You owe me a dance

By Mariajin1994

29.9K 5.1K 4.8K

جین از این مهمونی ها متنفر بود...اون ها ثروتمند نبودند...حتی کمی از اقشار متوسط هم پایین تر بودند و این برای... More

شروع
پیشنهاد
رستوران
الوارهای سبز
سفارشات
پایان کار
پرواز
استوری
سالن رقص
خانواده
شایعه ها
شانس
پیک نیک
صحبت
تناقض
پنهان شده
ملاقات
خواستگاری
هاسکی
منحرف
مشکی
مهمان
عروسی
هدیه عروسی
آپارتمان
قلقلک
تولد
عکس
کیک آبی
بهشت
زیاده روی؟
کریسمس
شبتاب
بلیت
تکیه گاه
جلسه
طلاق
رقص

دفتر

1K 159 122
By Mariajin1994

از طرح های کامل شده پرینت گرفت و با مطمعن شدن از درست بودن همه چیز به سمت اتاق جین حرکت کرد...

همونطور که برگه های داخل دستش رو زیر و رو میکرد طبق عادت همیشگی بدون در زدن دستگیره رو به سمت پایین فشاری داد و خواست داخل بشه که با در بسته مواجه شد...دستگیره ی طلایی رنگ رو دوباره به پایین فشار داد و باز هم بی فایده بود...متعجب چندین بار تلاش کرد و هر بار با در بسته مواجه میشد و با نگاهی به اطراف در حالیکه سرش رو‌ با گیجی میخاروند، در زد...

مطمعن بود جین هنوز داخل دفتره و برای اطمینان بیشتر قبل از اومدن از منشی مشترکشون هم پرسیده بود...

لحظه ای گذشت و ناامید و متعجب، دوباره در زد که اینبار در به سرعت باز شد و هیکل پسر مومشکیی که جین نبود ظاهر شد:

×تهیونگ...اینجا چیکار میکنی؟؟جین کجاست؟؟چرا در قفل بود؟؟؟

همونطور که پشت هم میپرسید، وارد اتاق شد و با دیدن جینی که دست پاچه پشت میز ایستاده بود، دوباره به سمت تهیونگ برگشت:

×داشتید چیکار میکردید؟ خلاف اینا که نمیکنید؟؟

تهیونگ با خنده جلو اومد و جانگکوک تازه متوجه رد سفیدی که از گوشه ی لبش کشیده شده بود و موهای بهم ریخته اش شد.

+بستگی داره به چی خلاف بگی...

_تهیونگ...

صدای هشدار مانند جین از سمت مقابل بلند شد و جانگکوک رو به سمت خودش برگردوند...از پشت میزش بیرون اومده بود و کمی جلوتر ایستاد:

_طرح ها رو آوردی؟؟بذارش همونجا نگاهشون میکنم.

پسر کوچکتر سری تکون داد و به سمت میز برای گذاشتن طرح ها رفت که متوجه نزدیک شدن تهیونگ به جین شد...برگه ای رو زمین انداخت و همونطور که به قصد برداشتنش خم میشد، از گوشه ی چشم جینی رو دید که با انگشت رد سفید کنار لب تهیونگ رو پاک میکرد و با چشمهایی نگران به خنده ی بی صدای تهیونگ، هشدار میداد...

بلند شد و با گذاشتن برگه ی افتاده روی میز به سمت دو پسر که کنار هم ایستاده بودند، برگشت:

×خب؟؟؟

جین معذب دستی به موهای مشکیش کشید:

_خب؟؟؟ اتفاقی افتاده؟؟

×من باید بپرسم این چه معنیی داره؟؟؟

جانگکوک با حلقه کردن دستهاش به روی سینه ی عضلانیش پرسید و جین هول شده، جواب داد:

_هیچ معنیی نداره...اصلا چی‌ میگی؟؟؟

+کیوتی من واست معنیی ندارم؟؟

تهیونگ با شیطنت از پشت، کنار گوش جین گفت و پسر جلوش در حالی که به عقب تر هولش میداد قدمی به سمت پسر طلبکار رو به روش برداشت:

_داری از چی‌ حرف میزنی جانگکوک؟؟همه چی‌ مثه همیشه ست...

×آره خب زیپ شلوارت همیشه بازه...

جانگکوک پوزخندی زد و با ابرو به شلوار جین اشاره ای کرد...

