You owe me a dance

By Mariajin1994

29.9K 5.1K 4.8K

جین از این مهمونی ها متنفر بود...اون ها ثروتمند نبودند...حتی کمی از اقشار متوسط هم پایین تر بودند و این برای... More

شروع
پیشنهاد
رستوران
الوارهای سبز
پایان کار
پرواز
استوری
سالن رقص
دفتر
خانواده
شایعه ها
شانس
پیک نیک
صحبت
تناقض
پنهان شده
ملاقات
خواستگاری
هاسکی
منحرف
مشکی
مهمان
عروسی
هدیه عروسی
آپارتمان
قلقلک
تولد
عکس
کیک آبی
بهشت
زیاده روی؟
کریسمس
شبتاب
بلیت
تکیه گاه
جلسه
طلاق
رقص

سفارشات

997 184 170
By Mariajin1994

جانگکوک روی صندلی تاشوی کنار قفسه ها نشسته بود و به دو پسری که کنار پنجره ایستاده بودند، نگاه میکرد...

هر دو پسر پشت به جانگکوک قرار گرفته بودند ولی از همون سمت هم میتونست چهره ی عصبانی دوست شیش ساله اش رو که با تلفن صحبت میکرد، تصور کنه...

_من متوجه نمیشم...چرا باید اینقدر تاخیر داشته باشه؟؟؟

_دیروز هم همین حرف رو زده بودید...پریروز هم همینطور...

_آقای شین من به سفارشاتم هرچقدر زودتر نیاز دارم...

جین کلافه و عصبی بود...چند روزی میشد که سفارشات ام دی افی که داده بود تاخیر میخوردند و هرروز مجبور میشد برنامه ریزی هایی که چندهفته ی تمام براشون زحمت کشیده بود رو تغییر بده...تازه کار بود و میدونست  به حرف هاش اهمیت چندانی داده نمیشه و همین باعث اعصاب خوردی بیشترش میشد...

جانگکوک به سمت پسر مومشکیی که کنار جین ایستاده و با آرامش و لبخند کوچکی بهش خیره بود، نگاهی انداخت...این پسر به هیچ وجه شبیه تعریف های گذشته ی جین نبود و طوریکه در هر حالت حواسش به کارکنای ویلای بزرگش بود، جانگکوک رو متعجب میکرد...مخصوصا در رابطه با جین...

جین کلافه و عصبی، گوشی همراهش رو از گوشش فاصله داد و شروع به ماساژ دادن شقیقه اش، با دو انگشت کرد که موبایل دستش توسط پسر کناری، با قدرت گرفته شد...

پسر مومشکی گوشی همراه جین رو کنار گوش خودش گرفت و شروع کرد به صحبت:

+آقای شین...کیم تهیونگم... نمیدونم شما در جریان هستید یا نه ولی آقای کیم طراحی ویلای من رو به عهده دارند...

لحظه ای سکوت شد و تهیونگ در حالیکه با همون لبخند به چهره ی متعجب جین نگاه میکرد، شروع کرد به نوازش کردن کمرش و ادامه داد:

+مهم نیست...سفارشات آقای کیم تا بعد از ظهر باید توی محوطه ی ویلای من باشند وگرنه دیگه نیازی بهشون نیست...

جین ترسیده به تهیونگ نگاه میکرد و سرش رو تکون میداد و با صدای آرومی میگفت:

_تهیونگ...‌ما به اونا نیاز داریم...تهیونگ به من گوش بده...

پسر صاحبخونه اما بدون توجه به لحن ترسیده ی پسر کنارش...خودش رو نزدیکتر کشید و با بلندتر شدن نوازش هاش روی کمر جین، دوباره صحبت کرد:

+این وظیفه ی شماست آقای شین...من در جریان امور کار نیستم اما بهتره از هر طریقی که میتونید سفارشات آقای کیم رو تا بعد از ظهر حاضر کنید وگرنه سابقه ی خوبی ازتون  توی کره باقی نمیمونه...

