لویی بعد اینکه با تمام وجودش به حرفاش گوش کرد و بهشون ایمان داشت تند تند پلک زد و آب دهنشو قورت داد تا گریه نکنه , اون زیادی احساسی بود و حتی تعریف کردن ازش باعث میشد اشکش در بیاد
:ممنونم , من باید برم
سرشو جلو برد و گونه ی مادرشو بوسید
:دوست دارم
:منم همینطور بوو , مراقب خودت باش و امتحانتو عالی بده و برگرد خونه
:چشم مامان
از ماشین پیاده شد و دوید سمت در های فلزی مدرسه و تا زمانیکه داخل ساختمون رفت متوجه شد که مادرش از اونجا نرفته
لویی داخل راهرو به برگه ی روی برد نگاه کرد تا بفهمه شماره ی صندلیش تو کدوم طبقه افتاده اما با حس دستی روی شونه اش از ترس از جاش پرید
:هی لویی?
:اوه ببخشید اقای هِرشل صبح بخیر
:صبح بخیر لویی , این درسته که مادرت جراحه ?
:اووم آره , بهترین جراح دنیا
هرشل لبخندی زد و نگاهی به برد کرد
:کدوم طبقه افتادی?
لویی دوباره چرخید سمت برد و با پیدا کردن جاش دوباره به هرشل نگاه کرد
:طبقه ی دوم اقا
هرشل سرشو تکون داد
:پس تو مسیر یه درخواستی ازت میکنم
لویی سرشو تکون داد و همراه هرشل سمت پله ها رفت
:خواهر زاده ی من بیماره و پیش چندتا دکتر بردیم اما همه جوابای بدرد نخوری بهمون دادن میخواستم شماره ی مطب مادرتو بهم بدی تا پیشش بریم شاید ایشون نظر بهتری داشته باشن
لویی کیفشو باز کرد و داخل گوشیش یه اسکرین شات از کارت مطب مادرش که شماره تماس روش ثبت شده بود به هرشل نشون داد
:ایناهاش , منو رسوندن اینجا اگه زودتر میومدین میتونستین باهاشون حرف بزنید
:از بد شانسیه من .... خب نوشتمش ممنونم پسر میتونی بری بشینی موفق باشی لویی
:ممنونم اقای هرشل
کیفشو دوباره تو دستش گرفت , نفس عمیقی کشید و سمت سالن امتحان براه افتاد
....................
کنار در مدرسه یه هو به این فکر کرد که کمی قدم بزنه و نزدیک خیابون جانسون به استیو زنگ بزنه تا بیاد دنبالش
پس با لبخندی که از شروع خوب روزش نشئت میگرفت پیادهرو رو پایین رفت:هی از اون مسیر نرو
لویی با شنیدن صدای آشنا تمام بدنش یخ کرد , چقدر احمق بود که فکر میکرد اون روح دست از سرش برداشته
YOU ARE READING
H E L P M E .
Fanfiction❌COMLETE❌ ژانر : تخیلی .ارواح _ رومنس #1-larry #-Harrystyles #1-louis and ... :کمکم کن :چطوری? :من و از دست خودت نجات بده .