میشه.

و بعد دنبال تهیونگ افتاد تا حرفش رو عملی کنه ولی تو بغل فردی کشیده شد.
جین..مادربزرگ غر غرو.
محکم بغلش کرده بود و دستش رو روی سر پسر می‌کشید.

=خوشحالم که اینجوری میبینمت هوسوک! بلاخره‌...

~منم خوشحالم جینی‌‌‌..

و بعد ازش جدا شد.
حس خوبی داشت.
خیلی خوب بود که میتونست کسایی که دوستشون داره رو فیزیکی بغل بگیره و محبت رو بهشون تزریق کنه.

نامجون نزدیکش شد و دست هاش رو باز کرد.
پس هیجان زده تقریبا میشه گفت خودشو تو بغل نامجون پرت کرد.

~جوووونییییی

÷هوسوکییییی

از نامجون جدا شد و با ذوق به همشون نگاه کرد.

-خب ادامه ی سوپرایز... تولدت مبارک لی لی لی لی لیییی

و برف شادی رو رو سر هوسوک خالی کرد و جین هم فشفشه هارو روشن کرد و همگی برای اون پسر تولدت مبارک خوندن و تولد ۱۸ سالگیش رو بهش تبریک گفتن.

هوسوک خوشحال بود.
از اینکه طرد نشده بود.
از اینکه هنوز دوستش داشتن و شاید حتی بیشتر از قبل!
و به خودش قول داد که تا آخر پیش دوستاش بمونه.

کیک رو بریدن و با خنده مشغول خوردنش شدن.
اما جونگکوک حال مساعدی نداشت و مشخص بود هر لحظه بی حال تر ت بی اعصاب تر از قبل میشه و برادرش هم همینطور..

تهیونگ حدس میزد که چه اتفاقی داره براشون میوفته.
اونا داشتن وارد رات میشدن و این برای تهیونگ حکم مرگ رو امضا میکرد پس سعی کرد نامجون رو متوجه این موضوع بکنه تا گور اون دوتا رو گم کنه...

-عا جونی هیونگ حال این دوتا خوبه؟

نامجون متوجه حال بدشون شد و زیر گوشی چیزی بهشون گفت که با تایید بی حال جانگکوک مواجه شد.

÷خیلی خب.

بلند شد و بسته ی کادویی هوسوک رو جلوش گرفت.

÷تولدت مبارک پسر.

هوسوک با چشمای ذوق زده ازش تشکر کرد و بغلش کرد.

اون کادو یه بسته ی بزرگ از شکلات فندقی و کلوچه بود چیزی که هوسوک بهش عشق میورزید.

جونگکوک و جانگکوک هم هدیه هاشونو بهش دادن و با یه ببخشید گفتن که حال مساعدی ندارن و باید برن.

پس همگی بلند شدن و اون سه نفر رو بدرقه کردن و دوباره داخل خونه برگشتن.

یونگی نیشخندی زد و به هوسوک که با ذوق کادوهاش  رو باز میکرد گفت.

^ من کادوی تولدت رو امروز تو استخر بهت دادم درسته؟

گوش های هوسوک با شنیدنش سیخ شدن و گونه هاش داغ و قرمز شدن.

تهیونگ بیچاره از همه جا بی‌خبر خندید و گفت:

-چی بهش کادو دادی؟

یونگی پوزخند شیطنت آمیزی زد.

^ من....

~ هیس هیس تورو خدا هیسسسسس

پرید روی یونگی و جلوی دهنش رو گرفت ولی این یونگی بود که با وجود دست های هوسوک روی دهنش قاه قاه می‌خندید.
دست های پسر رو کنار زد.
هوسوک با متوجه شدن اینکه روی پاهای یونگی نشسته خودش رو به کناری پرت کرد.

جین مشکوک بهشون خیره شد.

=جالب شد! بگید بینم چی چی بهم دادید و گرفتید؟

^ من براش لباس خریدم کادو دادم. چون وقتی تبدیل شد لخت بود.

و بعد زد زیر خنده و این هوسوک بود که نفس راحتی کشید و بالش رو مبلی رو سمت یونگی پرت کرد.

= هوم با این حساب هوسوک... باید به فکر یه اتاق برات باشیم پسر.

هوسوک خندید و تایید کرد.

~ولی من هنوزم میتونم تبدیل به سنجاب بشم جینی!

جین شیشه پاک کنی خندید.

تهیونگ لبخندی زد و گفت:

-درسته جینی ولی تو بهرحال باید یه اتاق مخصوص خودت داشته باشی که توش راحت باشی مگه نه؟

هوسوک کمی فکر کرد و بعد با خنده حرفشونو تایید کرد.

این یه شروع جدید برای هیبرید سنجابی بود که روی فاکرش مین یونگی‌ کراش زده بود.
.
.
.
.
.



•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

ووت و کامنت فراموش نشه بیبی :)

به افتخار تولد جونگکوک که فرداست این پارت رو یه روز زودتر آپ کردم.
پارت بعدی جمعه است چونه هم نزنید.

این پارت: ۲۱۴۷ کلمه

Continue Reading

You'll Also Like

101K 12.7K 18
این عشقه؟ رمنس،درام،مدرسه ای،اسمات، هپی اند Vkook,Namjin,hunhan #1Persian #1Sehun #1Vkook #1Rm #12jin
56.6K 7.4K 38
𓄸 Name: Livid Heart | قلب کبود 𓄸 Genre: Smut, romance, mafia⛓️🚫 𓄸 Main Couple: Vkook 𓄸 Age category: +21⛔ 𓄸 Writer: Jisog 𓄸 Update: Weekly on...
244K 35.9K 20
•|🖇Fiction: مــــردت ددی صــدام میـکنه Your Man Calls Me Daddy •|🖇Couple: KookV •|🖇Gener: DaddyKink.Omegavers.Smut.Romance •|🖇Writer: WhiteNoise ...
571K 107K 69
ناشناس: هنوز نمیتونم باورت کنم.ما سه سال باهم قرار میزاشتیم. سه سالِ لعنتی ،این هیچ معنی ای برات داشت؟ خب، برای من داشت. من اون همه زمانو صرف تو کردم...