Contract

By LKOAVIE

28.9K 5K 2.2K

*کامل شده* 🤍قرارداد🤍 ژانر: فول اسمات🔞، انگست، هپی اند کاپل اصلی: چانبک بیون بکهیون مجبوره بخاطر جور کردن پ... More

𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏🤍
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐🤍
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑🤍
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒🤍
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓🤍
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔🤍
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕🤍
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖🤍
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗🤍
𝐏𝐚𝐫𝐭 10🤍
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟏🤍
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟐🤍
𝐏𝐚𝐫𝐭 14🤍
Part 15🤍
Part 16🤍
Part 17🤍
Part 18🤍
Part 19🤍
Part 20🤍
part 21🤍
part 22🤍
part 23🤍
The End🤍

𝐏𝐚𝐫𝐭 13🤍

1.1K 160 41
By LKOAVIE

بکهیون

بدن ظریف بکو بغل کردمو بلند کردم، سرشو گذاشت رو سینه ام و هق های آرومی میزد.

حس بدی داشتم.
احساس عذاب وجدان داشتم.
من که کاری نکرده بودم.
پس این حس برای چی بود.

بکو بردم اتاقم و روی تخت گذاشتم، کنارش دراز کشیدمو بغلش کردم.

موهاشو نوازش کردم تا کم کم آروم شد.

دکمه ریموت سقفو زدمو سقف متحرک بالای تختم کنار رفت.

بک با تعجب به سقف نگاه کرد. با دیدن آسمون صاف و ستاره هاش زیر لب گفت:

- وای چان ... این عالیه ....

- میدونستم خوشت میاد.

تمام سقف اتاق باز شده بودو با یه شیشه خیلی شفاف از آسمون جدا میشد.

قسمت دوست داشتنی اتاقم بود. کمرشو نوازش کردمو گفتم:

- خیلی بهم آرامش میده.

تو بغلم جا به جا شدو به سمت آسمون خوابید.

- بی نظیره ... هم رو تختتی ... هم زیر سقف ستاره ها ... ماه هم دیده میشه ؟

به ساعتم نگاه کردمو گفتم:

یه ساعت دیگه میرسه تو دید ما ...

- اوه ...

موهاشو بوسیدم.

- دنیا خیلی زیبائی ها داره ...

سر تکون داد.

آره ... اما ...

- اما چی ؟

- اما برا همه نیست ... این آسمون الان برا منو تو که تو گرم و نرمی این تخت هستیم تماشاش دلنشینه . برای اون بیخانمان تو پارک که روی زمین سفت و سرد خوابیده نیست.

میدونستم حق با بکه.

سر تکون دادمو گفتم:

- متاسفانه ...

- من میدونم تو به خیلی از خیریه ها کمک میکنی چان... این کارت قابل تقدیره ...

چیزی نگفتمو عطر موهاشو نفس کشیدم.

تو سکوت کنار هم به آسمون خیره بودیم. ازش پرسیدم:

- گرسنه ات نیست ؟

- یه کوچولو

تلفن کنار تختو برداشتمو به هانا گفتم برامون یه سینی شبانه آماده کنه.

وقتی بهش گفتم برا منو بک یه سینی آماده کن و بیار اتاقم با بهت پرسید.

- اتاق خودتون.

آره ای گفتمو قطع کردم.

عادت نداشتم خلوت اتاقمو با کسی قسمت کنم اما امشب دوست داشتم بک اینجا پیشم باشه.

بک تو بغلم دوباره جا به جا شدو به من نگاه کرد.

انگار میخواست چیزی بپرسه اما پشیمون شد. چیزی نگفتم. از سوال و جواب خوشم نمیومد.

اما بک طاقت نیورد و پرسید.

- چان ... امشب میخواستی چطوری تنبیه ام کنی ؟

- چطور ؟

نگاهشو ازم گرفت

- کی تنبیه ام میکنی ؟

- دیگه مهم نیست ...

سریع بهم نگاه کرد.

- یعنی منو بخشیدی

- فقط این یه بار .... اونم بخاطر اینکه جلو تائو خوب وایسادی.

لبخندش کل صورتشو پوشوند و اومد جلو گونه ام رو بوسید.

- مرسی ... پشتم هنوز درد میکنه.

از این بوسه بی هواش شوکه شدم. اما به رو خودم نیاوردم.

