Always you- 2

755 150 235
                                    

ولنتاینتون با تاخیر مبارک ^^

______

همه‌چیز پر زرق و برق، دقیقا همون چیزی که از هری استایلز انتظار می‌ره، کت و شلوار سفید، پیراهن صورتی روشن، گردبند مروارید. کیف دستی گوچی.

هری موهاش رو عقب داد، به پوست صورتش نگاه کرد که برخلاف رنگ‌پریدگی چندروز پیش حالا تازه و طبیعی بنظر می‌رسید. پشت پلک‌هاش با اکلیل های همرنگ پیراهنش می‌درخشید و دیگه خبری از لب‌های خشک و رنگ‌پریده‌اش نبود.

هری نگاهش رو از آینه گرفت، چون برخلاف تمام اون آراستگی و زرق و برق، چشم‌هاش نمی‌تونستن دروغ بگن. حتی اگر گرون‌ترین سایه رو به چشم‌هاش می‌زد، یا حتی اگر ماهرترین آرایشگر رو استخدام می‌کرد. هنوزم هیچ کس توی این دنیا قادر به آرایش چشم‌های غمگین نبود. نمی‌شد غم پشت چشم آدم‌ها رو با سرخاب و سرمه پنهان کرد.

هری آه کشید و به انگشترهای رو میز نگاه کرد، تک‌تک اون‌ها رو دست کرد، تا وقتی رسید به حلقه نقره‌ای رنگش و کلمه ‌peace که روی اون نقش بسته بود. قلبش یک لحظه ایستاد، چند دقیقه به حلقه خیره شد، دستش رو با تردید جلو برد، حتی نمی دونست چرا داره این کارو می‌کنه. اما اون رو دستش کرد.

شیشه عطر رو برداشت و روی گردن و مچ دست‌هاش زد. حتی برای آخرین بار خودش رو داخل آینه نگاه نکرد.
فقط پایین میز آرایشش نشست و بعد پوشیدن بوت‌های صورتیش. سرش رو به میز تکیه داد و نفس‌های عمیق کشید تا زمانی که دیوید بهش زنگ بزنه. گوشیش رو در آورد. نوتیف گوشیش رو پایین کشید. با دیدن اون اسم آشنا که توییت جدیدی زده بود، نگاهش ثابت موند‌. صفحه توییتر رو باز کرد.

Louist91 : امشب فاکینگ فوق العاده بود، و تک تکتون فاکینگ عالی و پرانرژی بودید، ممنون که امشب رو با من ساختید. توی تور می‌بینمتون.

هری ناخودآگاه لبخند زد، چطور می‌تونست با طرز بیان جملات اون نخنده؟ احتمالا اگر اینجا بود بهش تذکر می‌داد لازم نیست برای هر جمله‌ای اون " فاکینگ" لعنتی رو اضافه کنه. اما الان اینجا نبود... لبخند روی لب‌های هری خشکید. به تاریخ توییت نگاه کرد، مال سه روز پیش بود ولی اون تمام این روزها، گوشیش رو میوت کرده بود تا هیچ خبری رو نشنوه.

داخل کامنت‌ها رفت و تایپ کرد‌:
دلم برات تنگ شده لو.

چند لحظه به اون جمله نگاه کرد. حتی نمی‌تونست اون رو ارسال کنه. نمی‌تونست هیچ جمله‌ای رو برای اون بنویسه، نمی‌تونست بگه چه قدر فوق‌العاده بود، چه قدر بهش افتخار می‌کنه‌. چه قدر دوستش داره و چه قدر دلش براش تنگ شده و هر چیزی که روی دلش سنگینی می‌کرد.

به تمام آدمایی که می‌تونستن آزادانه برای اون بنویسن غبطه می‌خورد...
قطره اشکی روی صفحه گوشیش چکید. همزمان شماره دیوید روی صفحه افتاد. هری سریع صورتش رو پاک کرد و بازدمش رو عمیق بیرون داد. امشب وقت گریه کردن نبود. از سرجاش بلند شد و به حیاط رفت.

یک زندگی معمولی با چاشنی شهرت  [Ongoing]Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu