Chapter 4

447 214 309
                                    

آخر هفته که رسید،شب هری اومد خونه ام.
با اینکه فقط نیمی از فصل اول فیزیک رو خونده بودم،اما واقعا احساس خستگی میکردم.

فیزیک مغز آدم رو به درد میاره.

هیچ جوره نمیتونستم بفهمم که قراره از این همه فرمول ها تو زندگی چه استفاده ای بشه. سرم به شدت درد میکرد و نمیتونستم به خوبی روی درسم تمرکز کنم.

با سر انگشت ها شقیقه هام رو به آرومی فشار دادم و سعی کردم که از افکار مختلفی که تو سرم می چرخید فاصله بگیرم.

برای امتحان فردا باید تا دیروقت بیدار می موندم و از طرفی خستگی داشت بهم فشار می اورد.

قبل از اینکه از روی صندلیم بلند بشم رو به هری کردم که روی تختم نشسته بود و پرسیدم
_قهوه؟!

هری به جای کتاب گوشی در دستش بود و بدون اینکه نگاهش رو از صفحه گوشیش بگیره گفت
_آره... ممنون.

بعد از چند دقیقه با دو لیوان قهوه به اتاق برگشتم و یکی از اون ها رو به هری دادم.

روی صندلیم نشستم و جرعه ای ازش نوشیدم.

بدون کافئین امکان نداشت تا نیمه شب بیدار بمونم.

لحظه ای بعد ازش پرسیدم

_جواب سوال 28 چی میشه؟!

وقتی جواب نداد رو بهش کردم و گفتم

_هری...

بالاخره نگاهش رو از صفحه گوشیش گرفت و گفت

_هوم؟!

با کلافگی سوالم رو تکرار کردم و بعد نگاهی به کتابش انداخت و بعد از کمی مکث گفت

_نمیدونم.

_فکر کنم قرار بود باهم دیگه درس بخونیم... درسته؟!

_الان تموم میشه مرد... صبر کن.

_با کی داری صحبت میکنی؟!

با شنیدن این حرف، چشماش گرد شدن و بعد گفت

_با هیچکس.

از روی صندلیم بلند شدم و سمتش رفتم و به سرعت گوشیش رو از دستش قاپیدم.

از این کارم شوکه شد و بعد با عصبانیت اما با لحن آرومی گفت

_هی نایل... اونو بهم بده.

به گوشه اتاق رفتم و به دیوار تکیه دادم. هری از تخت بلند شد و به سمتم اومد.

سعی کرد گوشیش رو ازم بگیره اما با اون یکی دستم هری رو به سمت عقب هل دادم و دور نگهش داشتم و شروع کردم به خوندن پیام هاش.

لویی♡

(جذاب من فردا بعد از مدرسه کجا بریم؟!)

(جایی به ذهنم نمیرسه عزیزم بزار یکم فکر کنم.)

She was Blue | Niall HoranWhere stories live. Discover now