خندیدمو دستمو بین پاش کشیدم.

- خیلی درد داری!

گونه هاش سرخ شد و آروم گفت:

- نه خیلی

- خوبه چون شب درازی با هم داریم.

دوباره به سقف خیره شد و گفت:

- واقعا تو خیلی قدرت بدنی زیادی داری؟

- آره ... اما تو خوب از پسم بر میای.

متعجب نگاهم کرد.

- جدی ؟

سر تکون دادم.

- اوهوم ... تائو برای همین میسوزه ...

- اون خیلی خوشگله ... هیکلش هم ...
دستمو بردم زیر پیرهنشو گذاشتم رو نیپلش و نرم دورش دایره کشیدم.

نذاشتم ادامه بده گفتم:

- هیس... اون یه پسر خرابه ... زیبایی تو خالی ... زیبایی چیزیه که چشمو نوازش کنه نه اینکه تو چشم بزنه ...

نوک سینه اش زیر دستم برجسته شد.

از این تحریک شدن های سریع بک لذت میبردم.

آروم گفت:

- اگه اینجوری فکر میکنی پس چرا باهاش دوست شدی ؟

خندیدم

- مسلمه برای چی ... برای سکس ... و برای اینکه اون حاضر بود هر کاری بکنه تا اینجا زندگی کنه.

بک ساکت شد و دستمو بردم زیر شلوارکش.

رون پاشو دست کشیدمو دستمو بردم بین پاش باکسر نداشتو راحت دستمو بین پاش کشیدم.

فشار آرومی به دستم وارد کرد
انگار حرکت غریضی بدنش بود
نمیدونست مانع ام بشه یا نه.

دکمه های پیرهنشو باز کردمو دستمو روی شکمش کشیدمو، باز با سینش شروع به بازی کردم.

نوک نیپلش حسابی از این حرکتم برجسته شده بود.

آروم خندیدمو چرخیدم روش.

- میدونی چی بدنت از همه چی برام لذت بخش تره ؟

سر تکون دادو لب زد نه.

- اینکه به هر حرکت من عکس العمل نشون میده.

سوالی نگاهم کرد.

- مثلا من انگشتمو اینجا تکون میدم.

نوک سینه اش رو با انگشتم لمس کردم.

- فوری سفت و برجسته میشه.

بک با خجالت لبخند زد و نگاهشو ازم گرفت.
روش خوابیدمو لبشو بوسیدم.

صدای در اتاقم مجبورم کرد از رو بک بلند شم.

میدونستم هاناس با سینی شبانه.
از رو بک بلند شدمو شلوارمو مرتب کردم. خمار نگاهم کرد.

- نگران نباش کارم تموم نشده.

بازم خندیدو نگاهشو گرفت.

سینیو از هانا گرفتمو گذاشتم رو تخت. بک کنارم نشست.

- لباساتو در بیار.

- چرا ؟

- میخوام امشب یه روش جدید اسنک خوردنو بهت یاد بدم.

با نگاه پر از سوالش لباساشو در آورد.

- حالا دراز بکش رو تخت

- میخوای چکار کنی چان‌.

- دراز بکش بک انقدر نا فرمانی نکن.

دراز کشید و من پاهاشو از هم باز کردم.

یکی از ساندویج هایی که هانا درست کرده بود و رو شکمش گذاشتمو سس شکلاتی که آورده بود و قطره قطره روی عضوش ریختم...


Continue Reading

You'll Also Like

38.8K 6.3K 22
من درون گرداب گناهی افتادم که عشق تو رو برام ممنوع می‌دونست... باید به خودم و قلبم می‌فهموندم که اجازه نداره تو رو بپرسته و به کسی که همسر داره، عشق...
6.8K 2.3K 11
|✦|Name: #TenReasonsNotToDie |∞|Type: #Fiction ||Couple: #Chanbaek |×|Genre: #Romance #Angst #Happyend #Sliceoflife |❈|Writer: #Unplugme |✘|Translat...
10.6K 1.7K 8
فروختن تنش به تک‌‌پسر نازپرورده‌ی یاکوزا، آخرین چیزی هم نبود که جونگ‌کوک فکرش رو می‌کرد! آدم‌ها توی شرایط سخت بدترین تصمیمات رو می‌گیرن و جونگ‌کوک،...
227K 32.5K 39
وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش...