[Perfectly terrible]

110 20 68
                                    

Written by I did something bad,Taylor swift.

گرسنگی باعث شده بود پسر بلوند سردرد بگیره،بدون توجه به شلوغی راهرو از پله ها پایین دوید و دختر پسر های جوون همه نگاهش میکردن؛حس میکرد آرایش چشمش رو خوب تمیز نکرده ولی الان تنها چیزی که توی ذهنش مهم بود؛خوردن یه چیز شیرین بود.

از این متنفر بود که میتونست بوی آدم هارو راحت تشخیص بده و حتی بدتر از اون؛صدای نفس هاشون رو بشناسه،ایوان اونجا بود و پشت میز نشسته بود و با یه سری ورق ور میرفت.
"هی لوکی"

لوک چشم هاش رو چرخوند و به شکلات هایی که رو میز کنار نون های تست و خامه چیده شده بودن نگاه انداخت،
"سلام"
آروم و محترم گفت و کلاسورش رو روی میز پرت کرد و پاهای بلندش رو به زور زیر میز جا داد،خشکی صندلی باعث شد کمرش تیر بکشه و نمیتونست زیر لب به اشتون و کار دیشبشون نخنده؛
"آسیب دیدی بیبی بوی؟"
ایوان با نیشخند گفت و لوک با گیجی نگاهش کرد؛وقتی نون رو توی دهنش فرو میبرد.
"یا شایدم...بهت آسیب زدن..؟اون سخت پیش میبرتش"

لوک نفسش رو آروم بیرون داد و انگشت هاش رو روی میز جمع کرد؛سعی کرد حلقه ی لبش رو محکم نکشه،قرمز شدن از درد آخرین چیزی بود که الان لازم داشت.

"نمیدونم‌ راجب چی حرف میزنی،ببخشید"
ایوان سرش رو پایین انداخت و لبهاش رو بهم فشار داد و با نیشخند به حرف پسر چشم آبی خندید،
"راجب تو... و اشتون و...سکس؟"
لوک چشم هاش رو روی ایوان ثابت نگه داشت؛مژه های گره خورده اش از هم باز شدن و با خشک ترین حالت ممکن بهش زل زد؛باعث شد مرد بزرگتر یکمی جا بخوره؛چشم های آبی سردش واقعا خالی از هر حسی بودن.
"خب؟کجاش به تو مربوطه؟"

ایوان آروم گردنش رو تکون داد و نفسش رو بیرون داد،
"لوکاس،تو اشتون رو میشناسی...نه به خوبی من ولی میشناسیش نه؟نمیتونی اینطوری نگهش داری"
لوک پلک زد و بالاخره حلقه ی لبش رو محکم گاز گرفت،احساس ضعف کرد.
"چطوری؟"
لوک پرسید با اینکه واضح بود؛ایوان فقط لب زد.
"با بدنت"
لوک فقط ابروهاشو بالا انداخت،

"همه معامله نمیکنن برعکس تو؛من اشتون رو دوست دارم و باهاش پیش میرم حتی اگه قرار باشه تهش بخورم توی دیوار"
ایوان سرتکون داد؛
"واقعا خودت رو در حدی میبینی که بخوای...باهاش پیش بری؟"
لوک نفس عمیقش رو محکم بیرون داد،باعث شد کاغذهای زیر دستش تکون بخورن
"اگه داری من رو با خودت مقایسه میکنی؛من و تو؟هیچوقت تو یه اتاق نیستیم."
ایوان سرش رو عقب داد و بلند خندید؛
"معلومه که نیستیم پسر،من این شکلی و تو...یه پسر پارانویدِ روانی."
لوک میدونست قراره دردسر درست کنه ولی از جاش بلند شد و اولین چیزی که زیر دستش اومد؛کارد های میوه خوری روی میز بودن؛دور میز چرخید و بدون اینکه بخواد به بعدش فکر کنه؛در رو با پاش بست و جسم فلزی توی دستش رو زیر گلوی اون مرد گرفت در حالی که از پشت صندلیش رو سمت میز هل میداد؛
"خب؟ادامه اش؟"
ایوان با حالت خفگی نفس کشید و لوک حلقه ی دستش رو محکم تر کرد؛ارنجش رو خم و خم تر میکرد،
"توی اتاقی که دوربین داره با یه تیشرت زرد؛قرار نیست که گلوی منو ببری؟"

لوک سرش رو به چپ و راست تکون داد،
"از یه بی عاطفه ی روانی؛همه چیز برمیاد پیترز"
پسر بلوند زمزمه کرد و سطح تیز چاقوی توی دستش رو آروم روی گردن ایوان بالای پایین برد؛
"اوکی لوک،واقعا کافیه تمومش کن"
لوک عصبی خندید و حلقه ی تنگ دستاش کافی بود تا مرد فرفری رو خفه کنه؛به چیز دیگه ای نیاز نبود،
"از کارات خسته شدم ایوان؛تلاش کردن برای آدمی که حتی اگه اخرین مرد روی میز باشی بهت هیچ اهمیتی نمیده رو بس کن"
ایوان روی صندلی تکون خورد و لوک میدونست چی توی سرش میگذره پس فقط فشار رو به صندلی بیشتر کرد و سعی کرد خودش رو تکیه گاه وزنش کنه؛
"سری پیش که بحث کردیم چیز دیگه ای میگفتی؛احمق"
لوک آب دهنش رو با صدا قورت داد و آرزو میکرد بدون به دردسر افتادن میتونست رگ گردن اون مرد رو بیخ تا بیخ ببره و بعدش؛فقط اشتون رو برای خودش داشته باشه.
"سعی کردم باهات محترم باشم ولی تو...یه شیطان بالفطره ای."
ایوان چشم هاش رو چرخوند و سعی کرد با کوبیدن پاهاش به پایه های میز ؛پسر بلوند رو عقب پرت کنه.
"خسته کننده اس"
لوک خندید و لبه ی تیز استیل توی دستش رو متناوب زیر چونه ی ایوان فشار داد؛جایی که آسیب آنچنانی نمیتونست بزنه.
ایوان از سوزش زخمی که روی پوستش راه رفت لبش رو گاز گرفت و لوک با چشم های خون افتاده به راه رفتن مایع غلیظ قرمز رنگ روی یقه ی مرد بزرگتر نگاه کرد،

و قلبش تقریبا از دهنش بیرون پرید وقتی در باز شد،
"لوکی من اینجا...لوک"
اشتون اونجا بود و با دهن باز لوک رو که با دستهای قرمز و اونجا ایستاده بود و با نفس نفس اشتون رو آنالیز میکرد؛نگاه انداخت.
"چیکار کردین..."
اشتون پلک زد و دستش رو بین موهای تقریبا فر خورده اش فرو برد؛
"لوکاس...واقعا؟"
پسر هزلی با گیجی زمزمه کرد و ایوان به صحنه ای که جلوی روش بود نیشخند زد؛
"تو خوبی ایوان؟"

ایوان سرتکون داد و دستش رو روی زخمش فشار داد؛
اشتون از روی میز چندتا دستمال برداشت و روی گردن اون مرد گرفت،
لوک با شوک پلک زد و نفسش توی سینش مثل سرب داغ شده بود،از سرجاش بلند شد و دست هاش رو به جین مشکیش مالید و از درد بیرون دوید؛
اشک های گرمش با سرعت از گونه های رنگ پریده اش پایین میریختن.
-------------------------------------------------------------
[No man tryna reach for something,he can't let go!]
   لذت ببرید؛آل د لاو♡

Superbloom[Lashton]Where stories live. Discover now