[forever wild]

Depuis le début
                                    

شبیه ایستادن جلوی همون آینه ی ناموزونی بود که خودش ساخته بود،واقعی به نظر میومد ولی هیچوقت اون شکلی دیده نمیشد و حتی نمیدونست کی این تصمیم رو گرفته،شاید هیچوقت و فقط به ایده های احمقانه اش گیر داده.
خیلی وقت بود که به راحتی میتونست واقعیت رو کنار بذاره،خودش رو بفروشه به رویایی که ساخته ولی هرچقدرم غرق میشد،کافی نبود،دلش نمیخواست اونی باشه که توی تختش با حمله های عصبیش میجنگه ،ترجیح میداد وجود نداشته باشه.

پسر بزرگتر نمیتونست زمان رو حس کنه،ولی به نظر میومد چند دقیقه هست که اشلی خوندن رو تموم کرده و دست های دردناکش دیگه روی سیم های سازش تکون نمیخورن.
"دیدیش"
اشلی آروم گفت و موهای اشتون رو از صورتش کنار زد.
"دیدمش"

دختر مو آبی خم شد و پیشونی اشتون رو بوسید،رشته های شِیر شده ی دی اِن آ باعث میشد بهتر از هرکسی درکش کنه،وقتی فقط دوست داره یه گوشه بشینه و به کور ترین نقطه ی فضا زل بزنه.
ذهنش دنبال لوک میگشت وقتی کم کم همه جا از آدم ها خالی شد و از طبقه ی پایین صدای آهنگ های بی مصرف امروزی میومد،اشتون هنوز همونجا نشسته بود و دوست داشت لوک هم اونجا نشسته باشه ولی نبود،اون که نمیدونست یه تماشاگر داره،میدونست؟اگه میدونست هنوز اونجا بود.

ساعت نزدیک ۲ صبح بود وقتی اشتون از پله های فلزی پایین میرفت و تک تک سلول های بدنش التماسش میکردن که بخوابه،سیگار بین لبش تا نصفه سوخته بود رو روی دیوار خاموش کرد و رمز در اتاق اشلی رو زد،تموم اتاق تاریک بود و اشتون میدونست که لوک اونجا برنمیگرده ولی دلش میخواست فکر کنه شاید اونجا منتظرش نشسته؛همونجا که سیگاراش رو تا فیلتر دود کرده و کوکاکولاهاشو سر کشیده و شاید یه چیزایی نوشته؟

از افکار احمقانه اش لبخند زد و برای کشیدن پرده ها خیلی خسته بود پس گذاشت نور مهتاب گوشه ی غربی اتاق رو روشن کنه،کفش هاشو پرت کرد و روی مبل فرود اومد،برخلاف تموم آشفتگی توی ذهنش،پلکاش گرم میشدن و بدنش کاملا خوابیده بود و ذهنش هم دیر یا زود تسلیم صدای آهنگ محوی میشد که از پایین میومد.

لوک حتی نمیدونست چجوری به اونجا رسیده،انقدر درانک بود که ناخودآگاهش بتونه کنترلش رو به دست بگیره،سعی کرد قبل تموم کردن اون راهرو رمز ورودی اتاق رو به یاد بیاره ولی در اتاق باز بود!
بدون اهمیت رفت تو و حدس میزد احتمالا اشتون توی اتاق بالا روی تخت اشلی باید خوابیده باشه،ولی طبق معمول قبل واقعی شدن اون فکرا؛همه به درودیوار پاشیده شدن.
اشتون روی مبل چرم سیاه وسط اتاق خوابیده بود،لوک به کفش هاش که یکم جلوتر افتاده بود نگاه کرد و پتویی که تا کمرش رو پوشونده بود؛دکمه هاش تا روی نافش باز بودن،لوک میتونست درخشیدن پوستش رو زیر نوری که از بیرون سرچشمه میگرفت،ببینه.

بطری توی دستش رو زیر پاش گذاشت و قبل قدم زدن سمت پسر موردعلاقه اش،کفش هاش رو با کمک پاهای مخالفش درآورد،اشتون شبیه یه رویا به نظر میومد،موهای قرمزش توی صورت رنگ پریده اش پخش شده بودن و لب های صورتی کمرنگش خشک شده بودن،آروم نفس میکشید.

