✨ Chapter 17 ✨

2.3K 445 442
                                    


تو را به جای همۀ روزگارانی که نمی زیسته ام..

دوست می دارم.

برای خاطرِ عطرِ نانِ گرم

و برفی که آب می شود

و برای نخستین گناه ...

تو را به خاطر دوست داشتن ...

دوست می دارم.

_پُل اِلوار_



(توجّه!!! توجّه!!!!  : 🔊
پاستیلای نُقره.. این چپتر اسماتِ طولانی داره و با جزئیّات.. پس اگر دوست ندارید از قسمتِ علامت زده شده  📛  تا آخرِ پارت رو نخونید... واینکه روی متنِ اسمات اگه کامنت بذارید.. 😁 چون خجالت می‌کشم ..شاید جواب ندم.. 🙈🤦🏻‍♀️)


ـ چرا گوشِ­ت انقدر قرمز شده هیونگ؟

چهارتایی سر میزِ شام نشسته بودن و سهون بعد از کلّی درگیری با خودش که آیا این سؤال احمقانه رو عنوان کنه یا نه .. بالاخره پرسید..

+ هیچی ..مهم نیست.. روش بد خوابیدم ظهر..

ـ بیشتر شبیهِ اینه که مونده باشه لایِ در ..

سه تایی با هم به این حرف خندیدن ولی با نگاهِ دَمقِ چان، خنده روی لبشون ماسید..

» از ظهر چته چانی؟ توی اتاقِ من اتفاقی افتاده؟

+ نه.. چطور هیونگ؟!

» آخه وقتی برگشتم اینور.. روی تختم نشسته بودی و به در خیره مونده بودی.. چند بار صدات زدم تا بالاخره حواست برگشت پیش من..
ستوان و اون وروجکم ندیدم.. تهیونگم که تا از حموم اومد بدون هیچ حرفی خیس خیس لباس پوشید زد بیرون! توی اون چند دقیقه که نبودم یهو چرا همه جیم شدن؟!

چانیول معذّب چشم­هاشو از کیونگ دزدید و دوباره با غذاش بازی کرد:

+ نمی­دونم.. منم متوجّه نشدم که کی رفتن.. توتـ.. یعنی بیون خواب بود وقتی بهش سر زدم .. بعدش .. رفتم توی تراس یکم هوا بخورم.. وقتی برگشتم داخل همه رفته بودن..

ـ راستی جریانِ این ستوان و اون "یویو" چیه؟ من که نفهمیدم با کیونگ هیونگ چی کار داشتن.. جونگین هیونگ تو می­شناسیشون نه؟ دوستای تواَن؟

سه تاشون مات به سهون زُل زدن! چرا کسی اصلاً به این موضوع توجّه نکرده بود که طیِ عملّیات با این دونسنگِ ناز نازیشون باید چیکار کنن؟!

بالاخره جونگین سکوتِ چند ثانیه­ای رو شکست:

« تو.. کسی رو داری شبا بیاد پیشت بمونه تا تنها نباشی؟

نگاهم کن | Look At MEWhere stories live. Discover now