صندل هاشو پاش کرد و بعد مرتب کردن لباساش از اتاق بیرون اومد

دستاشو شست و سمت گوشیش رفت , با خوندن پیام ها و جواب دادن بهشون بلاخره روی تخت نشست

اون یه تصمیم گرفته بود , تصمیمی که تمام آینده اش و تغییر داده بود و اون پا گذاشتن به جای ناشناس بود

لویی لپ تاپشو روی پاش گذاشت و بعد چک کردن ایمیل هاش با شنیدن باز شدن ناگهانی در اتاقش سرشو بالا گرفت

مادرش با چهره ای نه چندان خوشحال پاکت سفید رنگی که صد در صد یه نامه بود و داشت تکون میداد و وزنشو رو طرف چپ بدنش انداخته بود

:میشه توضیح بدی اینجا چه خبره ? اون از کارات توی دادگاه که من اصلا متوجهش نمیشم اینم از این

لویی لپتاپو کنار گذاشت و با آرامش از جاش بلند شد سمت مادرش رفت و نامه رو ازش گرفت

:خوندینش ?

:اره و چرا تو سطل آشغال بود ?

:چون بدردم نمیخوره

رز اخمی کرد و دستاشو به پهلوش گرفت

:ما باید حرف بزنیم , ....الان

لویی روی تخت نشست و سرشو پایین انداخت و پاکت نامه رو تو دستاش گرفت و تکونش داد

:چرا تو دادگاه فقط نگفتی من و انتخاب میکنی?

:این به رشته ی دانشگاهیم ربط پیدا ...

:رشته ی دانشگاهی ? منظورت جراحیه دیگه ? و تو ردش کردی , از کالیفرنیا بهتر میخوای بری? منتظر نامه ی هاروارد یا دوک هستی?

لویی هنوزم سرش پایین بود و حالا انگشتای پاشو تکون میداد , قلبش کم داشت توی گلوش میزد درست مثل همون لحظاتی که تلاش کرد نامه ی دانشگاه کالیفرنیا و مهلت تعیین شده برای ثبت نام و جدی نگیره ...

:من هم مال دوک و رد میکنم هم هاروارد و  ... من , میخوام مدیریت تجاری بخونم

رز که حس میکرد مغز مثل یه برگه ی سفید خالی خالی شده چند بار پلک زد

:ببخشید ? چی!..... این از کجا پیدا شد تو اصلا میدونی این چی هست ! چرا یه هویی?

:خب شاخه های مختلفی بعد ورود به دانشگاه داره که این شاخه هم برای بخش مالی خوبه هم برای راس شرکت تجاری ...

:یعنی از نجات جون آدما به پول رسیدی? تجارت ! اینارو کی بهت یاد داد ? پدرت ?

و انگار که چیزی رو کشف کرده باشه نفسشو با صدای آ مانندی به داخل شش هاش کشید

:پس برای همین منو انتخاب نکردی و دادگاه به جلسه ی دوم رسید ? ... تو ... تو میخوای با پدرت زندگی کنی?

H E L P    M  E  .Where stories live. Discover now