part 18

1.5K 181 35
                                    


روز بعد ساعت یازده

جین بیدار شد کمی تکون خورد بعد آروم بلند شد که نامجون رو بیدار نکنه. صبحونه رو آماده کرد.
بعد رفت که بچه ها رو بیدار کنه.
وارد چادر خودشون شد.

جین : جون هانی بیدار شو.

نامجون با صدای خواب آلود : جین بزار بخوابم.

جین : نامجون بیدار شو. ظهر شده.

نامجون : نه ولم کن می خوام بخوابم.

جین : کیم نامجون بیدار میشی یا جرت بدم.

نامجون : اذیت نکن بزار بخوابم.

جین یکی از بالشت ها رو برداشت و در حالی که نامجون رو می زد گفت : مرتیکه فاکی مگه من با تو نیستم. پاشو ببینم. هر وقت خواستی تا ظهر بخوابی جمع کن برو خونه ننه بابات. آخه من تو، تو چی دیدم. که قبول کردم باهات باشم. اصلا مثل سگ پشیمونم. بلند شو ببینم.

نامجون : به جان تو بیدارم. به خدا بیدارم. اعه نزن جینی.

جین : حالا شد. پاشو لباس هات رو عوض کن. من برم بچه ها رو بیدار کنم.

جین رفت و جیمین و کاترین رو بیدار کرد. و جیمین رو فرستاد تا ویکوک رو بیدار کنه.
و خودش رفت تا به یونگی سر بزنه.

وارد چادر شد. و دید که یونگی خودش تو بغل هوسوک جمع کرده بود. آروم بالای سر هوسوک رفت.

جین آروم گفت : هوسوک بیدار شو.

هوسوک : باشه هیونگ.

جین : یونگی رو بیدار کن. بیارش بیرون یه چیزی بخوره.

هوسوک : اگه درد داشت چی؟ نه هیونگ براش صبحونه میارم همین جا.

جین : نه بیارش بیرون. نمی شه همین طوری تو چادر نگه ش داری.

هوسوک با اینکه نمی خواست قبول کنه قبول کرد. چون مطمئن بود جین کوتاه نمی یاد.

هوسوک : باشه هیونگ.

جین از چادر خارج شد.

هوسوک در حالی که موهای یونگی رو نوازش میکرد گفت : بیبی بیدار شو.

یونگی آروم چشماش رو باز کرد. و لبخندی زد که باعث شد هوسوک از خودش متنفر بشه که دیروز باعث درد عشقش شده بود.

یونگی : صبح بخیر هوسوکی.

هوسوک سرش رو جلو برد و آروم و کوتاه لب های یونگی رو بوسید و گفت : صبح بخیر یونگ.

همه دور میز نشسته بودند. هیچ کس چیزی نمی گفت همه منتظر دیدن یونگی بودن و می خواستن مطمئن بشن که حالش خوبه.

هوسوک در حالی که یونگی رو روی دست هاش بلند کرده بود. اومد بیرون. یونگی رو روی صندلی گذاشت.

bts next doorМесто, где живут истории. Откройте их для себя