part 2

2.4K 395 57
                                    

دوستانی که می خونید لطفا vote بدید و نظراتتون بگید
دوست دارم بدونم چی راجع بهش فکر می کنید

------------------------------------------------------

این قسمت از دید کسی نیست و من فکر های همشون رو می نویسم

تهیونگ : جیمین هیونگ تان (یئونتان) پیش تو هست
تهیونگ از تو اتاق شون داد زد
جیمین داد زد : نه

جونگ کوک از تو پذیرایی اومد بیرون و رفت تو اتاق تهیونگ و جی هوپ و شوگا

تهیونگ داشت اتاق رو می گشت

کوکی : ته چی شده؟؟؟
وی : جونگ کوک اینجایی...  کمک کن تان رو پیدا کنم هر چقدر می گردم نیست

کوکی و ته همه خونه رو گشتن ولی اثری ازش نبود
همه هیونگ ها توی پذیرایی خونه جمع شده بودند
کوکی و ته هم وارد شدن

ته خیلی ناراحت بود جین جلو رفت و سعی کرد آرومش کنه
جونگ کوک دیگه نمی تونست تحمل کنه نه می تونست بپره عشقش رو بغل کنه و دلداریش بده نه می تونست ناراحت بودنش رو تحمل کنه

فقط به سمت حیاط پشتی دوید

شوگا می خواست بره دنبالش که نامجون نگذاشت بره فقط آروم جوری که بقیه نشنوند بهش
گفت : بذار تنها باشه

جونگ کوک به گوشه ای ترین نقطه حیاط رفت کنار نرده های چوبی نشست

در همین موقع خانه کاترین

خدا این پاپی کوچولو چه جوری اومده تو حیاط من من اطراف حیاطم نرده دارم نه چیزی دیده می شه نه چیزی رد می شه

جونگ کوک داشت به سرنوشت مسخره اش فکر می کرد که شکستگی قسمتی از نرده ها رو دید

فکری به ذهنش اومد ولی مطمئن نبود
دوید و از تو راه رو رد شد که بره بیرون خونه ولی نامجون دیدش : کوکی کجا می ری؟؟؟

و بقیه هم پشت سر جی کی راه افتادن

جونگ کوک در خونه کاترین رو زد

کاترین در رو باز کرد

جونگ کوک : ببخشید... خانم راستش ما همسایه شما هستیم و فکر کنم پاپی ما اومده تو حیاط شما

کاترین با خودش گفت : خدا دمت گرم به نظر گانگستر نمیاد ولی خیلی جذابه

کاترین همینطور هنگ کرده بود

جی کی : خانم... حالتون خوبه... خانم

بعد کوکی چیزی یادش اومد و شروع کرد تو دلش به خودش فوش دادن چون که ماسک رو یادش رفته بود بزنه...
و فکر کرد کاترین چون اونو شناخته هنگ کرده
در حالی که کاترین اصلا نمی دونست بی تی اس چی هست

کاترین بالاخره به خودش اومد و گفت : بله پاپی تون پیش منه بیاید تو

کاترین از جلو در کنار رفت و کوکی رفت تو همون موقع تان دوید سمتش
کوک هم خم شد و بغلش کرد
و گفت : واقعا ممنون

و سریع رفت بیرون کاترین هم پشت سرش دوید بیرون

همه اعضا بیرون خونه بودند و همشون ماسک هاشون رو گذاشته بودند ولی محله خیلی خلوت بود و کسی رد نمی شد ته وقتی تان رو بغل کوک دید ماسکش رو در آورد و دوید سمت کوک
کوک تان رو به ته داد
ته هم فقط تان رو بغل کرد و شروع کرد به گریه کردن
کوک وقتی دید داره گریه می کنه همون جور که تان تو بغل ته بود ته رو بغل کرد و اشک تو چشماش جمع شده بود
ته وقتی دید کوک بغلش کرده گریه اش شدت گرفت
و گفت : کوک.. ک.. من فکر کردم...  اتفاقی براش افتاده... خیلی کوچک هست... حتما ترسیده

کوک حلقه دست هاش رو  محکم تر کرد و
گفت : ته الان که تو بغلت هست...  گریه نکن... ببین حالش خوبه
کاترین فقط نگاهشون می کرد و حسابی به تهیونگ حسودیش شده با خودش می گفت : حالا ما یکی رو پیدا کردیم اونم انگار دوست پسر داره اوووووف

جین به نامجون گفت : من توهم زدم یا اینا واقعا شبیه زوج هایی شدن که بچه گمشده اشون رو پیدا  کردند

با هم آروم خندیدند
نامجون گفت : جین بچه ها رو ببر تو من باید به یه چیزی رسیدگی کنم

بعد رفت سمت کاترین
همون موقع دید جیمین داره به کاترین نگاه می کنه
با خودش گفت : وای نه بدبخت شدم این از این دو تا  حالا هم جیمین....
اه خدا...

____________________________________

لطفا نظر بدید و همینطور vote بدید
منم سعی می کنم پارت بعدی رو هرچه سریع تر بزارم

bts next doorWhere stories live. Discover now