این داستان توله صگ های پدصگ!
عرضم به حضورتون که ما پاشدیم رفتیم خونه بابابزرگم..
بعد پدربزرگ عزیزم بسیار بسیار مذهب پرسته..
البته به ما گیر نمیده نماز بخونید..
*هر چقدر بابابزرگم گیر نمیده مامان بزرگم از اون ور..🙄
خوب..
ما درحال تنفس بودیم که خالم با دو تا توله یه ماهه با نژاد دوبرمن امد..
بعد فرض کنید چشماشون نمیدید🥺
البته سر همین موضوع ندیدن انقدر گازم گرفتن و صورتمو لیس زدن که وقتی رفتم حموم کیسه میکشیدم..
من از سگ ها بدم نمیاد..از بزاق دهن بدم میاد..
حتی کسی بخواد ماچم کنه من به شخصه جا خالی میدم:/
هیچی دیه خالم گفت دخترحون تو یه شب مراقب این توله ها باش و من نمیتونم و بلا بلا بلا..
بابابزرگم نمیدونست چون اگه میفهمید پاره بودیم..
هیچی دیگه..
خالم رفت این لگن بزرگا که ما برای شستن سبزی استفاده میکنیم رو اورد جاشون رو درست کردیم گذاشتیمشون اونجا..
همین خالم پاشد رفت این دو تا توله سگ فاز شیطونیشون گل کرد شروع کردن به زوزه کشیدن..
خوب منم توی اتاق برای مراقبت از این پدصگا بودم خوب..
یه دشک انداخته بودم بعد این دو تا هم جلوی من..
هیچی دیگه برای اینکه زوزه نکشن تا بابابزرگم نفهمه اوردمشون بیرون..
اینا هم رفتن یه میز کنار من بود .
زیرش خوابیدن..
منم سرمو گذاشتم گفتم یه کم بخوابم بعد مراقبشون میشم..
با زوزه یکیشون بلند شدم ببینم چشه که یه ذره نازش کردم که پدرسگ گازم گرفت..
ولی خوب چون بچه بودن گاز هاشون زیاد درد نداشت..
تا ساعت های ۲ یا ۳ بود مراقب این دیوث ها بودم که پسرخاله کوچیکم امد گفت بیا دوتایی مراقبشون باشیم..
منم از خدا خواسته گفتم باشه..
گفت من نگهبانی میدم ت بگیر بخواب..
چشمتون روز بد نبینه من همین چشمامو بستم این پسرخاله پلشت من گرفت خوابید..
ساعت ۴ صبح با زجه یکی از توله سگ ها چشمامو باز کردم..
عرضم به حضورتون پسرخاله من توی خواب هلیکوپتری میزنه..
و مثل اینکه سگه امده روی دشک خوابیده بوده و این پلشت عزیز ازش به عنوان بالشت بهره برداری کرده بود..
سگ هم بدبخت صداش در امده بود.
بلند شدم یدونه محکم زدم در کون پسرخالم..
این پلشت قرار بود نگهبانی بده خبر مرگش:/
بعد همین سگ رو نجات دادم پرید ساق پای پسرخالمو گاز گرفت دلم خنک شد..
توی عکس بالا اون سگ قهوه ایه چشماش خوب نمیدید و هی میخورد این ور اون ور..
این پلشت رفت جلوی در اتاق یهو همون وسط روی سرامیک ها رید:/
وای خیلی حس عنی بود..
خوب توله ی عنتر میمردی توی همون لگن میریدی؟
کل روز در حال عن جمع کردن بودم..
حالا تا اینجاش خوب بود..
ساعت شیش احساس کردم کلم داره خورده میشه..
چشم وا کردم دیدم اون یکی داره موهای پسرخالم میکشه این یکی هم موهای منو ...
به دو تاشون دو تا پس کله ای زدم که رفتن زیر میز قایم شدن..
توله سگ های پلشت دهنمو صاف کردن..
بعد اینکه مامانم رفت بیرون و بابابزرگم خونه نبود و ماعم ساعت ۶ یا ۷ صبح بود گفتیم این دو تا ببریم بیرون شیطونی کنن..
همین بردیمشون توی راه رو همون وسط شاشیدن..
اونم روی فرش..
ما پشمامی نداشتیم برای ریختن اصلا😂😂
بعد دوباره بردیمشون توی اتاق..
همین یکیشون رفت توی حالت ریدن وسط فرش سریع انداختیمش توی لگن..
اخر سرم نرید..
همین اوردیمش بیرون شاید وسط فرش..
من:
پسرخالم:
توله صگه:
اینم بگم قهوهایه نره
مشکیه ماده..
مشکیه یک وحشیه که نگو😂😂
ولی قهوه ایه از مظلوم های کوچولو موچولوعه..
درست مثل یه بیبی بوی🥺
خلاصه دهنمو ساییده شد..
اها اینم بگم
ساعت شیش که دو بار شاشیدن روی فرش به خالم زنگ زدم گفت خاله هر کی تو خونه طلسم گذاشته باطل شد
خالم خواب بود گفت کدوم طلسم؟
*بچه قضیه طلسم اینه که خاله و کلا فامیلای ما علاقه خاصی به طلسم های قرآنی دارن چند باری تو خونه ازین طلسما پیداشد ..
و صرفا جهت خوبیم نیست دعا های شومه مثل اینکه بخوای جن احضار کنی یا بخوای نفرین کنی و این حرفا..
کلا اگه اهل این خرافات باشید میگن شاش پسربچه ها و توله صگا این طلسم ها رو باطل میکنه..
اگه از این موضوع داستانی دارید بگید خوشحال میشم بخونم^^
کجا بودم؟ اها
خلاصه بنده خدا رو خواب آلود خواب آلود سکته دادم..
بماند سگا هم کم نریدن به خونه و اعصاب من..
ساعت های ۱۱ یا ۱۲ هم خالم امد توله ها رو ببره
که گفت چه کاریه نگهشون دارید تا ممد بیاد ببردشون:/
هیچی دیه با زور توی لگن خواهرم و دختر خالم نگهشون داشتن منم تند تند جمع میکردم کثافت کاری های این توله صگا رو..
داشتم لباس های دختر خالم رو جمع میکردم دیدم ریدن رو تمام لباس های دختر خالم..
داشت خالمو جر میداد میگفت اینا ریدننن
بعد خالم میگفت تقصیر منه
منم میگفتم تقصیر من نیست تقصیر این توله هاس😂😂
تهشم هیچکس گردن نگرفت😂💔
نکته اخلاقیم اینه که تو خونه توله صگ نگه ندارید یا حداقل چهار چشمی بپاییدشون🤓
قهوه ایه هم شبیه صگ جونگ کوکه^^