Fan Boy

1.7K 217 24
                                    


....

خودم رو از بین جمعیت آزاد کردم و بالاخره تونستم جلو تر از بقیه بایستم، از دور اون رو نگاه کردم که همراه بادیگارد هاش و مدیر برنامه اش به سمت فن ها می اومد.

اون به جمعیت لبخند می زد و براشون بوس می فرستاد.
قشنگ ترین لبخند رو لباش بود و همراه اون دوتا چال که قشنگ ترش می کرد قند رو تو دلم آب می کرد.
اون چطور می تونست این قدر پرفکت باشه؟

اون هر لحظه نزدیک تر می شد و من ضربان قلبم بیشتر می شد، دستام به لرزه افتاده بود، من ...من اونو هیچ وقت از این فاصله ندیده بودم.

اون نزدیک تر شد، طوری که فقط سه تا آدم رو به روم بودن، با دیدن کت و شلوار بنفشش ، موهاشو که بالا داده بود یک لحظه قلبم ایستاد و مبهوت نگاه کردنش شدم. اون وسط آدما می درخشید .

 اون وسط آدما می درخشید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تا به خودم بیام و نزدیک تر شم چند نفر ازم جلو زدن و نفهمیدم چطور ولی محکم افتادم زمین ، اونا باز از کنارم رد می شدن، من دستم رو بالا برده بودم تا از خودم دفاع کنم، همه چی افتضاح شده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تا به خودم بیام و نزدیک تر شم چند نفر ازم جلو زدن و نفهمیدم چطور ولی محکم افتادم زمین ، اونا باز از کنارم رد می شدن، من دستم رو بالا برده بودم تا از خودم دفاع کنم، همه چی افتضاح شده بود... اشک هام توی چشم جمع شده بودن و حتی نمی تونستم بلند شم
تا اینکه صدایی منو به خودم آورد، اون صدای بم و شیرین گوشام رو نوازش داد و بعد دیگه خبری از سایه های آدم های اطرافم نبود

" هی...هی چی کار می کنین، دارین طرفدار هارو له می کنین "

هی چی کار می کنین، دارین طرفدار هارو له می کنین "

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
یک زندگی معمولی با چاشنی شهرت  [Ongoing]Where stories live. Discover now