Chapter 18

224 72 507
                                    

Vote please💕
Song:Listen before I go_Billie eilish

_______________________________________

میدونی...
این جسم باید بمیره چون روحش خیلی وقته که مرده.جسم بدون روح مثل استخون بدون گوشت میمونه.شاید محکم باشه ولی تو خالیه و به هیچ دردی نمیخوره.
هیچ ارزشی هم نداره.
گاهی اوقات از خودم میپرسم
_من واقعا زنده ام یا فقط نفس میکشم؟!

....

تو خونه تنها شده بود.روی زمین نشسته بود و سرش رو با هردوتا دستش گرفته بود.ترسیده،ناآروم‌و بی قرار و البته غمگین بود.
ناراحت بود به خاطر حرف هایی که از نایل شنیده بود.

اون دیگه گریه نمیکرد و اشک نمیریخت.درواقع میخواست،ولی توان و جونی براش باقی نمونده بود.گاهی اوقات دلت میخواد که گریه کنی و به همه چیز و همه کس بد و بیراه بگی‌ ولی ماتیلدا‌ اون لحظه نه گریه میکرد و نه چیزی میگفت.

ساکت نشسته بود و چشم هاش رو بست و تو افکارش غرق شد.از تصمیمی که گرفته بود مطمئن نبود.چشم هاش از شدت گریه هایی که تو این چند ساعت کرده بود،قرمز شده بودند و رد اشک بر روی گونه هاش خشک شده بود.

نفسش رو با حرص بیرون داد.لبش رو حریصانه می جوید و موهاش رو چنگ میزد.افکار مختلفی تو سرش میچرخید و اون رو داشت هرلحظه کلافه تر از قبل میکرد.

لحظه ای بعد،چشم هاش رو به زحمت باز کرد و سرش رو بالا آورد.دستی به موهاش کشید.سپس‌ بلند شد و به سمت گوشی اش که برروی تخت بود رفت و برداشتش.

حالا کاملا مطمئن شده بود.مطمئن تر از همیشه.با دست های لرزون،شماره ی نایل رو گرفت و کمی منتظر موند ولی جواب نداد و روی پیغامگیر رفت.

تصمیم گرفت تمام حرف هاش رو بگه تا بلکه کمی آروم بگیره.ولی شاید حرف زدن اون موقع براش جزو سخت ترین کارها شده بود.

نمیدونست از کجا شروع بکنه.کمی تامل کرد و وقتی کلماتی رو که میخواست بگه رو کنار هم چید،نفس عمیقی کشید و با صدای ضعیفش گفت

_هی نایل...
نمیدونم چرا بهت زنگ زدم.ولی... احساس کردم که باید چیزایی رو بهت بگم.
من از روزی که چشم هام‌ رو باز کردم،روزهای سختی رو پشت سرگذاشتم.روزهایی که مطمئن بودم قرار نیست تموم بشن.

یادم میاد روزهایی رو که با درد پلک هام رو روی همدیگه میزاشتم.روزهایی که "امید" بی معنا ترین واژه زندگیم شده بود.

اشک هایی که داشتند به سرعت از گونه اش سرازیر میشدند رو با دستش کنار زد و بعد ادامه داد

_من... من حتی عشق رو هم باور نداشتم تا اون شبی که تو رو ملاقات کردم.تو خیلی راحت اون دیواری که دور خودم کشیده بودم رو پشت سر گذاشتی.

به خودم که اومدم،فهمیدم که خیلی وقته این قلبم فقط برای تو میتپه.چون وقتی اجازه دادم تو وارد قلبم بشی یعنی با خونی که تو رگ هام جریان داره،درآمیخته شدی.

She was Blue | Niall HoranDonde viven las historias. Descúbrelo ahora