~Stupid couple~

2.1K 301 40
                                    

لوهان یه نگاه به سهون انداخت و سهون عاجزانه گفت

_بک میشه اینکارو تموم کنی؟الان دقیقا دوساعته که اون سره بیچارتو میکوبونی به دیوار

و لوهان اضاف کرد

+تازه دستمال پیچوندم تو اون بینیت..میخوای از اون یکی سوارختم خون بیاد؟بس کن دیگه

بکهیون به هیچ یک از حرفای لوهانو سهون گوش نمیکرد و فقط تنها کاری که میکرد کوبوندن سرش به دیوار روبه رویش و فکر کردن به گوهی که دیشب خورده

و برای هزارمین بار فقط یه جمله رو تکرار میکرد

_چرا همچین چیزی گفتم

و آه بلندی کشید و محکم تر سرشو زد به دیوار..لوهان یه نگاه به سهون انداختو بلند شدو رفت کناره بکهیون و خیلی زیرکانه پرسید

+بک...تو..هنوزم کریسو دوست داری؟

بکهیون یه نگاه خفه شو بهش انداختو و گفت

_دیونه شدی؟ برای چی باید هنوزم دوسش داشته باشم...وای خدایا باورم نمیشه یه ادم انقد لاشی باشه..حتما اگه میخواست با منم باشه...آهی کشیدو ادامه نداد

+میدونی چانیول کجاست؟

_برای چی باید کنجکاو باشم کجاست؟

بکهیون با حرصی که تو تنش بود گفتو لوهان با خونسردی جواب داد

+چرا نباید کنجکاو باشی؟ تو دیشب بهش گفتی باهام گورتو گم کنو بیا سره قرار الان نباید در موردش کنجکاو باشی

بکهیون پرید به لوهانو گفت

_میتونی بفهمی مست بودم؟

+خودتم اینو خوب میدونی که وقتی مست میشی حرفای دلتو میزنی

بکهیون هیچی نگفت...اروم لخ لخ کنان خودشو به سمت مبل کشیدو افتاد روش سهون گفت

_بک...ما میدونیم که تو از چان خوشت میاد..نیاز نیست ازمون قایمش کنی

سهون بعد از گفتن این حرف منتظر یه داد از طرف بکهیون یا حداقل انتظاره یه دعوا رو داشت اما در کمال تعجب بکهیون فقط ساکت موندو به یه نقطه نامعلومی خیره شد لوهان سریع کنار بک نشستو گفت

+میدونستی اونم ازت خوشش میاد؟

بکهیون با حرف لوهان سریع واکنش نشون داد

_درمورده چی حرف میزنی؟

+چانیول

بکهیون سرشو انداخت پایین وگفت

_من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم

--

Chan pov

ساعت 8 صبح...و هنوز من نخوابیدم..حدس زدنش خیلی اسونه که برای چی..میشه گفت شاید از بهت؟شاید از شوکه؟یا شایدم از شادی؟ بیون بکهیون...تنها چیزی که از دیشب تو سرم میچرخیدو چشمامو وادار به سرخ کردن کرد..جون تکون خوردن از روی تختمو نداشتم شاید میگفت با فحشای کریس به خونه اومدمو تا الان یه بند فقط رو تختم نشستمو به دره روبه روییم خیره شدم...باهام قرار بزار...چیشد که همچین چیزی گفت؟ با تیری که از سرم گذشت چشمامو بستمو دستامو روی شقیقم گذاشتم

🍭دردسر شیرینWhere stories live. Discover now