پسر همکارش هول شده به سمت پایین نگاهی انداخت که متوجه دست بزرگی که از پشت سر دور کمرش حلقه شدند، شد...

هنوز به خودش نجنبیده بود که دست آزاد تهیونگ، از پشت سر به جلو اومد و همونطور که جین رو در محاصره ی خودش گرفته بود، با نیشخندی به لب، به آرومی زیپ شلوارش رو بالا کشید و گفت:

+بهت گفته بودم باید به جانگکوک بگیم.

پسر خرگوشی متعجب به گوشهای قرمز شده ی دوستش نگاهی انداخت و با تردید لب زد:

×چی؟؟ شما...دو نفر...

جین نگاهش نمیکرد و لبش رو گاز گرفته بود...تهیونگ ولی با لبخند بزرگی همونطور که هنوز دستش روی قسمت زیپ شلوار جین بود، دوبار ضربه ی آرومی به روش زد و درحالیکه چونه اش روی شونه ی پسر داخل آغوشش میگذاشت، جوابش رو داد:

+آره ما دونفر... باهم قرار میذاریم...

دستش رو بلاخره از روی پایین تنه ی جین برداشت و دور کمرش گره زد و با بوسه ای که به گردن پسر میزد، ادامه داد:

+من میگفتم باید بهت بگیم ولی جین میخواست بیشتر صبر کنیم.

جانگکوک چندوقتی بود که به حرکات مشکوک اون دونفر توجه کرده بود و از علاقه ی تهیونگ به همکارش و از بی تابی جین، زمانی که تهیونگ به آلمان رفته بود، خبر داشت...ولی باز هم چند لحظه ای متعجب به دو پسر خیره شد و با در هم کردن چهره اش به حالتی چندش آمیز رو به تهیونگ کرد:

× اَه...تو الان واسه یه مرد دیگه رو...

حرفش رو ادامه نداد و با گرفتن جلوی دهنش، اخم هاش رو داخل هم کرد که باعث خنده ی بلند تهیونگ شد:

+آره که تو مزاحم شدی وگرنه...

حرفش با هول‌ محکمی که جین بهش داد، متوقف شد ولی صدای خنده های بلندش هنوز داخل اتاق شنیده میشد که اینبار جین با جدا شدن از آغوش پسر پشت سرش با صورتی قرمز به سمت جانگکوک رفت:

_بده اون طرح ها رو به من...

بی توجه به چیزی که جین گفت، با چهره ای سوالی رو به سمت تهیونگ کرد و پرسید:

× بذار من نمیفهمم... الان با این وضعیت یعنی جین تاپه؟

ضربه ی محکمی از سمت پسر همکارش به سرش خورد که صدای آخش رو بالا برد...پسر بازیگر همونطور که دوباره نزدیک جین رسیده بود با کشیدنش به عقب و داخل آغوشش گفت:

+اگه بخواد میتونه دفعه ی بعد باشه.

سرش رو کج‌ کرد و کنار صورتش لب زد:

+ دوست داری کیوتی؟؟ برای من فرقی نمیکنه، فقط برام مهمه که تو نقش داشته باشی...

جانگکوک این بار هم قبل از عکس العمل جین، به سرعت پرسید:

×وایسا ببینم...دفعه ی بعد؟؟؟ مگه چندوقته؟؟؟

جین همونطور که دوباره خودش رو از آغوش تهیونگ رها میکرد، با گرفتن بازوی جانگکوک با صدای پر از حرصی جواب داد:

_تقریبا یه ماهه...حالا بیا باید به کارمون برسیم...تهیونگ مگه تو ضبط نداری؟؟؟

با چهره ای خشمگین و در عین حال خجالت زده گفت و با اشاره ای ازش خواست که از اتاق بیرون بره که تهیونگ با جلو دادن لبهاش، حالت گلایه ای به خودش گرفت:

+ پس ما کی به کارمون برسیم؟؟؟

و قبل از اینکه نوار چسب پرت شده توسط جین به جاییش اصابت کنه، به سرعت از اتاق خارج شد...

جین طرحی رو باز و روی میز صافش کرد...به سمت جانگکوکی که از موقع رفتن تهیونگ ساکت ایستاده بود برگشت و با کلافگی پرسید:

_ چی شده؟؟

×واقعا میذاره تو تاپ باشی؟؟

واقعا این سوال این موقعیتش بود؟؟؟چشمهاش رو توی کاسه چرخوند و به سمت برگه ی روی میز برگشت:

_ممکنه...