به صورت جین دوباره خیره شد و با لبخند بزرگی که به صورت پسر پاشوند، گفت:

+عالیه...پس ساعت چهار منتظرتونیم.

و بعد از قطع کردن تماس، تلفن همراه دستش رو به سمت جین گرفت...

نگاهش بین چهره ی آروم و شاد دوست مومشکی و پسر صاحبخونه که با اشتیاق زیادی سمتش خیره بود، میگشت و از دستی که هنوز کمر جین رو نوازش وار لمس میکرد هم، غافل نبود...ترسی دل پسر کوچکتر رو آزار میداد که باید هرچه زودتر رفعش میکرد...پس با صحبت کوتاهی که جین داشت و جدا شدن و رفتنش به طبقه ی پایین، به سمت تهیونگی که همچنان با نگاه مشتاقش تعقیبش میکرد، رفت:

×سفارشا رو ساعت چهار میارن؟

معروفترین چهره ی اون روزهای کره نگاهش رو از راهی که جین رفته بود گرفت و به سمتش برگشت:

+آره...

و دوباره به همون در و راهرو با لبخندی خیره شد...جانگکوک آدم مقدمه چینی نبود، پس سریع اصل مطلب رو گفت:

×به جین حسی داری؟

لبخند پسر رو به روش بزرگتر شد...اما بعد از چند ثانیه به  سمت پسر خرگوشی برگشت:

+چی؟؟؟

×نگاه هات رو بهش میشناسم...

نزدیکتر به پسر شد و دستهاش رو توی جیبهای شلوارش فرو‌ برد:

+چی‌میگی؟

جانگکوک خنده ی کوچکی زد:

×میگم از این نگاه ها روی‌جین زیاد دیدم...خوب میشناسمشون.

اخم پسر پررنگ تر شد:

+دیگه کی بهش اینجوری نگاه میکنه؟

اینبار به جای خنده، پوزخندی از این واکنش پسر مومشکی رو به روش زد و جواب داد:

×خیلیا...از وقتی با جین میگردم، چه تو دانشگاه چه تو کارورزی چه تو خیابون، این نگاه ها رو بهش زیاد میبینم...خودمونیم جین چهره ی خوشگل و دوست داشتنیی داره.

نزدیک تر شد و با لحن تهدید کننده ای پرسید:

+خودت چی؟

×من چی؟

+تو‌ چطور بهش نگاه میکنی؟؟

چشمهاش تیره بودند و کم بودن فاصله ی بینشون باعث ترس جانگکوک میشد...با دستش کمی به عقب هولش داد و گفت:

×جین برای من دقیقا مثه برادر بزرگمه...همونقدر دوستش دارم و همونقدر میخوام از آسیبایی که ممکنه ببینه دور نگهش دارم.

لبخند یک طرفه ای زد و عقب تر قدم برداشت:

+خوبه...

چندضربه ی کوتاه به بازوی پسر مقابلش زد و دوباره تکرار کرد:

+خوبه...

چرخید تا از اتاق خارج بشه که این بار جانگکوک با صدای بلندی هشدار داد:

×ازش دور بمون.

به محض اینکه پسر مومشکی کره به سمتش برگشت، ادامه داد:

×بیشتر ازاین بهش نزدیک نشو...بخاطر خودت میگم.

دوباره اخم روی صورتش نشسته بود...نگاهش رو عمیق به پسر هشداردهنده داد:

+مشکلی داری؟

×من نه...

هردو لبش رو باز زبونش خیس کرد و با کمی مکث بقیه ی جمله اش رو گفت:

× نمیدونم تا الان فهمیدی یا نه ولی جین یه استریت صددرصده...نزدیکتر بهش بشی فقط خودت آسیب میبینی.

تهیونگ با نگاه سردی بهش خیره شده بود و بعد از ثانیه ای که گذشت، نگاهش رو به سمتی دیگه داد و لب زد:

+میدونم.

×میدونی؟

نگاهش رو بالا و به سمت پنجره چرخوند و بعد از نفس عمیقی که کشید، جواب داد:

+آره میدونم.

×پس چرا هنوز...