لوک زانو زد و سرانگشت های یخ زده اش که بوی دود میدادن دیگه مال خودش نبودن،وقتی روی لب های اشتون کشیده میشدن.
پسر مو سرخ یه تکون آروم خورد و چشم های هزلیش رو باز کرد؛چشم های آبی لوک اولین چیزی بود که دید.

"یه کابوس مسخره ی دیگه"
اشتون با بی اهمیتی گفت و میدونست که همه ی اینا توی واقعیت اتفاق میوفته؛ولی توی بخش خیالات قرارش دادن،آسونترش میکرد.
لوک فقط پلک زد،شبیه یه قاتل سریالی به نظر میومد که توی چشم هاش اشک جمع شده.
"چقدر درست کردنش نا ممکن به نظر میاد."
لوک آروم زمزمه کرد و انگشت رو از گوشه ی لب اشتون تا گردنش کشید؛بهم زل زده بودن احتمالا بدون اینکه هیچ انرژی ای براش مصرف کنن.
"چقدر خوشگلی اش"
اشتون لبهاشو بهم فشار داد و لوک مسیر ناخون های لاک زده اش رو سمت خط فک برجسته ی اشتون برد.

"نمیتونم‌ نگات کنم حتی"
پسر مو قرمز نیشخند زد،گرچه آزار دهنده به نظر نمیومد.
"کابوس مسخره ام داره به یه رویای بهتر تبدیل میشه"
لوک ریز لبخند زد و انگشت های نه چندان کشیده اش روی قسمت بالایی گردن اشتون حلقه شدن،لبخند زد همونطوری که متناوب فشار انگشت هاش رو زیادتر میکرد،اشتون چندبار پلک زد قبل اینکه دست هاش رو از زیر پتوش بیرون بیاره و یکیش رو دور گردن لوک حلقه کنه،لوک لبشو گاز گرفت و واضحا زور اشتون بهش میرسید،فشار دستش پسر بلوند رو مجبور کرد روی زانوهاش بلند شه همونطور که با پررویی لبخندشو داشت ولی چشماش ترسیده به نظر میومد؛دستش روی یقه ی لباس پسر بزرگتر خشک شده بود.

استخونای پشتش به مبل چرمی برخورد کردن و باعث شد چشماش رو ته تا باز کنه،دست اشتون دیگه دور فاصله ی فک و گردنش نبود و روی پاهای خودش جاخوش کرده بود،پسر چشم آبی بلند بلند نفس نفس زد و نگاهش بین لب ها و چشم های اش میچرخید.
"اش..."
با بیچارگی زمزمه کرد،پسر موقرمز نیشخند زد و لبهاشو روی لبای لوک فشار داد،لوک از حس خوبش نالید و یکم تکون خورد تا اشتون رو محکم تر ببوسه‌.

بوسشون ادامه پیدا میکرد همونطور که دندونای سمی اشتون زبون پسر کوچیکتر رو زخمی میکرد و با دستش صورتش رو نگه داشته بود،لوک سرشو یکم عقب برد و باعث شد لبهای خیس پسر بزرگتر از گوشه ی لبش تا چونه هاش سربخوره،هوا رو التماس میکرد و باعث میشد اشتون با چشم هاش ضعف دوست داشتنی ریه هاش رو بپرسته،وقتی به زور برمیگرده تا بوسه رو ادامه بده‌.

آرنج های پسر موبلوند روی سرشونه های اشتون جا خوش کردن و حالا صورتش یکم بالاتر از اشتون بود،پسر مو قرمز حلقه ی لبش رو بین دندوناش کشید و باعث شد لوک زیر لب از درد ناله کنه.

"اش"
با چشم های هزلیش،به کهکشان توی چشمای لوک نگاه میکرد،
"دوسِت دارم"
اَش یه کلمه نمیگفت ولی نگاهش؛لبهاش که لوک رو میبوسیدن،به اندازه ی کافی میگفتن.
-------------------------------------------------------------
[Love hard,fuc'k harda,Serial lover,serial lover]

1552کلمه،ازش لذت ببرید.

آل د لاو♡

Superbloom[Lashton]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant