About LENA part 14

137 35 3
                                    

-------------- چهار سال بعد --------------


تمین


چشمانم را می¬بندم و سعی می¬کنم روی های نوت¬های تیونگ تمرکز کنم. صدایش درست همان جا که نباید می¬لرزد. چشم که باز می¬کنم همه ساکت می¬شوند. بلند می¬شوم، سن را دور می¬روم و از پله¬ها بالا می¬روم. رو به رویش می¬ایستم. میکروفن را پایین می¬آورد و منتظر بهم نگاه می¬کند. عصبی می¬گویم: هزار دفعه بهت گفتم نمی¬خواد توی جاهای حساسش صداتو بندازی تو گلوت... گفتم یا نگفتم؟!


سر پایین می¬اندازد و زیر لب چشم نامفهومی می¬گوید. خیره خیره نگاهش می¬کنم. زیادی مغرور است. آخرش کار دست خودش می¬دهد. سری تکان می¬دهم و بی حرف از سالن بیرون می¬زنم. پشت استیج جینسو بدو بدو خودش را می¬رساند و می¬گوید: مینهو زنگ زده بود، گفت تو اولین فرصت باهاش تماس تصویری بگیری!


سر تکان می¬دهم و به طرف پارکینگ می¬روم. سوئیچ را بالا می¬گیرم و پورشه آبیم بین صدها ماشین گرانقیمت و غول پیکر برایم چشمک می¬زند. پشت رل می¬نشینم و استارت می¬زنم. شماره مایکل را می¬گیرم و صدایش توی گوشم می¬پیچد.


- بله باس (رئیس)؟


- قضیه دریک چی شد؟


- دیشب آوردیمش تو زیرزمین ویلاست.


- به هوشش بیارید دارم میام.


دور می¬زنم و توی خیابان اصلی پا روی پدال گاز می¬فشارم. دکمه کروک را می¬زنم؛ سقف ماشین آهسته جمع می¬شود و هوای خنک لندن را روی پوستم حس می¬کنم. لعنتی توی هوایی به این خوبی اصلا حوصله درگیری را ندارم.


بعد از یک ساعت رانندگی و لذت بردن از هوای مرطوب و دست نخورده حوالی لندن، بالاخره به ویلا می¬رسم. پدرو، نگهبان پیر و چاق عمارت بدو بدو از اتاقکش بیرون می¬زند و میله را برایم بالا می¬دهد. بوقی می¬زنم و تخته گاز مسیر سنگفرش وسط عمارت را تا ساختمان اصلی می¬روم. یکی از نگهبان ها نزدیک می¬شود و جلویم خم و راست می¬شود. یقه کتم را صاف می¬کنم و مستقیم به طرف زیرزمین می¬روم. بادیگاردها بی¬حرف دنبالم راه می¬افتند. پله¬ها را پایین می¬روم. دریک یک جایی وسط زیر زمین به زور سر پایش بند است. دست¬هایش را با طنابی به میله¬های فلزی سقف بستند و صورتش کبود و خونین است. مایکل با دیدنم جلو می¬آید و سر تکان می¬دهد. کتش را کنار می¬زنم و کلتش را از کمرش بیرون می¬کشم. عقب می¬روم و ماشه را می¬کشم. طناب پاره می¬شود، هیکل چاق دریک یکدفعه و سنگین روی زمین می¬افتد و ناله¬اش به آسمان می¬رود. صورتم را از بوی گرد و خاک توی هم می¬کشم و جلو می¬روم. پا روی پهلوی چپش می¬گذارم و لوله کلت را صاف به سمت پیشانیش می¬گیرم. با وحشت نگاهم می¬کند. خونسرد زمزمه می¬کنم: حرف می¬زنی یا بکشم ماشه رو؟


می¬لرزد و می¬گوید: کار من نبوده قسم می¬خورم، همش زیر سر جکسون بود، اون به سولان پول داد، آهنگو بهش بده...!

About LENADonde viven las historias. Descúbrelo ahora