کنارش روی برگه خم شد و دوباره سوال کرد:

× خودت میخوای؟

_نه...

به سرعت جواب داد و با مدادی که دستش بود قسمتی از طرح رو اصلاح کرد...همونطور که به چهره ی متفکر جین نگاه میکرد، باز پرسید:

×چرا؟؟ من فکر میکردم همه ی استریتا باید تاپ باشند...

دستی که روی طرح میچرخید رو ثابت کرد و سرش رو پایین انداخت...با نفس کلافه ای که بیرون داد، صاف ایستاد و رو به پسر کنجکاو کرد:

_چون اون تاپ بهتریه...من نمیتونم بین رابطه مثه اون ادعای مالکیت کنم...اون ازم‌ حمایت میکنه و همیشه حواسش بهم هست...من تاپ نیستم چون همینجوری تهیونگ داره بهم لذت زیادی میده و نمیخوام با فکر به کلیشه های مسخره خودمو از این لذت محروم کنم...حالا میشه به این طرح های کوفتی برسیم؟؟؟

جانگکوک متفکر سری تکون داد:

×با این تعریفایی که تو‌ کردی منم دلم خواست...بهم قرض میدیش؟؟؟

مداد دستش رو به سرعت به سمت پسر سوال کننده گرفت و با اخم گفت:

_حتی بهش فکرم نکن...نه حداقل الان...

با خنده ی کوچکی گفت و پسر کنارش هم در حالیکه سنگی رو‌گوشه ی کاغذ پهن شده میگذاشت،خندید:

×باشه باشه بابا...مال خودت...حالا انگار تهیونگ کارایی که برای تو میکنه رو برای منم میکنه...بیا به اینجام یه نگاه بنداز...

به سمتی روی برگه اشاره کرد و با رفتن جین به اون طرف هر دو پسر مشغول بررسی طرح نهایی پروژه ی جدیدشون شدند...

چندوقتی از مطلع شدن جانگکوک درمورد رابطه ی اون دو‌نفر میگذشت و توی این مدت، چندین بار مچ هردوشون رو در حال برقراری رابطه توی جاهای مختلف دفتر گرفته بود...

اتاق جین، سرویس بهداشتی و حتی اتاق کنفرانس...

هربار که اعتراض میکرد که دفتر رو به گند نکشند، تهیونگ با لحنی قانع کننده توضیح میداد که بخاطر معروفیتش، صلاح نیست به هتل برند...اتاق جین توی خونه هم صدای بلند ناله هاشون رو به گوش خانواده میرسونه و ساسنگ ها رفت و آمدهای جین به خونه ی خودش رو هم حساب میکنند...پس بهترین جا برای اونها همین دفتر بود که هم چهره ای قابل قبول داشت و هم کارمندهای کمتری نسبت به بقیه ی جاها درش درگیر بودند...

جانگکوک از علاقه ی دوطرفه ی دوتا از بهترین دوستهاش، خوشحال بود و از اینکه برای مشکوک نشدن خبرنگارها توی اکثر قرارهاشون شرکت داشت، لذت میبرد...

بهترین مکانها، بهترین سرویس و بهترین غذاها که تهیونگ برای جین، تدارک میدید همه نسیب جانگکوک هم‌ میشدند و اون هم نهایت همکاری رو برای پیچوندن تماس های پدر و مادر جین، زمانیکه با تهیونگ بود، میکرد...

جین و تهیونگ هم علی رغم اینکه برای تنهایی بیشتر باهم، مشتاق بودند ولی از اینکه جانگکوک هربار پیشنهادشون رو برای همراهی و پوشوندن رابطه ی اون دونفر، قبول‌ میکرد، خوشحال میشدند...

و امشب زمانی بود که برای اولین بار خانواده ی جین بعد از مدتها به عمارت بزرگ خانواده ی تهیونگ دعوت شده بودند و اون دونفر بدون نگرانی و بدون حضور جانگکوک قرار بود با خانواده هاشون شام بخورند...

تهیونگ زمانی که قضیه ی این مهمانی بین دو خانواده رو به جین اطلاع میداد، اشتیاق زیادی داشت ولی جین نگران بود...

