✨ Chapter 20 ✨

2K 462 446
                                    


وقتی که زندگیِ من

هیچ چیز نبود

هیچ چیز به جز تیک تاکِ ساعتِ دیواری

دریافتم

باید، باید، باید

دیوانه وار دوست بدارم

کسی را که مثل هیچ کس نیست.

_فروغ فرّخ‌زاد_



لوهان چشم­های خوابالوشو به زور باز کرد .. دوباره برگشته بود به اون خونه .. امّا این بار مثلِ اینکه قرار بود اونجا اقامتِ طولانی تری داشته باشه..
به اطراف نگاهی انداخت.. اتاقِ سهون دنج و ساده بود.. ی پنجره­ی سرتاسریِ بزرگ با تراسِ دلباز.. پرده­های حریربلند طوسی که با وزش نسیم تا وسط اتاق و روی اون تختِ دونفره­ی بزرگ کشیده می­شد..

حالا که اتّفاق­های شب قبل رو مرور می­کرد و حسّ الآنشو می­دید.. هیچ شکی براش باقی نمی­موند.. تصمیم درستی گرفته بود.. باید خیلی زودتر از اینا از اون خونه بیرون می­زد ..

(فلش بک - شب گذشته - خونه‌ی لوهان)

ـ گفتم بیرون!

دوباره پاش رو از حرص روی زمین کوبید و این بار کُتی که دستش بود رو توی صورت سهون پرت کرد:

ـ خیلی بهت خوش گذشته مثل اینکه.. ولی نمایش تموم شد برای امشب!
حتّی فکرشم نکن که بذارم شب تو این خونه بمونی! کاری به داستان سرایی­هات و از قدیم قصّه تعریف کردنات ندارم اوه سهون!

.. من نیاز به تنهایی دارم تا بتونم به این یک هفته­ی جهنّمی که گذشت فکر کنم! دیگه بیشتر از این نمی­تونم قلدُر بازیاتو تحمّل کنم! ( سمت در ورودی اشاره کرد) پس همین الآن بیرون!!

سهون به دیوارِ مشترکِ بین هال و آشپزخونه تکیّه زده بود.. با بیخیالی در حالِ تمیز کردنِ زیر ناخن­هاش بود و گاهی سرشو بالا می­آورد .. کُتی که سمتش پرت شد رو گرفت.. دوباره جلوی پاهاش انداخت .. سری به نشونه­ی تأییدِ حرفهایی که می­شنید تکون ­داد و دوباره به کار قبلیش مشغول شد! :

+ باشه .. حالا می­ذاشتی اون ی لقمه غذایی که دادی کوفت کنم از گلوم پایین بره بعدش می­نداختیم بیرون آقای نیازمند به تنهایی ! خب من می­رم تو اتاق می­خوابم، توأم می­تونی اینجا بشینی پشت میز، اتاق فکر راه بنداری برای خودت! اینکه دعوا نداره! چرا رفتی وسط هال داری گیساتو می­کنی عزیزم..

ـ وای .. واااای .. وااااااای ! ( جفت دستاشو از کنار گوش­هاش رد کرد و دوباره موهاشو چنگ زد) دیوونم کردی ! سهون! دیوونم کردی! بابا ! من که در نمیرم! فردا هم بیای توی همین خراب شدم! فقط می­خوام الآن تنها باشم! باید ببینم چجوری می­تونم این گندی که خورده رو جمع کنم!

نگاهم کن | Look At MEWhere stories live. Discover now