part 5

1.8K 293 134
                                    

اتاق جیمین
جیمین اول حموم مفصلی رفت و بعد مو هاشو درست کرد تصمیم گرفت چی بپوشه و آرایش رو گذاشت برای یک ساعت قبل اومدن کاترین

خانه بنگتن بویز

جین : نامجون در رو باز کن
نامجون در رو باز کرد

ته : هیونگ با بقیه بیاید کمک

شوگا و جی هوپ و نامجون رفتن با کمک پسرا وسایل ها رو آوردن تو ده تا کیسه بزرگ بود که الان پذیرایی خونه باهاش کاور شده بوده

ته : جین هیونگ واقعا زیاده روی کردی مجبور شدیم دو تا چرخ خرید برداریم همه فکر می کردن ما
دیونه ایم کلی بهمون خندیدند

جین : باید شکم شما ها رو سیر کنم بعدم می خوام جلو این دختره آبرو داری کنم
کوکی می شه ناهار درست کنی من خیلی خسته ام

تا کوک اومد باشه رو بگه
ته : کوک هم خسته است مجبور شد کلی بار بیاره و چرخ سنگین رو هل بده کوک برو استراحت کن

کوک : من خوبم می تونم غذا درست کنم جین هیونگ قراره شام درست کنه باید استراحت کنه

ته : مجبور نیستی بار همه رو به دوش بکشی

اونا کاملا سمت هم برگشته بودند و باهم حرف می زدند انگار نه انگار بقیه هم وجود دارند
و خیلی هم عصبانی بودند

کوک : هیونگ من بار شون رو به دوش نمی کشم فقط به آدم های دور و برم اهمیت میدم

ته : مگه بهت نگفته بودم هیونگ صدام نزن

کوک : چی صدات بزنم

ته دیگه واقعا عصبانی بود خودشم نمی دونست دلیل عصبانیتش چیه فقط دوست نداشت هیونگ صداش بزنه تا امروز با این قضیه مشکلی نداشت ولی الان انگار هر بار کوک هیونگ صداش می کرد قلبش آتش می گرفت
ته : اصلا صدام نزن باهام حرف نزن نمی خوام ببینمت
ته سمت اتاقش رفت
کوک اشک تو چشماش حلقه زده بود دیگه تحمل نداشت یعنی ته آنقدر ازش بدش می یومد که حاظر نبود حتی صداش رو بشنوه

نامجون دنبال ته رفت
جین هم سمت کوکی رفت
همون موقع کوکی روی زانو هاش افتاد
جین کنارش رو زمین زانو زد وقتی هق هق کوک رو شنید دست شو گذاشت زیر چونه اش و صورت شو رو بالا آورد
چیزی رو که می دید باور نمی کرد
جونگ کوکی که حتی تو بد ترین شرایطش فقط چند قطره اشک می ریخت الان صورتش خیس بود جین محکم بغلش کرد
جین : کوک این تقصیر تو نیست ته معلوم نیست چشه

کوک : هیونگ اون از من بدش میاد... هیونگ من آنقدر زشتم... مگه چقدر صدام بده که نمی خواد صدام رو بشنوه
جین : کوکی چرند نگو تو خیلی جذابی و صدات مثل فرشته هاست چطور دلت میاد اینو بگی

اتاق تهیونگ
نامجون : ته بشین باید باهات حرف بزنم

ته : الان نه هیونگ... اه همش باید بهش بگم بهم نگه هیونگ نمی خوام بهم اینو بگه

نامجون : چرا؟!؟!
ته : اه هیونگ نمیدونم

نامجون : حرف بزن

ته : نمی دونم

نامجون : جواب سوالمو بده

ته عصبانی شد و داد زد

ته : چون قلبم آتیش می گیره... اون کلمه لعنتی یه سد جلوی احساساتمه

____________________________________

خب به نظرتون تهیونگ می تونه به احساسش پی ببره؟؟

کوک می تونه ته رو ببخشه؟؟؟

چرا نامجین به بقیه درباره رابطه شون نگفتن؟؟؟؟

شاید نشه فردا آپ کنم ولی حتما تا پس فردا پارت بعدی رو می ذارم

هر کی ویکوک رو دوست داره vote بده
و هرکی فیک رو دوست داره نظر بده

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

bts next doorWhere stories live. Discover now