رفتارهای تهیونگ مقابل اون، همیشه غیرقابل کنترل و هیجانی بود و همین چندبار تذکر جین و جانگکوک رو همراه داشت...جین از یک طرف نگران لو رفتن رابطه ی پنهانی و ممنوعه اش با تهیونگ بود و از طرفی ایده ی مطرح شده ی پدرش که عامل برگزاری این مهمانی شام بود رو کامل و درست نمیدید...

اولین برخورد مستقیم با خانواده ی دوست پسر پنهانی اش هم بعد از مدتهای زیاد، به نگرانی اش اضافه کرده بود...دستهاش رو داخل جیب های شلوارش فرو برده و به ویوی بیرون از ساختمون بزرگ پسر خانواده ی مین، یونگی ، نگاه میکرد...

یک بار با جیمین، پسر عموی تهیونگ و دوست پسرش یونگی به قرار چهارنفره ای رفته بودند و جین،  جیمین رو بیش از حد گرم و صمیمی و یونگی رو بیش از حد سرد و سخت دیده بود...براش رابطه ی اون دو قطب مخالف با اون همه عشق و علاقه ای که باعث شده، بدون ترس از دیگران، باهم باشند، عجیب بود ولی در آخر اون روز هر دوی اونها رو افرادی دوست داشتنی شناخت و همونجا ازش خواسته بود که طراحی داخلی ساختمان رو قبول کنه که با استقبال جیمین و تهیونگ مواجه شد...

دستهایی از پشت دور کمرش حلقه شد و با برگردوندن صورتش، لبهاش بوسه ای کوتاه رو حس کرد:

+همه چی‌ خوب جلو میره... باشه؟

نفسی عمیق کشید و به دلداری گرم پسر پشت سرش لبخندی زد:

_میدونم...به شرطی که تو جلوی خودتو بگیری.

تهیونگ پسر داخل آغوشش رو محکم تر چلوند و با خنده ای جواب داد:

+آخه مگه میتونم وقتی تو جلومی خودمو کنترل کنم؟؟؟

_تهیونگ...

مثل همیشه به پسر عاشق پشت سرش، هشدار داد و صدای محکمش رو شنید:

+باشه....قول میدم جلوی همه نبوسمت...

_اصلا من...

در حالیکه سعی میکرد بچرخه و خودش رو رها‌ کنه، اعتراض کرد که پسر معروف کره، اجازه ی ادامه دادنش رو‌ نداد و با محکم تر گرفتنش، گفت:

+باشه...باشه... کاری نمیکنم که کسی بفهمه...خوبه؟

داخل آغوشش آروم گرفت و آهسته لب زد:

_قول دادیا....

+قول دادم...

.................................................................
خب سه تا موضوع😄

اول سال نوت مباارک😉❤❤

دوم اینکه فکر نکن جین بی احساسه...فقط کمتر نشونش میده...

سوم اینکه نگو بدقول شدم باشه؟؟ میدونی که عید چجوریه😞 قول میدم تا شب یورپراید و وانشاتمم بذارم❤

بوس بهت😘

Continue Reading

You'll Also Like

564 71 12
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ⁺ ๋ ʚ✨️ɞ 𝐔𝐧𝐝𝐞𝐫𝐰𝐨𝐫𝐥𝐝 ⚘ .✧. 𝐅𝐮𝐥𝐥 ₊𝅄 ‌ ‌‌ ‌ ‌ بُرِشی از داستان: در دهکده‌ای دور‌افتاده رسم...
28K 3.6K 34
زمان! کلمه ای که توی دنیای پرنس گرگینه ها ، جئون جونگکوک، نقطه ضعف بود. اون پسر با زیباترین سیما و مدهوش کننده ترین صدا ، کسی که همه الفاها و حتی امگ...
254K 16.4K 164
سلامی دوباره 👼🏻 خب اینجا من قراره یکم از روزمرگی هام به عنوان یه لیتل بگم که هیچکس نمیتونه درکش کنه 🤦🏻‍♀️ و به هیچکسم نمیتونه بگه همین دیگ.-‌.
3.3K 1.1K 7
NAME: Kiss Like The Sun COUPLE: Hopemin Genre: Romance_Omegavers ولی هیچ‌چیز زیباتر از این نیست که پس از دلمردگی‌ای دراز، باری دیگر نور در وجود تو س...