لبخند غمگینی زد و با دادن نگاهش به زمین گفت:

+منم خودمو یه استریت صددرصد میدونستم.

جانگکوک با شنیدن صدای حزن دار پسر شاد چندلحظه پیش،نزدیک تر رفت و با لحن غم انگیزی گفت:

×هرچقدر به جین بیشتر نزدیک بشی، بیشتر جذبش میشی...اون به جز چهره ش، رفتار دوست داشتنیی هم داره که بیشتر به خودش وابسته ت میکنه و میدونی تهش آسیب بیشتری میبینی.

نگاهش رو دوباره به پسر کنارش داد و دوباره با صدای نامطمعنی جواب داد:

+اینم‌ میدونم.

پسر اینبار کمی از تهیونگ فاصله گرفت و به چشمهای مشکیش خیره نگاه کرد:

×همین چندوقت پیشا بود که یه پسر دیگه رو رد کرد...هنوز اشکهایی که روی صورت پسره میریخت رو یادمه...دردناک بود.

نگاه پسر صاحبخونه پر از درد شده بود و جانگکوک کاملا متوجه تلاشش برای نگه داشتن خودش بود...پس ادامه داد:

× درسته تعریفای خوبی ازت نشنیده بودم ولی تو این چندروز فهمیدم که آدم بدی نیستی...برای همین بهت میگم تهیونگ هیونگ...هنوز که اوایلشه سعی کن خودتو عقب بکشی...نذار دیر بشه.

نوازش بازوی پسر رو با زدن ضربه ای آروم به روش تمام کرد و به سمت در اتاق رفت که صدای آرومش رو شنید:

+اوایلش نیست...

این بار جانگکوک بود که قبل رفتن از اتاق متوقف شد به سمت پسری که دستهاش داخل جیبهای شلوارش بود و با قامتی بلند به بالاترین نقطه ی پنجره ی رو به روش نگاه میکرد، برگشت که سرش به سمتش چرخید:

+چهارساله جانگکوک...

پوزخندی زد و دوباره به همون سمت قبلی خیره شد:

+خیلی وقته که دیر شده...

..................................................................
من همش عذاب وجدان دارم که این یکیو شلخته و نامرتب میذارم🤦ولی واقعا وقت ندارم به دوتاشون برسم😞الانم که باز سرما خوردم و کل روز رو بی حالم واقعا سختمه بخوام تمرکز کنم🤦

ولی پارت بعدی اون یکیو برای فرداشب نوشتم که اونو سروقت بذارم اما بازم میگم واقعا نمیدونم پارت بعدی اینو کی بذارم😞❤

راستش حرفایی که واقعا میخواستم بزنم رو یادم نمیاد و برای همین فکر کنم دارم چرت و پرت بگم🤦تمومش کنم ها؟بوس😘

Continue Reading

You'll Also Like

572 72 12
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ⁺ ๋ ʚ✨️ɞ 𝐔𝐧𝐝𝐞𝐫𝐰𝐨𝐫𝐥𝐝 ⚘ .✧. 𝐅𝐮𝐥𝐥 ₊𝅄 ‌ ‌‌ ‌ ‌ بُرِشی از داستان: در دهکده‌ای دور‌افتاده رسم...
80.4K 9.4K 36
نام:❤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖🖤 کاپل اصلی: ویمین.سپ. کاپل فرعی: نامجین تعداد پارت: نامعلوم.. در حال نوشتن •-• زمان آپ: نامشخص♡ 🔞💦بیشتر پار...
245K 31.4K 41
تهیونگ و جونگ کوک با هم ازدواج کردن ولی جونگ کوک هیچ علاقه ای به زندگی با تهیونگ نداره... از این رو دختر دایی کوک که عشق اولش هم محسوب میشه با اینکه...
71.2K 10.2K 35
: stray kiss مقدمه استری کیدز گروهیه که از کمپانی جی وای پی دبیو کرده از یه جایی به بعد یه چیزایی بینشون تغییر میکنه.... احساسات جا به جا میشن.... چ...