:من ...
لویی کمی فکر کرد و بعد متوجه شد , شاید کلمات درست تر باعث میشدن حرفش بهتر به کرسی بشینه , شاید باید دقیق تر حرف میزد !
به هری که دقت کرد متوجه شد حتی وقتی برخلاف نظرش حرف میزدن اون فقط لبخند میزد , و در آخر وقتی همه حرفاشونو تموم میکردن اون با زیرکی نظر همه رو جلب میکرد و آخرش حرف حرف خودش بود
سرشو پایین انداخت و پرونده رو جلوی بدنش گرفت
:متوجه شدم
هری قدمی جلو اومد که صدای باز شدن در اسانسور باعث شد بچرخه و از اسانسور بیرون بره
بیرون از ساختمون غول پیکری که تا چند دقیقه ی پیش داخلش بودن
راننده در و برای لویی و هری باز کرد و سمت محل سکونتشون راه افتادوقتی به ویلا رسیدن راننده ماشین و بیرون پارک کرد
لویی از ماشین پیاده شد و نگاهی به ویلا کرد و داخل حیاط هرچی بیشتر به ساختمون نزدیک میشد متعجب تر اطراف و نگاه میکرد:فکر ... فکر میکردم میریم هتل !
هری از کنارش رد شد و در ویلا رو باز کرد
:من از جاهای شلوغ خوشم نمیاد , به علاوه اینجا رو خوب گیر اوردم و جلسه های زیادیم اینجا دارم پس خریدمش
شونه هاشو بالا انداخت و داخل رفت و درو برای لویی باز گذاشت
لویی درو بست و به اولین میزی که رسید پرونده ی دستش و روش گذاشت
:پدر من معمولا هتل میرفت فکر کنم شم اقتصادیشو حفظ میکرد
:زمین روز به روز گرون تر میشه , اینکه داشته باشیش اقتصادیه یا اینکه فقط برای چند ساعت روش خوابیدن پول بدی?
لویی دنبال هری از پله ها بالا رفت
:خیلی خب جناب پروفسور , الان اقتصاد برام مهم نیست , فقط یه دوش آب گرم و یه دست لباس خیلی تمیز میخوام
هری کراواتشو دراورد و کتشو اویزون کرد
:تنها آپشنی که داری لباس های منه داخل اون کمد
دستشو دراز کرد و به کمدی که درهای شیشه ای و چوب کرمی رنگ داشت اشاره کرد
لویی به بینیش چینی داد و به لباس تنش دست کشید , چطور میتونست لباس های زمخت و گنده ی یه غول ۱۸۹ سانتی و میپوشید !
اما چاره ای نداشت , با اکراه سمت در رفت اونو باز کرد
داخل کمد رفت و دور تا دور چرخید و به لباس هایی که دور تا دور اتاق از بالا تا پایین نگاه کردبا دیدن یه تاپ پنبه ای سفید دستشو سمتش برد و اونو روی گونه اش کشید
:خودشه
![](https://img.wattpad.com/cover/213872828-288-k329386.jpg)
YOU ARE READING
H E L P M E .
Fanfiction❌COMLETE❌ ژانر : تخیلی .ارواح _ رومنس #1-larry #-Harrystyles #1-louis and ... :کمکم کن :چطوری? :من و از دست خودت نجات بده .