[bonded souls]

169 24 103
                                    

Written by I warned myself by Charlie Puth.

لوک توی تخت دراز کشیده بود و تقریبا چیزی تنش نبود؛کتاب توی دستش رو چند بار چرخوند و به تکست اشتون روی صفحه گوشیش نگاه انداخت،هنوز از فکر اتفاق ظهر تموم تنش به رعشه میوفتاد. Lover of mine:[میشه بیام اونجا؟]
[دارم میام به هرحال]
پسر بلوند با لبخند احمقانه اش به تکست اشتون نگاه کرد که حدودا از ده دقیقه قبل روی گوشیش جا خوش کرده بود،نیازی نبود تکست رو ببینه
از سرجاش بلند شد و تیشرت سفید گشادش رو تنش کرد و پاهای یخ زده اش رو با جوراب های ساق بلندش پوشوند،
لامپ های آبی دور اتاقش رو روشن کرد و سیلور رو زیر بغلش گرفت وقتی از اتاق بیرون رفت تا یه چیزی برای خوردن پیدا کنه،
"استرس دارم"
با بی اهمیتی به اون گربه ی طوسی رنگ که توی بغلش خر خر میکرد گفت،تا صدای کوبیده شدن اشتون به در چوبی خونه باعث شد از جا بپره،
"چه زود"
زیر لب گفت و بطری شیرش رو پایین گذاشت و در یخچال رو با پشت پا بست؛
سیلور از بغلش بیرون پرید و لوک به حرکتش خندید و تند پا رفت تا درو باز کنه؛
"سلام"
اشتون با آرومترین صداش گفت و لوک بی حس لبخند زد،
"سلام بیب"
خودش رو تو بغل اشتون فرو برد و گذاشت مرد بزرگتر تموم خستگی ها و ناامنی هاش رو ازش بگیره؛
"خوبی؟"
"فکر کنم"
اشتون پرسید و لوک جواب داد وقتی ازش جدا شد و رو به عقب راه رفت و اشتون داخل خونه اش شد؛در رو بست.

لوک عجیب لبخند زد و سرش رو پایین انداخت و زیرچشمی سیلور و اشتون رو نگاه کرد که به سمت هم رفتن و پسر هزلی خودش رو روی کاناپه ی وسط اتاق ولو کرد،
"چیزی میخوری؟"
اشتون سرش رو به چپ و راست تکون داد و لوک رو نگاه کرد تا کنارش بشینه.

پسر بلوند انگشت هاش رو توی هم گره زد و کنار اشتون نشست و سرش رو،روی شونه اشتون گذاشت و پای چپش رو روی پای اشتون خم کرد؛
دست آزاد اشتون ناخوداگاه سمت موهای فر خورده ی لوک رفتن و پسر چشم آبی از حس گرمای دست اشتون پشت گردن چشم هاش رو بست و آروم خمیازه کشید.

اشتون به قیافه ی خسته و گرفته اش لبخند زد و میتونست هنوز بوی اشک رو از روی صورتش حس کنه،میدونست چندساعت قبل رو گریه کرده؛
"ازم ناراحتی؟"
لوک پرسید و اشتون آروم زمزمه کرد،
"نه"
لوک سرشو تکون داد و لب هاش ناخوداگاه به حالت لبخند کش اومدن؛
"عصبانی؟"
اشتون زیر چشمی لوک رو نگاه کرد و سرش رو به چپ راست تکون داد،
"نیستم."
لوک پیروزمندانه سرش رو تکون داد و محکم تر توی سرش رو روی شونه اشتون فشار داد و دستاش دور کمر اون پسر حلقه شدن.

"فیلم ببینیم؟"
اشتون بعد چند دقیقه سکوت گفت و لوک بدون باز کردن چشم هاش زیر گوش اشتون فقط یه صدا از ته گلوش درآورد و پسر هزلی رو وادار کرد به جلو خم شه و از روی میز کنترل تی ویش رو برداره،
"تو مموریت چیزی داری؟"

لوک سرتکون داد و کنترل رو از دست پسر هزلی گرفت و چشم های آبیش با نگاه کردن به صفحه ی خاکستری رنگ،هاله ی طوسی گرفتن.
"اینا هستن"
لوک رو به اشتون گفت و به سیلور که از مبل پایین پرید و رفت روی زمین بخوابه لبخند زد،
"داشتی سریال میدیدی."

Superbloom[Lashton]Where stories live. Discover now